به نام آناهیت، ایزد آبهای ایران تشنه لب
مقدمه: آن چه که پیشتر و در نوشتاری دیگر در مورد جانفشانیهای عربهای رزمنده در سپاه ایرانشهر علیه اسلام گفته شد، در مورد یونانیان ایرانی نیز صدق می کند. اینها را باید گفت، تا جوانان ایرانشهری که سرگرم مبارزه با سپاه اهرمن اند، بدانند و بیاموزند که موضوع نبرد ایرانشهر، صرفا نبرد با مکتب اسلام و مکتب جهودیت و مکتب مسیحیت و مکتب بهائیت و مکتب دمکراسی است، و نه نبرد با این یا آن نژاد، با این یا آن ملت، با این یا آن قبیله. خیر، چنین نبوده و نیست و نخواهد بود؛ و فراموش نکنیم، یکی از بزرگترین دانشمندان ما در سدهی پیش، استاد امیر مهدی بدیع، یهودی تباری بود که زرتشتی شد و پنجاه سال از عمر گران را پای زنده کردن هخامنشیان نهاد؛ و فراموش نکنیم آریائی تبارانی را که برای حسین سینه خیز می روند.
پس موضوع، هرگز نژاد نیست، بلکه دستگاه فکری است و ما با کلیت دستگاهی که اسکندریسم ابراهیمی نامیده ایم، در نبردیم. نبردی که اسلامِ جهود ساخته، – چرا که اسلام را جهودان و تا حدودی نیز مسیحیان حجاز ساختند و تا امروز نیز کماکان ادارهی عالیه اش دست جهودان و ترسایان است-، فقط 1400 سال از آن را دربرمی گیرد. موضوع ریشه دارتر از اینهاست.
*
پیشزمینه ای تاریخی
یونانیان و ترکیه ایهای ایرانی: بخشهای بزرگ سرزمینی که امروز یونان و ترکیه نامیده میشود، از سدهها پیش از هخامنشیان ایرانی نشین و آریائی نشین بودند. خاندانهای گوناگون ایرانی تبار در کاپادوکیه و لوکی و ملطیه و کرت و دیگر شارستانهای کرانههای دریای سیاه و دریای ایونی و دریای میانه سروری می کردند. شهرهای کهنی چون موکنه/موکان، و اپسوس و کرت و ملطیه و امثالهم از سوی ایرانیان بنیاد گذاری شدند و نامهای ایرانی داشتند. کلا، به گفتهی خود تاریخ نویسان کهن، ایرانیان غربی، تمامی این سرزمینها را سرزمین نیاکانی خویش می دانستند. ما ریشهی این ایرانیان را می توانیم تا زمان ایرانوهتیتها و همی پیش از ایشان نیز عقب بریم. هرودوت، و این بسیار مهم است و من در «ابر خرد و کام ایرانشهر» بدان پرداخته ام (حدس می زنم برای نخستین بار، و بی شک چون بسیاری امور دیگر در این کتاب، متاسفانه برای نخستین بار!)، روایت بسیار مهمی دارد از جنگهای تروآ، که می گوید این روایت، روایتی ست که دانایان ایرانی ذکر می کنند. همازوران بروند و آغاز کتاب هرودوت را بخوانند. کل موضوع این گونه است که ایرانیان، هلنها را آغاز کنندهی جنگ می دانند و نخستین پیمان شکنی را، حملهی ایشان به تروآ، که مرکز ایرانیان غربی بوده است، به جا می آورند. البته داستان شاهزاده یو و ربوده شدن اش از سوی فنیقیها نیز از سوی ایرانیان مطرح می شود؛ که آن نیز برمی گردد به خاندان ایرانی ارگوس که هفدهمین پادشاه اش، پرسئوس، نیای ایرانیان بود. این ماجرائی دیگر است که البته بسیار نیز مهم.
