کسان می گویند عوامل اصلی را گرفته اند، این یاوه ای بیش نیست. عامل اصلی، روحِ تاریخ است و روح تاریخ را کسی نمی تواند بگیرد. زمان شان به سر رسیده است و هراس نیز جز از این به سر رسیدگی زمان نیست: چشم در چشم شدن با مرگ، این آن چیزی ست که امروز، اسلام با آن در سرزمین زرتشت و کوروش مواجه گشته است.
بیهوده زور می زنید ای محمدیان، ای فرزندان آدونای و یهوه و الله، چه، ملیونها انسان اهورائی را که سیبِ آگاهی از گلوی شان پائین رفته است از سر راه بر نخواهید توانست برداشت. عشق به میهن را، از دلهاشان، با هیچ سرنیزه ای بیرون آختن نه خواهید توانست. دلهایی چون آتشکده را، که امروز در کف دست گرفته و به میدان آمده اند، خاموش کردن نه خواهید توانست. چرا که به قول آن اناهیت دُخت:
زرتشت بازی را برده است. بچهها ما برنده شدهایم
آری، اسلام، در تمامی وجوه اش، وارونگی و سلب ایرانشهر است و این، 1400 سال است که چیون بوده است. محمد، که در میان مسیحیان و جهودان پرورش یافت، همان پیش از آن که به قدرت به رسد از شکست ایرانیان در جنگ بی اهمیت ذیقار نیز دل اش غنج زد و گفت:
این نخستین بار بود که عرب از عجم انتقام گرفت و بوسیله من بر ایشان فیروزی یافت” (مسعودی، مروج الذهب، I 272)
او به اندازهی بسنده زنده نماند که خود اش در رأس لشگریان اسلام به ایرانزمین به تازد. یک مشکل دیگر نیز بود: پس از مرگ او، عربها از شادی سر از پا نه شناختند و همهی قبایل، به جز مردم مدینه و مکه، از اسلام برگشتند، پس ابوبکر زمان این را نداشت که با دستهی راهزنان تازه مسلمان، خاک ایرانشهر را توبره کند:
ده روز پس از خلافت ابوبکر قبایل عرب از اسلام برگشتند… وقتی همهی قبایل عرب جز مردم مدینه و مکه و قبایل ما بین آن جا و بعضی مردم دیگر از اسلام به گشتند (مسعودی، همان، ب. 656 و 657)
چاره ای نبود و اسلام نیز جز خشونت ابزار دیگری برای متقاعد کردن مردمان، حتا عربان نداشت: پس ابوبکر می بایست رودهایی از خون جاری می کرد تا عربها را زیر پرچم زورکی اسلام آورد. لیک پس از کشت و کشتار فراوان که علی و عمر در شان نقش اساسی داشتند، کسان گرد آمدند و جهودان و مسیحیان حجاز توانستند ایشان را متقاعد کنند که بر سر یک چیز توافق کنند: به جای کشتن یکدیگر، ایرانیان را به کشند. و این یعنی، جامهی عمل پوشاندن به آرزوهای محمد و رایزنان جهود و مسیحی اش در ویران کردن ایرانشهر، که خلاصهی آن آرزوها این بود: قتل عام مردمان و دانایان، تجاوز به زنان زیبای ایرانی، غارت طلای ایرانی. و آنها به همه آن چه که اسلام از آغاز تا به امروز برای ایرانشهر داشته است، یعنی بربریت تبدیل شده به قانون، عمل کردند. سخن عمر، که حاوی پیام و دستور صریح محمد برای ویران کردن ایرانشهر است، کاملا روشن است و بی نیاز از تفسیر:
عمر در مسجد به پا خاست و حمد و ثنای خدا گفت، آن گاه کسان را به جهاد خواند و ترغیب کرد و گفت «دیگر حجاز جای ماندن شما نیست و پیمبر صلی الله علیه و سلم فتح قلمرو کسری … را به شما وعده داده است. به طرف سرزمین ایران حرکت کنید. (مسعودی، همان، ب. 664)
اینها سخنان ما آریائیان نیست، بلکه گفتههای یک تاریخنگار مبرز و مشهور عرب تبار است. سخنانی که البته خود گویای خود اند و نیز گویای حقیقتی انکار ناشدنی، و آن حقیقت این است: محمد و سراسر آن چه که اسلام نامیده می شود، جز وارونگی و سلب ایرانشهر نبوده و نیست. دشمنی با آریائیان، دشمنی با ایرانزمین، گوهر وجودی اسلام و آئین محمدی است. در سراسر تاریخ اسلام که چیزی جز مانیفستی از خشم و جنون نبوده و نیست، یک روز نیست که با شعار “مرگ بر ایران و ایرانی” به شب نه رسیده باشد.
