هفت‌خان کریدورها و هشت‌‌پای جهان تک‌قطبی و فرزندان برآمده از آن؛ ایرانی که امروز اردشیر پاپکان را فرا می‌خواند

پس از جنگ جهانی دوم، غرب بر آن شد تا نظمی تک‌قطبی و حاکمیتی واحد را بر جهان پیاده کند و این بار، خویشکاری چنین امری بر عهده کمالی‌ترین حالت ارسطویی و ابراهیمی، یعنی لیبرال دموکراسی آمریکایی، مبتنی بر تسلط حداکثری بر منابع حیاتی و مسیرهای ترابری و جابه‌جایی آن منابع با ابزار نظامی و اقتصادی نهاده شد. آمریکا بهترین نمونه اجراشده این امر در گستره کوچکتری به نام ایالات متحده آمریکا بود؛ سرزمینی کوچک که بر پایه جنگ و نزاع طولانی‌مدت درونی و حاکمیت مطلق سرمایه‌ و برده‌داران، سرانجام با توافقی جهت قانون‌مداری و با محوریت رعایت حقوق سرمایه، کشوری به نام ایالات متحده آمریکا را شکل داده شد.

جنگ جهانی دوم عاملی شد برای گسترش جهانی این طرح، و افرادی بازمانده از دستگاه استعماری بریتانیا، معماری این نظم را با ابزار آمریکایی آن بر عهده گرفتند. گویی روح بیمار اسکندر این بار در کالبدی به نام آمریکا رستاخیزی دوباره پیدا کرده بود. این معماری، مناطق حساس جهان را از دو بُعد منابع و جابه‌جایی آن‌ها تعریف کرد:

از نظر منابع، چهار هسته اصلی تعیین شد: انرژی هیدروکربنی، مواد معدنی حیاتی، کشاورزی و آب شیرین، و مناطق راهبردی فناورانه. از نظر مسیرها نیز، دسته‌بندی به مسیرهای دریایی اصلی، زمینی و ریلی، مسیرهای انرژی و گلوگاه‌های راهبردی انجام شد.

این تقسیم‌بندی نتیجه قرن‌ها تسلط قدرت‌های اروپایی بر منابع و مناطق حساس جهان بود و توسط افرادی همچون هالفورد مک‌ایندر، آلفرد ماهان، اسپایسکمن و دیگران تئوریزه شده بود. در این چارچوب، تسلط کامل بر مسیرهای ترابری و مناطق کلیدی، محور اصلی پیاده‌سازی نظم تک‌قطبی در جهان بود. مناطق کانی و راهی در این تقسیم‌بندی به دو بخش مفهومی «هارتلند» (قلب زمین) و «ریملند» (حاشیه زمین) تقسیم شدند. هارتلند دربرگیرنده مناطقی همچون ایران شمالی و مرکزی، قفقاز، مناطق سیبری غربی، روسیه مرکزی و بخش‌هایی از اوراسیا بود. ریملند نیز شامل مناطق مؤثر بر نوار ساحلی اوراسیا از جمله کشورهای اروپای مرکزی و غربی، خاورمیانه، آسیای شرقی، جنوبی و جنوب‌شرقی می‌شد. بر اساس این دو مفهوم، هر کس بر هارتلند مسلط باشد، بر ریملند نیز تسلط خواهد داشت.

پیاده‌سازی نظم تک‌قطبی در جهان، نیازمند سامانه‌ای مبتنی بر قدرت نظامی، اقتصادی و ایدئولوژی قابل پذیرش و تأثیرگذار بود. بنابراین غرب نخست باید عناصر قدرت خود را تثبیت می‌کرد و رقیبان را کنار می‌زد تا سپس مسیر تسلط خود را ادامه دهد. کشورهایی که دارای عناصر قدرت بودند، یا باید حذف می‌شدند یا مطیع و ضعیف می‌گشتند. ایران به‌طور ذاتی و شگفت‌انگیزی، هم در بخش جغرافیایی و هم در عناصر قدرت، دارای ریشه سرزمینی و گفتمانی بود؛ به‌گونه‌ای که هم در هارتلند قرار داشت و هم در ریملند، هم منابع حیاتی و حساس را در اختیار داشت و هم گفتمان تمدنی. پس در برابر ایران، برای غرب دو گزینه وجود داشت: یا تعامل، یا تقابل و تضعیف. گزینه نخست به سبب تمدن و ریشه‌های تاریخی و هویتی ایران، سبب افزایش قدرت و بیداری هژمونیک ایران می‌شد، پس انتخاب راهبردی غرب، گزینه دوم یعنی تقابل و تضعیف بود.

