برگرفته از: «ابر خرد و کام ایرانشهر»، کیخسرو آرش گرگین-پهلوی
از دروج های پایهای ایرانشناسان شیعه و اباریگ دروندان و جُدکیشان چون پروانه پورشریعتی، تورج دریائی ایا خداد رضاخانی و انی همگنان، این بوده و هست، کو ایرانیان، کوروش، داریوش، و هنگرد، فرزندان هخامنش را نمیشناختند. پیش از ایشان، این سخن را احسان یارشاطر، جهودتخمه مردی ایرانشناس کو به کیش بهائی نیز درآمده بود، واخته بود. فشرده، لیک بوندگ و آن سان کو دانایان و خرددوشاگان را بسنده افتد، بیپایگی داو ایشان بنماییم:
ارشک، بنیادگذار دودمان اشکانی، و برادر اش تیرداد، ناف خویش را به اردشیر سوم، و چیون، ئو کوروش و داریوش بازمیبردند:
“Arsaces and Teridates, two brothers who traced their family back to Artaxerxes the king of the Persians, were the satraps of the Bactrians when Agathocles of Macedonia was governor of Persia. Agathocles fell in love with Teridates, one of the brothers, and tried to trap the young man, but failed and was killed by him and his brother Arsaces. Arsaces became king of the Persians, and the kings of the Persians were called Arsacids after him. After two years Arsaces was killed, and his brother Teridates succeeded him as king, for 37 years.” (Arrian: Fragment 31)
و ابر فرگانیدن شهرستان دارا = شهرستان داریوش، از سوی ارشک، کو کوششنی بود برای هخامنشی-سهشنی نزد رم و خدائی خویش را در دیدهی ایشان دادیگ نمودن، و هم نیز آوازهی کوروش-آسایِ ارشک در میان پارت ها، ژوستین ازد دهد:
“Seleucus being then recalled into Asia by new disturbances, and respite being thus given to Arsaces, he settled the Parthian government, levied soldiers, built fortresses, and strengthened his towns. 2 He founded a city also, called Dara, in Mount Zapaortenon ( = کوه زبرتن), of which the situation is such, that no place can be more secure or more pleasant; 3 for it is so encircled with steep rocks, that the strength of its position needs no defenders; and such is the fertility of the adjacent soil, that it is stored with its own produce. 4 Such too is the plenty of springs and wood, that it is amply supplied with streams of water, and abounds with all the pleasures of the hunt. 5 Thus Arsaces, having at once acquired and established a kingdom, and having become no less memorable among the Parthians than Cyrus among the Persians, […], or Romulus among the Romans, died at a mature old age; 6 and the Parthians paid this honour to his memory, that they called all their kings thenceforward by the name of Arsaces.” (Justin 41.5.1)
از برجسته ترین نمونههای این سرده از هخامنشی-آگاهی را نزد شاهنشاه وردان فرتوم، پسر اردوان دوم مییابیم، در جائی که اندر خواب، خود را من دیگر و پیکریافتگی اردشیر نخست بیند، پوس شاه بزرگ، خشیارشا:
“WHEN these tidings were brought to the king [Vardanes I], he happened to be sacrificing with the Magi, for religious rites are performed under their supervision. And he called one of them and said: “The dream is come true, which I narrated to you when you visited me in my bed.” Now the dream which the king had dreamed was as follows: he thought that he was Artaxerxes, the son of Xerxes, and that he had altered and assumed the latter’s form; and he was very much afraid lest some change should come over his affairs, for so he interpreted his change of appeareance. But when he heard that it was a Hellene, and a wise man, that had come, he remembered about Themistocles of Athens, who had once come from Greece and had lived with Artaxerxes, and had not only derived great benefit from the king, but had conferred great benefit himself. So, he held out his right hand and said: “Call him in, for it wake the best of beginnings, if he will join with me in my sacrifice and prayer.” (PHILOSTRATUS, LIFE OF APOLLONIUS OF TYANA, § 1.29)
