در سنجش دمکراسی هماره دو چیز را باید از هم جدا کرد: 1. سنجش دمکراسی از روزن کارکردی و کاربردی، یا آن چه که «دمکراسیِ به راستی هستنده یا اندربَوا» می نامیم، -بسج. با «سوسیالیسم واقعا موجود»-؛ 2. سنجش و گزینش همان دستگاه از روزن نگرشیگ و اسکاریگ (اِسکار = سگال: «تئوری»). آن چه که در این نوشته به کوتاهی، لیک به گونه ای بسنده و گویا بدان پرداخته می شود به زیر پرسش بردن نگرشیگ و اِسکارمندانهی دمکراسی است، که واژهی پارسیگ یا پهلوی اش دهخدائی یا ویسخدائی نامیده شود. (ده، از اوستائی و پهلوی دهیو: 1. تودهی مردم 2. دستگاه کشوری یا همان دولت 3. سرزمین و کشور؛ ویس نیز که واژههای ویسبد و یا ویسپور/واسپور را از آن داریم، هم یگانی کشوری ست و هم به چم تودهی مردم؛ خدائی نیز چنان که می دانیم همان فرمانرانی یا کراسی است.)
باری، آن چه را خردکامان (فیلسوفان) و نگره پردازان دمکراسی از پرکلیس تا جان رالز هماره از پاسخ دادن به آن سر باز زده اند، و بیش از آن، با همهی نیرو و توان خویش کوشیده اند تا چنین پرسشی هرگز درانداخته نشود، این است: آنان که رای می دهند و در بازی دهخدائی یا دمکراسی هنبازی (شرکت) می ورزند، بر پایهی کدامین داد به خود پروانه می دهند تا سرنوشت آنانی را که در بازی دهخدائی اندر نشده و هنبازی نورزیده اند در دست گیرند؟ ما می دانیم که هر دستگاه دهخدائیگ یا سامانهی دمکراتیک استوار بر یک پیمان نامهیِ همگانیِ نوشته شده و گاه نیز نانوشته است که مَدنا (مد/مدیو: «مرکز»، نا: «نقطه»، «خجک» > نقطهی مرکزی) و هستهی میانی اش چیزی است چنین: چه آن کسان که نبرد را در رایگیری می برند و چه آنان که به همیستاران (رقبا-مخالفین) خویش می بازند، همگی پیشاپیش پذیرفته اند که هر کس بازی را در همیمالی (دست و پنجه نرم کردن) و زورآزمائی برده و به سود خود پایان دهد، فرمان راهبری هازمان یا همستان (جامعه) را در دست توانستی گرفت تا باری دیگر پس از گذشت یک چرخهیِ زمانی از پیش نشاخته شده خود و برنامههای اش را به آزمون گذارد. باید خستو بود که این آئین و روال در درون خود دارای چیم و گویاگی (منطق) است و خرده ای بدان نتوان گرفت. پس روشن است که جای گله و گَرزش و مُستی کردن نیز برای بازندگان بازی نیست، چه، بازندگان می توانند چهار سال یا هر زمانی که با همرائی هر دو سو نشاخته شده است شکیبائی کنند تا در چرخهی پسین اگر از بیشومندی بسنده برخوردار گشتند پایانهی نبرد را به سود خود دگرگون نمایند. این، فشرده ای ست از روال و آئین بازی دهخدائی، اگر چه در آرمانیترین و مینوانهترین (منسوب به مینو=پاک) نمونه اش.
لیک در همین نمونهی آرمانی و مینوئی نیز آن چه که به گونه ای بنیادین نادیده و ناپژوهیده می ماند، – و کسان آگاهانه بدین مهند نمی پردازند-، این است که آن دسته از مردمان که به هر بهان و آوَند (برهان) و شَوَندی (دلیل) در بازی یاد شده هنباز نشده اند چرا باید تن به خوب و بد و زشت و زیبا و کم و فزونِ بازیِ بازی کنندگانی دهند که خود بریده و خود دوخته اند و با فزون خواهی ای بی بنیاد از دیگران نیز بیوسا هستند (توقع دارند) که هر چه ایشان ورزیده اند بپذیرند؟ به دیگر سخن، دادگی (مشروعیت) یا دادستان اومندیِ (قانونمندی) یک دهیو یا دولتِ استوار بر دهخدائی تنها و تنها استوار بر رای و کوشش و گزینشگریِ آن دسته از کسانی است که آزادانه و با کام خویش در چرخهی گزینش و رای دهی هنباز شده اند و آری و نه خود را در کیبوت رای انداخته اند، چه به سود دهیویِ بر کار، چه به زیان اش.
لیک، سرنوشت دیگران چه می شود؟ پاسخ ما از روزن آریائی روشن است: آنان که خود از نخست از اندرشدن به این همیمالی و نبرد دهخدایانه پرهیز نموده و هنباز نشده اند، – آنان که به الف تا یای بازی نه گفته اند-، این کسان را هیچ چیز و هیچ نیروئی وادار نمی تواند کند تا از دستورها و دادها و فرمانهای برامده از دستگاه دادگذاری آن دهیو پیروی نمایند.
بر پایهی آن چه که رفت، هر دهیوی دهخدائیگ یا دولت دمکراتیک تنها و تنها پروانه و پادخشائی (جواز) دارد تا دستورها و دادها و فرمانهای خود را بر آن دسته از کسانی روا دارد که در پدید آمدن او، چه به گونهی آناینده یا سلبی و چه به گونهی آهاینده یا ایجابی، اندربودگی و هنبازی داشته اند. چنین دهیوئی، برای رای دهندگان به همان اندازه دادیگ و مشروع است که برای رای نادهندگان و آنان که پرهیز کرده اند، اَدادیگ و نامشروع.
چنان که می بینیم، همهی کشورهای دهخدابنیاد برایندی هستند از زور و ستمی گران، و از این روزن، اَدادیگ و دژفرمان و دژروا. کیبوت یا صندوق رای، هم اگر نود درسد از ویس و توده نیز رای خود را به درون اش ریزند، چیزی جز استوار کردن ستم و زور رای دهندگان بر کام و خرد رای نادهندگان نیست. هم از این رو، برای دادیگ کردن و دادستانگی بخشیدن به یک کشور و سامانهی شهرگانیگ (سیاسی) نیاز به چیزی هست فرای کیبوت رای. خردکامان و نگره پردازان آریائی با نگاه به چنین کمبودهای بنیادینی بود که پرمان یا هنگرفت خوَرنَه یا مفهوم فرّ را پدید آوردند. اگر خواست بغان و ایزدان بود در زمانی دیگر به این هنگرفت و اندریافت، به خوَرنَه، خواهیم پرداخت. تا آن زمان، بر نمایندگان و آری گویان به دهخدائی است که به سنجش پایه ای ما از دستگاه دوست داشته شدهی خود پاسخ دهند، دستگاهی که نشان دادیم همی در نمونه و سردهی آرمانی خویش نیز چیزی جز زور و ستم برنامهمند کو جامهی داد بر تن اش کشیده اند نیست، دادی، که خود همی به گوهر خویش دروجی بیش نیست.