به نام آناهیتا، مادر آبهای ایران تشنه لب
آن چه که در این تحلیل نگاشتیم، مبتنی بر این فرض بود که ترامپ پیروز می شود، امری که آن را نه تنها پیشبینی نموده بودیم، که در راستای متحقق شدن اش نیز قلم زده بودیم. سراسر اتاقهای فکری غرب همهی تخم مرغها را در سبد کلینتون نهاده بودند؛ تمامی غولهای رسانه ای. افزون بر ایشان، تمامی کشورهای بزرگ اروپائی نیز. همچنین تمامی کشورهای عربی. همه به سود کلینتون موضعگیری کرده بودند. شب پیش از انتخابات، وزیر امور خارجهی آلمان، فرانک والتر اشتانمایر، ترامپ را یک “نفرت پراکن” نامید. این امری بی سابقه بود. کلیهی رسانههای اسرائیلگرای آلمان، کلیهی روشنفکری، کلیهی نهادهای مدنی، همه و همه از ترامپ به عنوان یک دیوانهی روانی، یک نژادپرست، یک ضد اسلام (که البته در این مورد کاملا حق دارند)، یک ضد زن و امثالهم یاد کرده بودند. او را همچنین خطری برای دمکراسی (که به باور ما خوشبختانه به ته خط رسیده است) قلمداد کردند. در خود آمریکا تمامی بزرگان حزب جمهوری خواه، یعنی حزب خود اش، علیه ترامپ ایستادند. هر چهار رئیس جمهور پیشین که هنوز زنده اند، از هر دو حزب، یعنی کارتر، بوش پدر، بیل کلینتون، بوش پسر، هر چهار تا به سود کلینتون موضع گیری کردند. بوش پسر حتا دیشب رسماً اعلام کرد که به ترامپ رای نداده است.
به عبارت دیگر، پیروزی ترامپ، هم شکست دمکراتها بود و هم شکست جمهوری خواهان. هم شکست وال استریت بود و هم شکست شرکتهای بزرگ. هم شکست وزارت جنگ بود و هم شکست دیوان سالاری فاسد، هم شکست هالیوود بود و هم شکست نهادهای مدنی. ترامپ، آمریکا را در هم شکاند، کل سیستم را؛ و نه تنها آمریکا را، که کلیت جهان عرب و اروپای وابسته به اسرائیل را، اروپای اسلام پناه و رواج دهندهی فرهنگ اسلامی را.
باری، امروز می بینیم که با تمامی تقلبی که در انتخابات کردند، از سوء استفاده از شخصیتهای هنری گرفته تا جانبداری یک طرفانهی غولهای رسانه ای، و نیز تلاشی که در خود صندوقهای رأی برای تغییر آرای مردم به خرج دادند، همه و همه مفید نیفتاد. برای ما از پیش روشن بود: ترامپ تنها در شرایطی امکان پیروزی دارد که با فاصله ای بزرگ از نامزد گزینهی سیستم، یعنی هیلری کلینتون، پیش باشد؛ و این که پیروزی او این چنین با فاصلهی کم اتفاق افتاد، نشان این است که فاصلهی حقیقی اش از کلینتون به مراتب از آن چه که در نتایج رای گیری بازتاب یافته است بزرگتر بوده است. آن چه که اینک مهم است، پیروزی اوست و عواقب اش برای ایرانزمین.
افزون بر آن چه که در متن توضیح داده ایم، با توجه به آن چه که در خود ایران در حال رخ دادن است، یعنی تحقق گام به گام جنبش بزرگ آریائی گرائی و بازیابی ایرانشهری، نکات زیر را باید در نظر گرفت:
1- آخوندیسم جهودی حاکم بر ایران و کلاً، هژمونی سیاسی اسلام و چپ، به پایان رسیده است. فضائی که در جهان و منطقه گشوده خواهد شد، فضائی نیست که جائی برای ایدولوژی اسلامی، که در نهاد اش ایدولوژی ای جهودی است، داشته باشد. یگانه امکان باقی ماندهی موجود، چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی، کنار گذاشتن تام و کمال آخوندیسم از حکومت، فرهنگ، دین، اقتصاد و سیاست است. آخوندها باید به کل کنار گذاشته شوند و ایدولوژی کشور از ایدولوژی اسلامی-سوسیالیستی به سوی ایدولوژی ایرانشهری تغییر ماهیت دهد، این یعنی دین زرتشت باید موتور فرهنگی جامعه گردد و سیاست کوروش موتور سیاسی اش.
