همانگونه که در نوشتههای پیشین گفته ایم، ترامپ و همراه با او همهی ترامپیستهای اروپائی که در حزبهای نئوفاشیستی و اسرائیل-عربستان-قطر دوست و همزمان ایرانستیزی چون «آلترناتیو برای آلمان» فراوکه پتری، یا «جبههی ملی» ماری لوپن و نیز «حزب آزادی» در هلند به رهبری گرت ویلدرز ساخته شده اند، نمایندگان گلوبالیستهای دست راستی هستند. اینها علاوه بر ایرانستیزی و اسرائیل-عربستان-قطر دوستی شان، دارای این ویژگی نیز هستند که به طور همزمان هواخواه روسیهی پوتین و دشمن سوگندخوردهی اتحادیهی اروپا می باشند. متلاشی کردن اتحادیهی اروپا از اهداف مشترک همهی ترامپیستهاست. ایرانی ستیزی شان نیز، آن چنان که دوستی و همپیمانی شان با اسرائیل، عربستان و قطر. پس موضوع اسلام ستیزی در این جا مطرح نیست و کسان هیچ مشکلی با تروریسم اسلامی ای که به سود اسرائیل باشد ندارند.
طرح بزرگی که با همکاری دو متفکر تاثیرگذار روس و آمریکائی شکل گرفته بود، یعنی الکساندر دوگین و استیون بنون، این بود که جهان میان دو قطب روسی و آمریکائی تقسیم شود. برای رسیدن به این هدف ایران می بایست به عنوان خط سوم تولیدکنندهی انرژی از سر راه برداشته شود و همزمان، اتحادیهی اروپا متلاشی شود تا هیچ قطب سومی در برابر دو قطب آمریکا-روسیه وجود نداشته باشد. پذیرش این طرح از سوی روسیه تنها زمانی میسر می بود که ترامپ به پوتین تضمین بسنده دهد تا پس از حمله به تهران، نفت و گاز ایران میان بطور عادلانه میان روسیه و آمریکا تقسیم گردد.
باری، نخستین مهره ای که در این بازی بزرگ قرن سوخت، فلین، رایزن اول ترامپ و از وفادارترین مردان او در شورای امنیت ملی بود. فلین، که جهودانی چون مایکل لدین و جان بولتن پشت سر او بودند، جاسوس و کارچاق کنی چند جانبه بود که میان روسیه و آمریکا و عربستان و ترکیه و اسرائیل خبرچینی می کرد. با زدن زیرآب او ضربهی سختی به طرح کسان خورد. لیک هنوز امید بود، چرا که استیون بنون، مغز متفکر و فرد اصلی ماجرا در سر جای اش حضور داشت.
کار بسیار خوب پیش می رفت، تا جایی که حتا پیش از سفرِ آتیِ تیلرسون به مسکو، پیشاپیش سر سوریه نیز توافق انجام شد و سخنگوی کاخ سفید در سازمان ملل اعلام کرد که سرنوشت اسد را خود مردم سوریه تعیین خواهند کرد. این یک پوئن بزرگ برای پوتین بود و یک اطمینان بخشی مهم. طبیعی ست که پوتین نیز در برابر می بایست دست ایران و بازوی نظامی اش حزب الله را از سوریه کوتاه می کرد. طی یک توافق بزرگ، اسد، البته با فشار روسیه، می بایست شخصا کناره گیری می کرد و از این گذر راه را برای پاره شدن سوریه به چند کشور باز می کرد.
این امور اما به هیچ وجه باب طبع گلوبالیستهای چپ نیست، لیک نه به علت صلح دوستی شان، که ندارند، بلکه تنها و تنها به یک دلیل: ایشان تحت هیچ شرایطی حاضر به تقسیم جهان با هیچ کس نیستند. آن چه که می خواهند کل کرهی ارض است. هم از این رو هدف نخست اینان زدن روسیه می باشد، چرا که روسیه را بزرگترین رقیب خود برای چیرگی بر زمین می بینند. پوتین برای جلب نظر جهودان که هستهی اصلی حکومت جهانی را تشکیل می دهند، نه تنها مدودیف را که جهود است در کنار خود نهاده، بلکه دختر اش را نیز به جهودان داده است. لیک کسان کک شان نیز نه گزد و این هدایا را به چیزی نه گیرند. سوروس حرف آخر را زده است: روسیه باید بطور کامل متلاشی شود.
