موضوع بی سوادی سیاسی و نداشتن آگاهی بنیادین از بافت فرهنگی و ژنتیکی مردم ایرانزمین یکی از بزرگترین خطرات برای میهن ما به شمار می رود. موضوع به حدی جدی ست که هر اندازه نیز بر آن تاکید شود، باز نیز کم است. مجموعه ای از خطرات ایران را تهدید می کنند که در رأس آن، پس از خطرات آب و هوائی که می رود تا ایرانزمین را طی یک دههی آینده در مرز زیست ناپذیری قرار دهد، همین خطر تجزیهی طلبی است که در قالب جمهوری جهودی-اسلامی تبدیل به برنامهی دولتی شده است. کلید این پروژه با فتنهی فراماسونهای سبز و باندهاشمی زده شد و موسوی و کروبی نخستین منادیان این امر بودند: کشیدن موضوعی جعلی به نام موضوع هرگز وجود نداشتهی قومیتی که میراث حزب فاسد توده بود، به دعوای سیاسی میان گروههای مافیائی حاکم.
دولت روحانی با تضعیف برنامهمند ایرانی گرائی و دامن زدن به بحثهای انحرافی کار را از همان جائی آغاز کرد که موسوی وقتی در سه راه آذری شروع به سخنرانی به زبان تحمیلی ترکی کرد، به پایان برده بود. آش آنقدر شور شده است که اینک هم روحانی و هم اسحاق جهانگیری و هم البته رئیسی، صحبت از حقوق جعلی قومی می کنند. این یک فاجعهی به تمام عیار است و نشانی ست بر شکست همه جانبهی جمهوری جهودی-اسلامی در حفظ امنیت کشور.
خود خامنه ای در سخنرانی اش در برابر سپاهیان از مفهوم “گسلهای قومی” یاد کرد و به نامزدها گوشزد کرد که این گسلها را در مناظرهها فعال نکنند! این که بی بی سی و من و تو و امثالهم از شنیدن این امور در پوست خود نمی گنجند و سریع چند تجزیه طلب حرفه ای چون یوسف عزیزی بنی طرف و تروریستهای کومله ای را بر روی پردهی تلویزیون می آورند و ازشان نظرخواهی می کنند، امری است قابل فهم: کسان یک گام به خاورمیانهی بزرگ = ایران کوچک، نزدیک تر شده اند.
حال، اینکه خامنه ای اصولا از گسل قومی صحبت می کند خود به خود نمائی ست از سترونی فکری و عدم بلوغ سیاسی بی مرزی که جریانهای مافیائی جهودی-اسلامی حاکم از آن رنج می برند. این نشان می دهد که خامنه ای نیز، که قاعدتا باید برای حفظ منافع مافیائی خود اش نیز که شده از چنین مفاهیم جعلی و بی بنیادی استفاده نکند، به قدری در دیسکورس اهرمنی روشنفکران و دمکراسی خواهان و دلالان حقوق بشری ذوب شده است که ناخودآگاه با مفاهیم آنان می اندیشد و در زمین فرهنگی آنان گام می زند!
باید به کسان گفت: ای بی ریشگان، ای بیابانیان، ای برامدگان از کویر بی فرهنگی حجاز و اورشلیم، ما در ایرانزمین گسل قومی نداریم، چرا که اصولا تکثر قومی نداریم که بخواهد گسلی در میان اش باشد. آری، گسل مذهبی داریم، چرا که کیش جهودبنیاد اسلام کشور را به اشغال خود درآورده است و دین آریائی زرتشت را زیر منگنه گذاشته است. لیک در موضوع جعلی قومی چنین چیزی نیست. در سراسر ایرانزمین یک قوم موجود است، قوم واحد آریائی/Arya که همگی نیز به زبانی آریائی سخن می گویند، از آذری و بلوچ گرفته تا کرد و لر و گیل و پارس و تالش. این که این قوم واحد بزرگ تیرههای گوناگون دارد از ابتدای تاریخ این سرزمین بوده و هست و خواهد بود، از بلوچ و آذری و خراسانی و گیلگ و مازنی و تالش و کرد و لر و بختیاری و هر تیرهی دیگر، همه و همه اندامهای یک قوم واحدند: قوم کهن آریا که در صیغهی جمع اش ایرانی/آریانام نیز خوانده می شود.