شورش ۱۳۵۷ و برآمدن حکومتی که کاملاً بر ضد کلیت عناصر سرزمینی و هویتی ایران عمل می‌کرد، عامل تحقق گزینه دوم شد؛ گزینه‌ای که سبب به دور ماندن ایران از عناصر ژئوپولیتیکی و هویت خود، برای ادامه روند سلطه آمریکا بر مناطق حساس شد. وجود حاکمیتی همچون جمهوری اسلامی که خویشکاری‌اش تعلیق‌سازی و تخلیه تدریجی ظرفیت تمدنی از درون است، باعث شد غرب از بیرون تعاریف نامتعارفی از هارتلند و ریملند ارائه کند تا عملکرد و قدرت هژمونیکی که ذاتاً به نام ایران بود، از صحنه جهانی حذف شود.

از همین رو، کشورهایی نوظهور با کارکردهای ویژه پدید آمدند که هر یک در دور زدن و تخلیه تمدنی ایران در مناطق هارتلند و ریملند نقش‌آفرینی کردند. ایرانی که ذاتاً چهارراه انرژیکی و ترابری جهانی است، امروز به‌طور کامل و دست‌ساخته با ابداع مسیرها و منابع نوین همچون کمربند ساحلی عرب – مدیترانه، گذرگاه پیوندی جهان ترک یا زنگزور، طرح‌های گذرگاهی اسرائیل و دیگر مسیرهای مشابه، از زیست طبیعی خود که عامل تعادل، تعامل و بهزیستی جهانی بود، به دور رانده شده است.

امروز که الگوی نظم تک‌قطبی جهان به اوج کمال خود یعنی ناکارآمدی و سپس زوال و نابودی نزدیک می‌شود، غرب این بار در تلاش برای بقاست؛ نه برای سهم‌خواهی و تسلط همچون دوران پس از جنگ جهانی دوم. در این تلاش برای بقا، تنها منطقه‌ای که می‌تواند با فروپاشیدن یا مطیع ساختن آن به بقای غرب کمک کند، ایران است؛ ایرانی که متحدان غرب، سال‌ها پیش برای تخلیه عناصر آن، جمهوری اسلامی را بر آن مسلط ساختند.

تازش ۱۲‌ روزه اسرائیل و آمریکا به ایران، نخستین گام عمل‌گرایانه غرب برای بقا در صحنه قدرت جهانی بود؛ اقدامی آشکار در برابر رقیبان و قدرت‌های نوظهور، و نشانه‌ای برای پیشبرد گام‌های بعدی غرب در هارتلند و ریملند. ایران، به‌مثابه یک ثقل ژئوپولیتیکی، با هر ضربه و تازش، عاملی خواهد بود برای پیشبرد گام‌های پسین غرب در این مناطق؛ زیرا تضعیف این ثقل به معنای فروپاشی زنجیره تعاملات و کنش‌هاست و فروپاشی این زنجیره‌ها، راه را برای زنجیره‌های نوین و دست‌ساخته‌ای باز خواهد کرد که تنها برای تسلط بر واقعیت جغرافیایی جهان ایجاد می‌شوند. دقیقاً همان‌گونه که در سال شوم ۱۳۵۷ بر ایران و جهان گذشت؛ زمانی که دو عنصر کاربردی غرب برای تثبیت خود یعنی انرژی و دلار، به جای ایران به سوی عربستان رفت.

عربستانی که تنها در بخشی از ریملند تعریف می‌شود، نه ارتباطی با اروپای شرقی و مرکزی دارد و نه پیوندی با آسیای مرکزی و اوراسیا. این امر در قالب قرارداد پترودلار امضا شد؛ قراردادی که پیش از آن، آریامهر به‌طور طبیعی و با تعادل همگانی اجرا می‌کرد. پس از قرارداد پترودلار، تحولاتی ضدایرانی در ایران آغاز گشت و سامانه‌ای پوپولیستی و مذهبی اسلامی از نوع تقلیدی شیعی در ایران پدید آمد؛ سامانه‌ای که سالیان سال منابع انسانی و طبیعی ایران را صرف ایجاد دلیل و بهانه برای مداخله غرب در خاورمیانه کرد و در زمان‌های حساس برای برداشت‌های ژئوپولیتیکی، از صحنه کنار کشید و بهترین نیروهای ایران را از میان برد. آشکارترین نمونه این موضوع، سوریه و سقوط حکومت بشار اسد بود که اصولا از بُعد ژئوپولیتیکی برای ایران اهمیت بسیار داشت و وجود حکومتی همسو با ایران، عامل اعمال قدرت ایران در منطقه بود.