دو هزاره پس از این رویدادها، ایورزگر فرانسوی، شاردن را داریم کو از خوش رفتاری و هوخیمی و آزرم پارسیان گوید، از این که فرزندان جم و زرتشت شهریگترین رم اوشستر باشند و از این که ایشان گویند کوروش نخستین کسی بود کو جانبانان را در سوی چپ خویش نهاد، زانرو که سوی چپ، نیمهی دشنه-رون، و چیون، آسیب پذیرتر تن مرد باشد:
“The Persians are the most Civilized People of the East, and the greatest Complementors in the World. The Polite Men amongst them, are upon a level with the Politest Men of Europe. Their Air, their Countenance, is very well composed. Lovely, Grave, Majesticall, and as Fond as may be; they never fail complimenting one another about the Precedency, either going out or coming into a House, or when they meet, but ’tis over presently. They look upon two Things in our Manners, as very ridiculous, viz, Contending so long, as we do, who shall go first; and covering our Head, to do Honour to any Man, which amongst them is a want of Respect, or a Liberty which nobody takes but with his Inferiors or familiar Friends: They observe the right and the left Hand, but our Left is their Right, and so ’tis all over the East. They say, that Cyrus began first to place Men on his left Hand, out of respect to them, because that side is the weaker part of the Body, and the most exposed to Danger.” (Sir John Chardin’s Travels In Persia (1669-1677), ed. by Sir Percy Sykes K.c.i.e.,c.b., C.m.g., London 1927, p.189)
ساسانیان، چیون که همگان دانند و به دیگر جای واخته و نمودهایم، بازیابی فرهنگ و آئین و خدائی هخامنشی را نه تنها پای در راه اشکانیان نهادند، که در یک همپیشی پیوسته اباگ ایشان بر سر هر چه هخامنشیتر بودن، خود را همی بازیاب و نمایندهی بهتری برای فرزندان تیسپیس میدانستند، تا جایی که بر آن شدند تا هماگ سرزمینهای از دست رفتهی شاهان بزرگ را به تن ایرانشهر بازپس دوزند. پس ایشان خود پایهای شدند برای گسترشن هخامنشی-آگاهی در آوام پس از تازشن و ابگد محمدیان. کوروش-آگاهی ایشان را آزندی چند به دست دهیم:
نخست به گزارشن بلعمی اندر نگریم کو از پُکاندن اورشلیم و به بردگی گرفتن جهودان به فرمان بخت نصر گوید و سپس مهربانی کورش اباگ ایشان به فرمان بهمن: “بخت نصر آهنگ شام کرد و بیت المقدس را ویران کرد و خلقی از بنی اسرائیل به کشت و خلقی بسیار برده کرد که اندر سپاه او سد هزار غلامبچه بود نارسیده. به جز از بزرگان و زنان و دختران، آن گاه سپاه خویش را به فرمود تا به بیابان آن ناحیت اندر شد – و هر یک سپری با او بود حرب را – آن سپر پر خاک کردند و ریگ بیاوردند و به شهر بیت المقدس برافکندند تا آن شهر به زیر ریگ اندر پنهان شد، چنان که اثر اش نه ماند … اسیران را بر گرفت از بنی اسرائیل و سوی عراق [ = ایرانشهر] باز آمد و … و در آن ملک چهل سال بماند پس بمُرد، او را پسری آمد نام وی اولمرودخ … پس بمُرد و از او پسری بماند به نام او بلتثصر … داریوش او را بکشت… و از آن چهارگانه که با بخت النصر بودند، داریوش و کیرش با او مانده بود و چون سه سال از ملک داریوش ماذی بگذشت بهمن او را عزل کرد و کیرش الغیلمی را ملک عراق و شام داد و به وی نبشت که با بنی اسرائیل مهربانی کن تا هر جای که خواهند بباشند یا به زمین خود باز شوند.” (بلعمی: ۶۷۴)