نتیجهی پایانی: شکی نیست که همانگونه که بارها گفته ایم، نجات ایرانزمین به دست نمی آید جز با یک کودتای آریائی و ایجاد وضعیت فوق العاده در دست کم یک دورهی هفت ساله. صندوق پاندورای رای که خامنه ای آن را نعمت و برکت می نامد، صندوقی ست که هماره حاوی سه جیم است: جعل و جهل و جنایت. از صندوق رای جز نابودی ایران و ایرانی بیرون نمی آید. ما نیاز به صندوق رای نداریم، نیاز به مردان و زنانی داریم که ایران را از لجنزاری که مدرنیستها و دمکراتها و روشنفکرها و مسلمانهای حرفه ای بدان فرو برده اند بیرون آورند و این، جز با یک برنامهی فوق العاده و جنگی میسر نیست.
ایرانیان باید توجه کنند که مارها و اژدهاهای رنگارنگی در قالب فعال مدنی و فعال حقوق بشر و دمکراسی خواه و هویت طلب و امثالهم در تلویزیونهای مافیای جهانی چون من و تو و بی بی سی و صدای منحوس آمریکا جمع می شوند و از حقوق ملل تحت ستم و از شوونیسم فارس و نژادپرستی ذاتی ایرانیان سخن می گویند و خواستار جوک ساختن برای کوروش بزرگ می شوند و فردوسی بزرگ را ابوالقاسم خان صدا می زنند.
جوانان آریائی بدانند که اینها سخنان دیوها و پریهاست و کلام برامده از دوزخ است؛ و آن چه که سپاهیان و ارتشیان باید بدانند این است: خامنه ای و نظام به گفتهی کاندیداهای مورد تایید خود اش، فاسد او، تهدیدی جدی برای ایرانزمین و بقای این ملت به شمار می روند و ایران که به سوزد، ارتشی و غیر ارتشی ندارد، همه می سوزند. خویشکاری نگهداری و پاسبانی از ایرانزمین بر گردهی شمایان است، به ویژه که طی چندین دهه نظام فاسد حاکم موفق شده است از بازیگر و کارگردان و موزیسین و شاعر و نقاش و امثالهم، طبقهی فکری گسترده و مزدوری تربیت کند که همگی نیز از زهدان مافیای فرهنگی فرح دیبا و رضا قطبی بیرون آمده اند و به تنها چیزی که تعهد ندارند، چون همان زمان پیش از فتنهی 57، ایران و ایرانیت است. خائنان پس از انقلاب همان خائنان پیش از انقلاب اند و همه از یک نژاد فرهنگی.
پس بر ارتشیان و سپاهیان است که این نظام فاسد و عقبهی روشنفکری اش را به زیر بکشند. نگذارید فکر و مغزتان را با مفاهیم جعلی روشنفکرانه تخمیر کنند. مشکل ما دیسکورسیو و گفتمانی قابل حل نیست و صفحهی شطرنجی که مافیای روشنفکری ذیل ثنویت اصلاح طلبی-اصولگرائی چیده است و از یاوههایی چون سکولار دمکراسی دم می زند، باید به طور کامل جمع شود. شطرنج سیاسی مبتنی بر مدرنیسم را، به هر رنگ و لون اش، باید مطلقا به هم زد و جهان را بر پایههایی دیگر استوار نمود، امری که آن را بازگشت به مدار تیسپون می توانیم نامید.
فراموش نکنید: راه آزادی و عدالت در ایرانزمین تنها و تنها با چکمه است که پیموده می شود و بس.