اما جمهوری اسلامی با سیاست تعلیق‌سازی و تخلیه تدریجی عناصر هژمونیک ایران، نیروها را در زمان نتیجه‌گیری و اوج، سرکوب و تخلیه می‌کند. این موضوع نه تنها در سوریه، بلکه در لبنان و عراق نیز با اعمال بی‌عملی ویژه‌ای رخ داد. این کنش دقیقاً همان کنشی است که در زمان صفویه با حاکمیت شیعه در ابعاد هژمونیک رخ داد؛ کسانی حتی مناطق ایمانی خود را رها کرده و در برابر رقیب ایمانی که بر ضد آنان کنشگری می‌کرد، در بزنگاه‌هایی که می‌توانست رقیب را از میان بردارد، بی‌عمل ماندند و واکنشی نشان ندادند و تنها به سرکوب داخلی برای تثبیت قالبی ضدایرانی روی آوردند. این کنش تنها از ساختار شیعی برمی‌آید؛ خودزنی، تقلید و انزوا سه رکن اصلی در بافت فلسفی شیعه است؛ فردی که معترض است با توسل به یک توهم و محوریت اعتراضش خیالی است که از نفس شکست‌پذیر و تهی پدید آمده است؛ همان اهریمن.

با چنین سامانه‌ای، ایران نه تنها در ابعاد ژئوپولیتیک، که امروز با توجه به پیشرفت‌های بشری، از دست دادن آن‌ها به معنای از دست دادن بخشی از کشور است، منزوی خواهد شد، بلکه از درون نیز از خود بیگانه شده و فروخواهد پاشید. در هرگونه توافق و تعاملی، ما شاهد تازش دوباره به ایران خواهیم بود؛ تازشی چندمرحله‌ای تا ایران یا مطیع شود یا از میان برود، یا تا زمانی که قدرت‌های شرقی و غربی نفوذ خود را حفظ و تثبیت کنند. چنانکه در تازش دوازده‌روزه به ایران مشاهده شد، سال‌ها تحقیر و ضربه‌های گوناگون برای چندپاره کردن ملت ایران و بیگانه‌سازی آنان از خود و یکدیگر، چه از درون توسط جمهوری اسلامی و چه از بیرون توسط عوامل غربی پدیدآورنده آن، نتیجه‌ای معکوس داشت و شاهد انسجام و یکپارچگی ملت و نیروهای مسلح بودیم. روح ایرانی بیدار است.

این رخداد نشان داد که روح تاریخی و تمدنی ایران بیدار است و نوای خوانش دوباره منه و روح اردشیر پاپکان برای پاکسازی درونی و گام نهادن به سوی زیستی نو در ابعاد ژئوپولیتیکی، فرهنگی، دینی و دیگر عرصه‌ها نمایان ساخت. تبلور شاهنشاهی که پس از برآمدنش، شکوفایی ایران از درون و بیرون را در مناطقی که امروز هارتلند و ریملند تعریف می‌شوند، به همراه آورد؛ شکوفایی‌ای که انوشیروان‌ها، شاپورها، خسرو پرویزها و دیگران، صلحی چندصدساله را در حجاز، قفقاز و آسیای میانه برقرار کردند.

امروز ایران روح اردشیر پاپکان را برای بیداری کردها در عراق، ترکیه و سوریه، مردمان شمالی در آران، ارمنستان و گرجستان تا قفقاز شمالی، خراسان بزرگ، تاجیکستان، بلخ و سمرقند، و مردمان لار در حاشیه جنوبی دریای پارس، ایرانیان تیسفون و دیگر مناطق فرا می‌خواند. در این زمان تاریک که ایران به حائلی برای پیشبرد مقاصد شرق و غرب تبدیل شده است، ثقلیست جهت ضربه‌ و تثبیت قدرت شرق و غرب ، تنها روح اردشیر پاپکان و حکمت مغان است که می‌تواند سبب زایش دوباره و صلحی پایدار در جهان شود. بازیابی ایرانشهری به مثابه یگانه نیروی برخاسته از دل و جان کوروش‌ها، داریوش‌ها و اردشیر پاپکان‌ها، تنها عاملیست  برای تحقق این امر که به یاری ایزدان چنین نیز خواهد شد. ایدون باد.