بازيابی ايرانشهری

چرا نیروهای زرتشتی یگانه پاسدارانِ معنویِ سپاه پاسداران‌اند

ما سال‌هاست بدین نتیجه رسیده ایم:

در یک تبارشناسی فرهنگی و تمدنی از نیروها و تشکل‌های تاریخی پدیدآورنده‌ی اجتماع، نیروهای نظامی، چه سپاه و چه ارتش، و کلا، چه پیش از و چه پس از فتنه‌ی مشترک خمینی و روشنفکران، مهم‌ترین رکن نگاهدارنده‌ی سنت آریائی به شمار می آیند.

تلاش اسرائیل و آمریکا برای متلاشی کردن ارتش شاهنشاهی بی علت نبود و فرای جنبه‌ی عملیاتی اش که می بایست تجزیه‌ی جغرافیای سیاسی ایرانزمین و تأسیس اسرائیل بزرگ را میسر کند، دلایل معنوی و فرهنگی و دین شناختی ژرف داشت. از بابک تا نادر و از او تا رضا شاه، نیروهای نظامی هماره بزرگ‌ترین عامل بوده اند در جهت بازیابی سنت دینی و سنت سیاسی ایرانشهری.

این بدین معنی ست که نه تنها سنت کوروش، که آتش زرتشت نیز در همین رکن رکین است که بیش از هر کجا و بیشتر از هر نهاد، روشن است و در نهایت نیز، همین نیرو، یعنی سپاه و ارتش است که مدیرِ نگهبانِ بازیابی یزدان شناختی و امر سرنوشت سازی به نام تأویل دینی ایرانزمین خواهد بود؛ و تأویل دینی ایرانشهر چیزی نیست جز خروج همه سویه‌ی ایرانشهر از دوزخ سامی-ابراهیمی هزار و چهار سد ساله ای که در آن به سر می برد، یعنی خروج کامل ایمانی و معنوی از کلیت اسلام، که خود از آغاز دامی جهودی-مسیحی بود و هست برای رام کردن و مهار نمودن مشرق زمین آریائی.

باید دانست: مسیحیت سلاحی بود برای عبری سازی و سامی گردانی معنوی اروپای آریائی و اسلام، سلاحی، برای عبری سازی و سامی گردانی معنوی مشرق آریائی. جهودیت، اورشلیم، توانست با یک گیوتین دو تیغه سر شرق و غرب آریائی را از پیکر اش جدا کند.

از سوی دیگر، این حقیقت که نیروهای نظامی ایرانشهر هماره سنگر دین زرتشت و معنویت آریائی بودند، نه تنها در زمان کودتای مسیحی شیرویه خود را نمایان ساخت، – چرا که در نهایت کودتاگران نتوانستند رستم و دیگر سرداران ارتش ساسانی را مسیحی کنند-، که پس از گسست قادسیه نیز سنگین‌ترین هجمه‌ها به ابراهیمیت و جهودیتِ سومِ برامده از حجاز= اسلام، از سوی پیشه‌ی خشثره‌ها و نظامیان انجام شد. مردانی چون مازیار و سندباد و بهزادان و مرداویج و بابک تنها نامدارترین این ارتشیان و نگهبانان آتش مقدس هستند؛ و باز نیز تنها پس از شکست این دلاوران بهدین، – {که بدون همیاری و یاری رسانی عنصر ترکی-مغولی به عنصر عربی-جهودی هرگز موفق نمی شدند جنبش‌های استقلال طلبی ایرانیان را در هم شکنند و در صورت عدم ائتلاف میان ترکانِ مغول با مسلمان‌ها و جهودهای حجاز ما در همان سده‌ی نخست پس از قادسیه سپاه محمد را نیز چون سپاه الکسندر از ایرانشهر بیرون کرده بودیم}- بود که نقطه‌ی ثقل و گرانیگاه مقاومت و رسیستانس ایرانشهری از نظامی‌گری به نبرد فرهنگی منتقل شد.

در حقیقت برامدن نهضت شاهنامه نویسی که در محفل موبدان گرد فردوسی متحقق شد، نتیجه‌ی این انتقال هسته‌ی مبارزاتی از میدان سپاهی‌گری به میدان دبیری‌گری بود. آن چه را که شمشیر و تیغ مرداویج‌ها و بابک‌ها نتوانسته بود به ثمر رساند، اینک می بایست قلم دبیران بتواند. بابک و یاران اش، به مثابه‌ی ادامه دهندگان راه رستم فرخزاد باختند، لیک دقیقی و فردوسی و موبدان یاری دهنده‌ی ایشان رستم دستان و اسفندیار را برکشیدند تا مفهوم مقاومت در برابر دشمن فرهنگی و سیاسی تبدیل به یک اصل و پایه‌ی معنوی، تبدیل به یک استاندارد فرهنگی نزد همه‌ی ایرانشهریان گردد.