در همین گزارش است که هرودوت از سوی ایرانیان می گوید ایشان تمامی دریاهای آن منطقه را، یعنی منطقهی پلوپونز امروزی را، دریاهای ایرانی می دانند؛ و ما البته می دانیم که دریای سیاه نامی ایرانی دارد، آن چنان که دریای سرخ، زرد و سپید. نامگذاری دریاها به رنگها مختص ایرانیان بود که با آن چهار جهت جغرافیائی را تعیین می کردند. از همین رو بحر احمر/دریای سرخ، برای نمونه، دریای جنوب نیز خوانده می شد.
باری، تمامی تیرههای ایرانی آن دیار در جنگ تروآ شرکت داشتند و دلاوریها کردند. نامها نیز اکثرا نیمه پارسی و نیمه ایرانوهتیت است. برای نمونه، هکتور (خود هکتور ترجمه ای تفسیرگونه از نام کهن ایرانی بوده است: هزار اسب)، دلاور نامدار تروآ، نام اش هکتور-داریوش است. یا ارکسندروس-پاریس، که او نیز نامی ایرانوهتیت دارد. البته در کهنترین گزارشها پاریس، که حرفه اش تیراندازی با کمان است، پهلوان بزرگتری از هکتور بوده است.
یا برای نمونه شهبانوی دلاور ایرانی، پنتسیلیا، که از تیرهی ایرانیان سکائی، از قبیلهی آمازونها بود و حتا توانست آخیلئوس را از پا درآورد. اینها ایزد آرتمیس را می پرستیدند که نمونهی آناهیت نزد ایرانیان غربی بود و یک شهبانوی ایرانی معبدی در ازمیر/اسمیرنه برای این ایزد بنیاد نهاد. خود نام شهر ازمیر برگرفته از نام همان شهبانوی ایرانی است.
اینها روایتهایی ست که هرودوت، به گفتهی خود اش، از تاریخ نویسان ایرانی گرفته است. در کتاب نشان داده ام که خود واژهی ایلیاس/ایلیون (ایلیاد)، که از ایرانوهیتی می آید، و هومر نام اثر خود را از آن گرفته، به معنی ائیرینه و آریانه و ایرون است (بسج. با آلان = ایرون = ایران) و همان نظریهی ایرنویج نزد ایرانیان غربی را در خود حمل می کند؛ و این نشان می دهد که مفهوم سرزمین آغازین یا ایران ویج، نزد همهی تیرههای ایرانوآریائی موجود بوده است و چه هتیتها و چه سکائیها و چه مادها و چه پارسها، همه این ایده را به نوعی داشته و حفظ کرده اند. این یک حقیقت تاریخی بی همتا و در عین حال بی نظیر است.
بسیاری امور دیگر نیز وارسی شده اند که متاسفانه مافیای ایرانشناسی تمام تلاش خود را کرده است تا اطلاعات شان دفن شوند و هرگز وارد آگاهی عمومی نگردند. از همین روست که ایرانشناسی را سارق تاریخ ایرانشهر و قاتل آگاهی آریائی/ایراگاهی باید شمرد. به هر روی، پیروزی ایرانیان هخامنشی در غرب، که چون آب خوردن اتفاق افتاد و دولت شهرها یکی پس از دیگر، و بسیاری شان بدون هر گونه نبرد به اتحادیهی هخامنشی پیوستند، به هیچ وجه اتفاقی نبود.
ایرانیان و تیرههای گوناگون آریائی از دیرباز در آن جا حضور داشتند و این هلنها بودند که نوآمده به شمار می آمدند. خود هرودوت متذکر می شود که پلاسگیها ساکنان اصلی سرزمینهای معروف شده به یونان یا هلاس هستند و به زبان بربری سخن می گویند؛ و بربر در این جا اشاره به آریائیان کهن دارد. به هر روی هلن زبانان پلاسگیها را نمی فهمند، و برای نمونه، لوکیها یا لیکیه ایها، تیره ای از همین قوم پلاسگی بودند.