2- ما در شرایطی قرار گرفته ایم که اسلام بازی را در منطقه ای که از آن ذیل عنوان ایران فرهنگی یاد می شود، یا همان حوزهی تمدنی نوروز، برای همیشه به آریائی گرائی باخته است. سیاست مدیترانه ای ما باید از بُن تغییر ماهیت دهد. آن چنان که سیاست قفقازی و سیاست ما در خلیج فارس و آناتولی. ایران یک کارت بیش ندارد، و آن کارت آریائی اش است و بازسازی روابط دیرینهی تمدنی اش با اقوام منطقه. حضور ما در لبنان و مدیترانه باید فرای روابط مان با سوریه و حزب الله گسترش یابد. نباید فراموش کرد: بخش بزرگی از اعراب، در سراسر دوران ساسانی و اشکانی، یعنی نزدیک به هزار سال، بازوهای عملیاتی ایرانشهر تلقی می شدند علیه روم؛ حتا در زمانی که برخی از این تیرههای عرب با رومیهای مسیحی هم دین بودند. به عبارت دیگر، این که ما اگر زرتشتی بشویم میدان مانور خود را در میان اعراب از دست می دهیم کاملاً غلط است. نخست آن که ما در درون زرتشتی شده ایم، اسلام مرده است و سنت قادسیه به انتها رسیده است. دوم آن که، خیر، نیروهایی چون اسد یا حزب الله، راهی ندارند جز همکاری با ما. آنها اگر با یک ایران زرتشتی که حامی آنان است همکاری نکنند، از سوی اسرائیل و عربستان و ترکیه بلعیده می شوند. پس ما با تغییر پارادایم در سیاست تمدنی خود، همپیمانان کنونی را از دست نخواهیم داد، آنها خواهند ماند و ما نیز از آنان دفاع خواهیم کرد. تنها تفاوتی که پدید خواهد آمد اضافه شدن چند همپیمان جدید به ماست و خنثی تا آرام شدن چند دشمن خونی. اسرائیل در این میان از حالت خصمانهی کنونی اش باید فاصله بگیرد. نه این که آنها یک ایران زرتشتی را به یک ایران اسلام ترجیح دهند، خیر، بر عکس. آنها به مراتب یک ایران زرتشتی را دشمن تر اند، لیک دست و بال شان در تحریک و هوچی گری بسته تر می شود. نمی توانند کشوری را که سیاست اش را بر مبنای سنت زرتشت و کوروش تنظیم کرده است به این آسانی منزوی کنند. از سوی دیگر، عصبیت عربهای سنی نیز کاسته خواهد شد. یک ایران شیعه برای آنان یک رقیب درون-ابراهیمی است. لیک یک ایران زرتشتی برای شان همان است که یک هند بودائی یا یک ژاپن شینتو یا یک چین دائوئیست. بین ما فاصلهی یزدان شناختی ای پدید می آید که از حساسیتهای معمول عربها می کاهد.
3- در بُعد اروپائی نیز همین است: یک ایران زرتشتی، دیگر بخشی از جهان اسلام که تودههای مردمی اروپائی از آن متنفرند، نیست. ما تبدیل می شویم به کشوری آریائی و بخشی از جهان هندواروپائی که توانسته است بختک بزرگی به نام ابراهیمیت را از سر خود واکند. امروز در اروپا شمار بزرگی از مردم از مسیحیت و جهودیت بیزار شده اند، زیرا که می بینند این دو دین، چگونه در حال کمک به اسلام برای گسترده شدن در اروپا هستند. یک ایران زرتشتی قبلهی معنوی تمامی نیروهای تمدن گرا در اروپا خواهد بود، و اینها نیروهایی هستند که روز به روز قوی تر می شوند.
4- مهم ترین امر اما، امر داخلی است: با گردش پاردایم و رفتن به سوی مدار تیسفون، امری که ما آن را تأویل مضاعف تمدنی نامیده ایم، انرژی بزرگ تمدنی ای در کشور آزاد می شود که می تواند کوهها را جا به جا کند. نیروهای ارتشی و سپاهی ما، برای نخستین بار پس از سقوط تیسفون، تبدیل می شوند به یگانه نیروی ارتشی واقعا آریائی در جهان و اکثریت مطلق ایرانیان از آنان پشتیبانی خواهند نمود، تا پای جان. ما هند نخواهیم بود که هویت آریائی اش را به غرب زدگی فروخته باشد و فرای آن، مشکل یک جمعیت چهار سد پانسد ملیونی مسلمان و سیکها و غیر و ذالک را نیز داشته باشد. هند هنوز کار دارد.
از سوی دیگر، زرتشتی گری و کوروش گرائی پُلهایی هستند که ما را هم از منجلاب اسلام (اسلام به علاوهی جهودیت و مسیحیت و بهائیت) عبور می دهند و هم از منجلاب دمکراسی و کمونیسم و لیبرالیسم و تمامی خرافههای مدرنی که از غرب برآمده اند. امروز در خود غرب، دمکراسی به پایان رسیده است. از روزن فلسفهی سیاسی، تأویلی که ما انجام می دهیم ایران را تبدیل به نظامی آگاتوکراتیک می کند: نظامی مبتنی بر فرمان روائی امر نیک که در فلسفهی سیاسی ایرانشهری به آن نیکخدائی (خدائی = حکومت)، یا مدیریت مبتنی بر نیکی همگانی انسان و طبیعت می گوییم. پس از 1400 سال، و در بعضی جهات برای نخستین بار، ایران باری دیگر تبدیل می شود به یک مدل عالی، مدلی که کشورهای دیگر از آن پیروی خواهند نمود.
با خروج از اسلام و تأسیس نظامی مبتنی بر آگاتوکراسی، ما نه تنها از زیر سایهی یزدان شناسی ابراهیمی، -از جهودیت گرفته تا مسیحیت و اسلام و بهائیت-، که از زیر سایهی فلسفهی سیاسی غربی نیز که دمکراسی اوج آن است، خارج خواهیم شد. چند و چون نظام مبتنی بر آگاتوکراسی را در مانیفست بازیابی ایرانشهری توضیح داده ایم، کسان آن را مطالعه کنند.