طرح اینها برای رسیدن به حکومت یک قطبی جهانی، -ترامپ تا به امروز حکومت دو قطبی را نمایندگی می کرد-، نزدیکی به ایران و چین، به عبارت دیگر، بیرون آوردن ایران و چین از جبههی روسیه است تا از این راه روسیه را، که همان گونه که گفتیم آن را بزرگترین سد در برابر حکومت جهانیِ یک-قطبی شان می دانند، به شکنند. با کنار رفتن روسیه، از روزن اینان، نه ایران و نه چین در مقامی نیستند که خطری برای نظم نوین داشته باشند، به ویژه که چینیها حاضرند حتا نیمی از جمعیت خود را تبدیل به بردگان روزمزد اقتصاد جهانی کنند و ایرانیان نیز، که خود از سوی حاکمیتی جهودی-بهائی-اسلامی، یعنی غیر ایرانی اداره می شوند، نه می توانند و نه خواست این را دارند که خود را با سروران و همدینان شان (در شرایط کنونی یعنی ابراهیمیان) در آن سوی آبها دراندازند.
اینک اما حملهی شیمیائیِ دروجین-درفشی که در سوریه توسط نیروهای امنیتی غربی و ترکیه رخ داد می نماید همه چیز را دگرگون کرده و ترامپ را به طور چه بسا بازگشت ناپذیری از طرح همپیمانی با روسیه دور نموده باشد. یک روز پس از این که ترامپ اعلام کرد سرنوشت اسد را مردم سوریه تعیین می کنند، تازش شیمیایی رخ داد و پیش از این که پای هیچ کارشناسی به منطقه رسد تمامی رسانههای گلوبالیست چپ یکصدا اسد و همراه او، پوتین را گناه کار اعلام کردند؛ و درست یک روز پس از این نیز در یک چرخش شگفتی آور ترامپ سوریه را تهدید به حملهی یکجانبه کرد و مهم تر از آن، استیون بنون را در برابر چشمان حیرت زدهی جهان از کار بر کنار نمود. این چیزی جز یک کودتا نیست.
با رفتن بنون و فلین، مهمترین مهرههای پوتین در کاخ سفید سوخته اند و ترامپ هر چه بیشتر به گلوبالیستهای چپ شبیه می شود. امر دیگری که این چرخش را تأیید می کند عقب انداختن طرح تحریم ایران است که کسان به پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران وانهاده اند. این، که یک هدیهی بزرگ به دولت وقت است، بدین معنی ست که دولت ترامپ، در راستای دولت اوباما، بر خلاف تمامیهای و هوی اش، به هیچ وجه خواستار شکست خوردن حسن روحانی نیست.
شکی نیست که روزهای آینده به سختی پیش بینی پذیرند. از این رو باید دید رابطهی ترامپ و پوتین چگونه پیش می رود. آیا پوتین نیز در جریان این حملهی دروغین بوده است و برای زده شدن اسد از سوی ماشینری نظامی آمریکا چراغ سبز داده است؟ نمی دانیم، لیک به زودی خواهیم دانست. در این میان این نیز گفتنی ست که بارزانی، در توافق با اردوغان و نتانیاهو دارد زمینهی ورود نیروهای نظامی ترک را به اقلیم کردستان باز می کند. بالا بردن پرچم اقلیم در کرکوک همان بهانه ای ست که اردوغان برای ورود به عراق بدان نیاز دارد. در مورد روسیه: شطرنج روسی پوتین از آغاز نیز محکوم به شکست بود و همپیمانی او با اردوغان بازی خوردنی بود که روسها تاوان اش را خواهند پرداخت.
لیک در مورد ایران: همانطور که هماره گفته ایم در ایران یک راه بیشتر به سوی نیکبختی آریائی و آزادی نیست: یک کودتای آریائی از سوی جناحهای ایرانشهری نیروهای مسلح. با برچیده شدن حکومت جهودی-بهائی-اسلامیِ آخوندها-روشنفکرها و برقراری نظام پادشاهی ایرانشهری که لاجرم به بسته شدن پرانتز هزار و چهار سد سالهی قادسیه و قدرت گرفتن یک الیت زرتشتی می انجامد، سراسر جهان وارد فازی نوین خواهد شد که محور تعیین کننده اش بی هیچ اما و اگری ایران است. در آن گاه ما می دانیم چگونه هم با غربی و عربی و عبری، و هم با شرق کنار آییم. سیاست خارجی ایرانشهری، از سیاست کنونی کسان هم ژرف دامنهتر، هم بلندتر، و هم پهنتر خواهد بود، و همزمان، در هر سه بُعد، پیروزمندانه و دوستانه تر. جهان نباید از ما به ترسد، با بازگشت ایرانزمین به مدار تیسپون، نه تنها ایرانشهر، که جهان جای بهتر و آرامتری خواهد شد، بسیار بهتر، بسیار آرامتر.