چیون که بینیم، به وارونهی آن چه ایرانشناسیِ شیعه-تخمه به گفتن کوشد، ماهروزنگاران پساتازشن، کو دانشن خود از کانهایِ ساسانیِ پایخوانی-شده از پارسیگ به تازی و پارسی بردوشیده بودند، به روشنی از هخامنشیان آگاهی داشتند. هنگرد چیون توان گفت کو این هخامنشی-آگاهی بسان زیرآمدی از ایراگاهی، هم نزد اشکانیان کو خواستار گرفتن کین دارا بودند اندر بود و هم نزد فرزندان ساسان، و خود آنسان آشکار است کو نکیرشناش ایواز از ایرانشناسی و فرزندان محمد و موسی و بهاء الله برآید و بس. جز این، آن چه که در این جا برای ما نگرشنیگ است، داریوش ماذی است، کو اباگ کوروش و بهمن آمده است. نخست آن که این گزارشن نشان دهد کوروش و بهمن یکی نباشند، دوم آن که به جز دارای دارایان و داریوش، داریوش دیگری نیز به داریم کو داریوش ماذی ایا داریوش مادی نام دارد که به هنگام گزارشن کار دانیال از او یاد کردهایم، نیز بسج. اباگ تبری: “داریوش بن مهری ولد ماذی” ( تاریخ الامم و الملوک: I ۳۸۵)
بازشناسی داریوش از دارای دارایان را کو اباگ الکسندر نبرد کرد، دینوری به دست دهد: “ملک داریوش، فلما تم لدارا اثنتا عشره سنه فی الملک حضرته الوفاه، فاسند الملک الی ابنه دارا بن دارا، و هو الذی یعرف بداریوش، مقارع الاسکندر، فلما افضی الملک الی دارا بن دارا تجبر، و استکبر، و طغی … و کان عظیم السلطان، کثیر الجنود، لم یبق فی عصره ملک من ملوک الارض الا بخع له بالطاعه، و اتقاه بالاتاوه.” (اخبار الطوال، قم ۱۳۷۰، ب. ۲۹)
و ابر دارا پوس بهمن کو اباگ فیلیپ مغدونی رزمید و پیروز گشت: “دارا و الروم، قالوا: و ان دارا بن بهمن لما ملک تجهز غازیا الی ارض الروم، فسار حتی اوغل فی ارضهم، فخرج الیه الفیلفوس ملک الروم فی جنوده، فالتقوا، فاقتتلوا، فکان الظفر لدارا، فصالحه الفیلفوس علی اتاوه یؤدیها الیه کل عام، و هی مائه الف بیضه ذهب، فی کل بیضه اربعون مثقالا، و تزوج ابنته، ثم انصرف الی فارس.” (دینوری، همان، ب. ۲۸)
یاداوری میکنیم کو نزد ابن خلدون، به میانجی ابن عمید، به روشنی از کوروش بزرگ و پسراش کمبوجیه یاد شده است و این خود، پشن و گواه دیگری است ابر آگاهی راست و درست از ماهروز هخامنشی از فردای گسست الکسندر گجستگ تا فردای گسست قادسیه در آوام پساتازشن: “قال ابن العميد في ترتيب هؤلاء الملوك الفرس من بعد كيرش إلى دارا آخرهم يقال إنه ملك من بعد كورش ابنه قمبوسيوس ثمانيا و قيل تسعا و قيل ثنتين و عشرين سنة و قيل إنه غزا مصر و استولى عليها…” (تاريخ ابن خلدون، II. ۱۶۶)؛
نیز بسج. با ازدی که ابن ابی اصیبعه اندر ماهروز درستبدان اش و به هنگام گزارشن از زندگی پیتاگوراس به دست می دهد و جوانی او را، که می دانیم نزد مغی به نام زرتس (گویشن آرامی از زرتش[ت])، زرتشتروتوم بابیلون آموزشن دیده بود، به آوام خدائی کوروش بزرگ اندر مینهد:
“It is told that during the reign of Cyrus, Pythagoras was a youngster. Cyrus’ rule last for 30 years. He was followed by Cambyses when Pythagoras was still alive. Pythagoras stayed in Samos for 60 years, and then traveled to Italy and from there to Metapontum, where he stayed for five years and where he died.” (Ibn Abu Usaibi’ah, HISTORY OF PHYSICIANS, translated from the Arabic by Dr. L. Kopf with partial annotations by Dr. M. Plessner, Institute of Asian and African Studies, The Hebrew University, Jerusalem, Israel, 1971, p.80)
این ها، چیزی جز مگر مشتی نمونهی خروار بیش نباشند. و بی شک کوروش-آگاهی و داریوش-بیداری گسترده در آوام قجر و پهلوی، از میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقا کرمانی، تا پورداوود و امیر مهدی بدیع و صادق هدایت، بی نیاز از پای فشاری است. و آگاهی همانا وانائیست.