امروز اگر چه در ظاهر همه چیز تغییر کرده است، لیک صف‌بندی و گوهره همان است که در همان نبردگاه قادسیه نیز بود: سپاه ایرانشهر و تثلیث اهورامزدا-مهر-آناهیت، در برابر سپاه ابراهیمیت و تثلیث آدون و یهوه و الله. در یک سو جهان اهورائی-آریائی، در یک سو جهان ابراهیمی-اسکندری؛ تشخیص این مرزبندی تمدنی و تفهیم آن به نیروها، چه نیروهای شهری و چه سپاهی، از مهمترین خویشکاری‌های الیت آریائی است.

بن بست روحانیت ابراهیمی: ما با تکیه بر تمامی داده‌های تاریخی و تمدنی بر این باوریم که روحانیت ابراهیمی، چه در هیأت جهودیت، چه مسیحیت سنتی و تبشیری، چه اسلام و چه بهائیت که خود اش نوعی شیعه‌ی تبشیری است، در ایران به پایان محتوم خود رسیده است. ابراهیمیت تمامی کفگیرهای اش به ته دیگ تاریخ خورده است: چه در بخش مذهبی اش و چه در بخش لائیک و سکولار اش.

کسان، دیگر هیچ نیروی سازنده و بنا کننده ای ندارند، هر چه می کنند به ویرانی بیشتر می انجامد. تمامی حضورشان و تمامی فعالیت شان صرفا به تخریب و اوراق کردن مستمر و پیوسته‌ی فرهنگ و تمدن ایرانشهری منتهی می گردد. هنگام که دمکرات و لیبرال و کمونیست و سکولار می شوند، کار شان به فدرالیسم و تکه تکه کردن جغرافیائی ایرانشهر می انجامد و همزمان، تخلیه‌ی فرهنگی بخش متوسط جامعه و تبدیل آن‌ها به بیگ مک خوارهای فرهنگی مغرب زمین؛ و هنگامی که مذهبی می شوند و شرع محور، کارشان به تحجر کامل و فسیل کردن جامعه و بردگی زنان می انجامد و تبدیل ایران به آپاندیس تمدنی حجاز و اورشلیم، تا جائی که بالاترین سخنگویان شان می گویند ایران بدون اسلام یک خاک بی ارزش است. در حقیقت بخش سکولار شان نیز همین را می گوید، ایران بدون دمکراسی یک خاک بی ارزش است. بنابراین، کسان، چه در هیأت سکولار و چه در هیأت متشرعانه، چیزی جز فراموش شدگی و سلب ایرانزمین نبوده و نیستند و نخواهند نیز بود.

به دیگر سخن، در هر دو پهنه‌ی دینی و عرفی، تمامیت آن چه که مثلث عبری-عربی-غربی می نامیم، به نابودی فرهنگی و فسخ تمدنی ایرانیان می انجامد. روشن است که اسکندر نتوانست، موسی و عیسی و محمد و بهاء الله نیز نتوانستند و این بزرگ‌ترین پروژه‌ی تاریخی اهرمن برای تسخیر کل جهان که سرنوشت اش به ایرانشهر وابسته است، محکوم به شکست است و ما هر روز شاهدان این شکست و بن بست کسان هستیم.

لاجرم، نیروهای سپاهی و ارتشی، به علت پیشینه‌ی هستی شناختی تاریخی شان که هماره حاملان آتش مقدس بوده اند، و نیز به علت سازماندهی و دیسیپلین تشکیلاتی ای که خاص این نیرو است، از همه‌ی دیگر فرماسیون‌ها اجتماعی در برابر ویروس ابراهیمی-اسکندری مقاوم‌تر اند. پس جای شگفتی نیست که موتور زرتشتی‌گری و ایرانی‌گرائی دینی نیز، از رستم و بابک و مازیار تا به رضا شاه، و تا به امروز، سپاه و ارتش باشند، اگر چه در ظاهر، این بخش فرهنگی و الیت فکری آریائی است که در سال‌های اخیر مشعل دار آتش مقدس شناخته می شود. لیک در زیر پوست تمدن ایرانشهر جریان‌های دیگری شناورند، جریان‌هایی بس ژرف و تنومند. در یک کلام: کاروان سالاران راه بازگشت به تیسپون و مشعلداران راستین آتش مقدس، سپاهیان اند، و الیت فکری آریائی، که بنا بر تعریف همان الیت فکری زرتشتی است، یگانه پاسدارانِ راستینِ سپاه پاسداران.

ما به تیسپون باز خواهیم گشت.