با تکیه به چنین گذشته ای، اینک کسان، نوادگان همان محمد و عمر و علی، می آیند و از دستگیری عوامل زائران کوروش بزرگ سخن می گویند. به راستی که کار ما شده است کار اتللو در سرزمین عجایب. ما در سرزمینی می زییم که بیگانگان ددمنش و تشنه به خون بومیان بر آن حکومت می کنند و آن بومیانِ بی زین و سلاح و متمدن را، به جرم بومی و متمدن بودن حتا از گرد همآئی آرام و با وقار زیارت پدر تمدنی شان نیز باز می دارند و آن را مخالفت با دین و آئین جهودی خود می شمارند. به محمد بر می خورد که در ایران کسی سر آرامگاه کوروش رود؟ به درک که بر بخورد. بیش از اینها آئینهی دق شمایان خواهیم بود.
لیک، از سویی دیگر، بنا بر منطق درونی نظام محمدی شان، حق دارند، زیرا سراسر آن چه که کوروش و زرتشت نمایندهی آن اند، یعنی زیبائی و راستی و نیکی، در تناقض بنیادین با اسلام جهودی کسان است. پس طبیعی ست که محمدیان ما را دشمن خود بشمارند. میان ما و کسان دیواری از آتش است. ما تا بیرون راندن واپسین آخوند از ایرانشهر و بستن واپسین مسجد محمد، مردی که جز ویرانی ایران و قتل و غارت ایرانی را در سر نداشته است، پیش خواهیم رفت.
اسلام همین است که می بینیم: دشمنی گوهری با ایران و ایرانی.
اسلام همین است که می بینیم: زائر کوروش بزرگ را دستگیر کردن، لیک قاری متجاوز قرآن را که سدها پسر بچه را سپوخته، آزاد نهادن.
اسلام همین است که می بینیم: درود بر ایران را قدغن کردن، مرگ بر ایران را قانونی شمردن.
لیک، سکهی زمان روی دیگری نیز دارد: روزگار کسان به سر آمده است و ما میهن خود را از دست آخوند و دوستداران سرخ و سیاه اش به در خواهیم کشید، سالم و تندرست، و دست در دست یکدیگر به سوی آینده ای پر فروغتر از درخشان ترین گذشتههامان گام خواهیم برداشت. جهان آریائی بیدار شده است و این که می بینید، نوک کوه یخ بیش نیست. و این را نیز فراموش نه کنید: در میان همان سپاهیان و ارتشیها که به زور آنان سر پا ایستاده اید، اگر چه نه هنوز بهرام ورجاوند، لیک ابوطاهرهای جنابی بسیاری خفته اند. پس اندازهی خود بدانید و پلاس خود برداشته و از این سرزمین به سوی میهن تان حجاز بروید و ما کاری تان نخواهیم داشت. جز این، هر اقدام خشونت آمیز با زائران کوروش، تنها ثمری که خواهد داشت این است: آتشی را که به قطع در آن خواهید سوخت، داغ و پر دامنهتر می کند و بس.