بازگردیم به موضوع تروآ و گزارش هرودوت از روایت ایرانیان. با تاخت و تاز آگامِمنون به سرزمین پریام به بهانهی ماجرای هلنا و پاریس، که ایرانیان به این موضوع می خندیدند و در برابر اش مسئلهی ربوده شدن شاهزادهی ایرانی، یعنی مدئا را توسط هلنها مطرح می کنند، نخستین جنگهای ایرانی هلنی آغاز می شود و ایرانیان می گویند که دلیل نفرت شان از هلنها همین حملهها بوده است.
گفتنی آن که هم نام پریام و هم نام آگاممنون که ایرانی اش به احتمال زیاد «اکه منه/اکومن» است (در برداشت ایرانی: دارای اندیشهی بد، که نقش افراسیاب را در روایات ایرانیان میانی بازی می کند)، تبار ایرانی دارند و نمونهی دیگر، خود آخیلئوس است که گرته برداری شده ای از گرشاسب می باشد و برای نمونه، همانگونه که آخیلئوس به کین کشته شدن پتروکلوس، لاشهی هکتور-داریوش را گرد میدان نبرد می کشد، گرشاسب نیز همین کار را به کین برادر اش انجام می دهد. باری، جالب آن که خود آتنیها نیز، در کهنترین یادگارها، خود را هخائی می نامیده اند (آخَیوی)؛ به عبارت دیگر، و این نتیجه گیری ای ست که پس از بررسی موضوعات گوناگون کرده ام: نبرد میان تروآ/پریام با آتیکا/آگاممنون، روایت ایرانیان غربی است از نبرد ایران-توران. نمونهی آریائیان شرقی اش را در مهاباراتا داریم.
به هر روی، بعدها با حملهی آتنیها به شهربی ایرانی سردیس یا سارد، باری دیگر از سوی کسان پیمانشکنی می شود و داغ ایرانیان تازه می گردد. همهی این پیشامدها به حملهی تنبیهی شوش به آتن منجر می شود که در اش بیش از هر کس ایرانیان یونان نشین دخیل بودند و این آنها بودند که از همه برای لشگرکشی اسرار بیشتری داشتند. هرودوت در جایی دیگر یادآوری جالبی می کند از این که خشیارشا، (که نشان داده ام او بنیادگذار ایدهی یک کشور-یک جهان است، و باز نیز متاسفانه برای اولین بار) در طی لشکرکشی به طرف هلسپوینت، به تروآ و بر سر آرامگاه پریام رفت و به دستور او مغان برای پریام اوستا خوانی کردند و تمام آئینها را به جا آوردند، به جز پریام، برای فرَوَشی تمام پهلوانهای تروآئی نیز یسنا خوانی شد.
حال، ما این سنت اتحاد آریائی را تا زمان حملهی اسکندر نیز داریم. یونانی زبانان بسیاری در سپاه ایران تا پای جان جنگیدند و گیان اسپار شدند. یونانی زبانانی که البته دو زبانه بودند، هم فارسی زبان بودند و هم یونانی زبان. آن چنان که بعد از حملهی گجستگ نیز خاندانهای دو زبانه در کاپادوکیه را داریم. به هر روی اسکندر شانس آورد که مِمنون بیمار شد و مرد. دموستن نیز، خطیب نامدار، که مادر اش ایرانی بود تمامی مقدمات قلع و قمع جناح خیانت کار ارستوئیان را آماده کرده بود. اگر مِمنون نمی مرد، به احتمال بسیار زیاد تاریخ مسیری دیگر می رفت. نام و یاد این سردار بزرگ باید در کنار آریوبرزنها و دیگر سرداران ایرانشهر جاودانه شود.
نتیجهگیری
لب کلام آن که، بازیابی ایرانشهری یک حرکت تاریخی بزرگ است، و مبتنی بر دستگاه فکری و نظام اندیشگی، و نه بر نژاد و قبیله. می توان در فرصتی دیگر از دلیریهای عربان سخن گفت که برای شکست سپاه اهریمنی محمد جان فشانیها کردند.
—–
پ. ن. :
فرتور: سکه ای نادر از مِمنون، یک طرف چهرهی ایزد هور/خورشید و طرف دیگر برداشتی از گل نیلوفر هخامنشی