گامی در راه شکایت از رضا پهلوی” و فرح دیبا به جرم تلاش برای تجزیهی ایرانزمین
شوربختانه رضا “پهلوی” و شورائی که ذیل نام ملی ریاست آن را به گرده گرفته است، یکراست پا در راه تجزیه و فروپاشی دمکراتیک ایرانزمین نهاده اند. از روزن سیاسی، کسانی که هیچ طرح و ایدهی راستینی برای ایرانزمین و پارههای جدا شده از او ندارند، همواره به صندوق رأی ارجاع می دهند، آن هم زیر نظر سازمان ملل [از درون صندوق رأی هر دیوی می تواند بیرون آید، مهم این است که چه کس رأی را بشمارد!].
همزمان، بر حکومت غیر متمرکز [نام دیگر برای منفجر کردن مرکز]، که چیزی جز ویرانی کامل جغرافیای سیاسی ایرانزمین نیست، تأکید همیشگی و وسواسوار و هیستریک دارند. تجزیهطلبی دمکراتیک رسمیتر از این نمی شود.
شکی نیست، در ایرانی که آن چنان حکومت مرکزی اش ویران شده باشد که سازمان ملل بیاید و ناظر انتخابات بشود [که نخست باید نیروهای نظامی و ارتشی اش را ویران کرده باشند]، باید رسماً فاتحهی کشور را خواند. دو پارهی جدا شده از تنِ ایرانشهریِ ما از دو سوی مان، یعنی عراق [دل ایرانشهر] و افغانستان [خراسان شرقی/آریانا] نمونههای عینی اند.
من، کیخسرو آرش گرگین، رسما در همین جا اعلام می کنم: در فردای آزادی میهن، زمانی که ایرانی بر ایران فرمان براند، اگر زنده باشم، از رضا “پهلوی” و فرح دیبا رسماً شکایت می کنم. این دو، بی هیچ شک و شبهه ای، به دلایل عدیده مجرم اند:
از نابودی دستگاه شاه و سپردن مملکت به دست انقلابیون که فرح، به عنوان فرد و به عنوان یک نهاد، در اش نقش دیرپا، عمده، و مرکزی بازی کرده است، تا فروپاشی کامل نیروهای پادشاهی از فردای پیروزی انقلاب تا به امروز، که فرح و رضا “پهلوی” مشترکاً در آن نقش مرکزی و عمده داشته اند، تا اینک که “واپسین تیر در ترکش” را برای فرونشاندن در قلب نیمه زندهی ایرانزمین ذیل شورای [اهرمنی] ملی رها کرده اند؛ در نهایت، مفاهیمی چون حقوق اقوام، حکومت غیر متمرکز و یا انتخابات آزاد زیر نظر سازمان ملل، رسواتر از آن هستند که کسان بخواهند بدانان ایرانیان راستین و آگاهان به سیاست را گول بزنند.
واقعیت این است، و تاریخ نیز بارها و بارها نشان داده است، که هر سلسله ای می تواند تبدیل به بدیل اهریمنی خود اش نیز بشود. پهلویها به بدیل اهریمنی خود فرو دیسیده اند: در نسبت با آن چه که رضا شاه بود، نوه اش، چیزی جز وارونگی کامل، چیزی جز بدیل اهریمنی او نیست. رضا شاه، با دستان خالی، و به کمک شمار اندکی میهن پرست، ایرانِ منفجر شده توسطِ مشروطهچیان و فراماسونهای رنگارنگ را از دهان شیر به در آورد و به هم چسباند و یکپارچه اش کرد. [اینک] نوه اش و عروس اش، هر دو پای خویش را در کفشِ فروپاشی و تکه تکه کردن همان ایران کرده اند.
روشن است: ما، به عنوان نیروهای آریائی، شکایت مان را نه به سازمان ملل، که به هیچ وجه آن را مرجعی عادل و قانونی نمی دانیم، بلکه به دادگاههای حکومتی ایرانشهری خواهیم برد که خود با دست خود خواهیم اش ساخت، و نه با ناتویِ دمکراتیکِ جهانِ آزاد از شرافت، همان جهانی که توطئهی انقلابی سال 57 را با کمک عوامل داخلی بر دست ما نهاد. کسان خیانت را تبدیل به فضیلت کرده اند و چنین می پندارند که ایران زیر بُته بار آمده است که چهار تا مستشار سازمان ملل بیایند و برای اش تعیین تکلیف کنند و در واحدهای میلیتی-فردیتی تکه تکه اش کنند؛ شرم آور است. و البته، بس است.
رایزن اسبق رضا “پهلوی”
***
پ.ن: کسان آگاهانه از حاکمیت غیر متمرکز سخن می گویند و نه از حکومت غیر متمرکز. طرفه آن که اولی از دومی بسیار شرمآورتر است. در کشورهائی بی پیشینه می توان حکومت را غیر متمرکز کرد، اما حاکمیت همواره امری یکپارچه و متمرکز است. حاکمیت غیر متمرکز، از روزن فلسفهی سیاسی یعنی به رسمیت شناختن ملتهای گوناگون در یک سرزمین! همان چیزی که تجزیهطلبهای سوگند خورده، فدرالیسم ملی می نامند.