با آمدن اسلام و راهزنان محمدی به ایرانشهر، توحش اسلامی نیز که ریشه در سنت جهود داشت به ایرانزمین آمد. گاهنبارهای ایرانی که سرشار از احترام به طبیعت و جانوران و گیاهان و آبهای روان بودند و آمیخته به شادی و مهربانی و رقص و پایکوبی، تبدیل به رسوم وحشتانک و رعب انگیزی شدند که درشان نه جایی برای پاسداشت انسان بود و نه به جای آوردن ارج طبیعت.
خدای جهودیِ مسلمان ها، الله، چون نمونهی عالی اش، یهوه یا آدون، تشنهی خون بود و از زجر و آزار موجودات لذت می بُرد. در دینها، مؤمنان نیز خیم و خوی خدایان خود را می گیرند. خدای دروغ گو و قهار، مؤمن دروغ گو و قهار پدید می آورد، آن چنان که خدای راست گو و مهربان، مؤمن راست گو و مهربان.
این چنین، سنت کشتار و قتل عام از طریق خدایان سامی و دیوهای ابراهیمی به مؤمنان ایشان انتقال یافت و با سقوط تیسپون و مرگ یزدگرد، که مسیحیان و جهودهای مسیحی شده در اش مهمترین نقش را بازی کردند، واپسین دیوار دفاعی مشرق زمین در برابر غرب ابراهیمی در هم شکست. پس از قادسیه و نهاوند، ایرانیان سدهها مقاومت کردند، چندین بار به کعبه حمله بردند و مرد بزرگی چون ابوطاهر گناوه ای، در انتقام پاره پاره کردن بهارستان، دستور داد تا پردهی کعبه را از هم دریدند و حتا با اسب خویش به درون مسجد الاحرام رفت. او، که کین آتش سوزیهای فرهنگی را در سینهی خود می برد، فرمان داد تا هر سه کتاب مقدس ابراهیمی، از تورات و انجیل و قران را از بین ببرند. او همچنین به انتقام کشتارهای پی در پی زرتشتیان، حاجیان را قتل عام کرد و به چاه زمزم ریخت، و این کارها را او و یاران اش بارها و بارها تکرار کردند؛ و بی شک نباید حلاج بزرگ، آن ابرمرد آریائی را فراموش کرد که به همازوران مزدیسن اش فرمود: “اهدم الکعبه”، کعبه را ویران کنید. یا مرداویج بزرگ را، که کشتارهای بزرگی از مسلمانان کرد و فرمود تا ایوان مدائن را چون حالت نخست اش پیش از تازش محمدیان بازسازی کنند و نمونهی تاج انوشیروان را برای اش بسازند تا در تیسپون به تخت نشیند و آن چنان که سدهها بعد حافظ، مغ شیراز آرزو می کرد، «عهد قدیم» را زنده کند، و می دانیم که اگر غلامان ترک او را به گرمابه نکشته بودند چنین نیز می کرد و هیچ چیز سر راه او نبود؛ و یا زنان شیر دل طبرستان، که در هنگام خیزش سپهسالار ونداد هرمزد و پشتیبانی معنوی موبدان موبد ولاش، ریش شوهرهای اجباری و عرب و مسلمان خود را گرفته به میدان شهر می آوردند تا سپاهیان زرتشتی گردن شان را بزنند و این گونه، چنان که مؤلف تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار می گوید، یک روزه سراسر طبرستان از اصحاب خلیفه خالی شد و مسلمانان ورافتادند.
اینها و نمونههای بسیار دیگر واکنش ایرانیان بود به تازندگان و بربرهای بی فرهنگی که جز خشونت و شقاوت چیزی با خود از صحاری نیاوردند و هیچ راهی در برابر شان نبود، یا می بایست برده شان می شدی و یا مقاومت می کردی و نابودشان می نمودی.
امروز، هزار سال و چندین سده پس از سقوط تیسپون و نجات اسلام به دست ترکها و مغولها، – چرا که دین جهودی اعراب جز با یاری ترکها و مغولها نمی توانست از حملهی مردانی چون بابک و مازیار و مرداویج جان سالم به در برد-، حکومتی جهودی-اسلامی بر سرزمین ما حاکم است که نه تنها از نژاد ما نیستند و این را با توربانهای سیاه خود نمایان می کنند، بلکه پس از این مدت طولانی زیستن در این سرزمین، هنوز نیز خشونت و بدویت آغازین خود را نگه داشته و در گسترش اش می کوشند.
و هرگز فراموش نکنیم، همانطور که در 1400 سال پیش نیز یاران زیادی داشتند، امروز نیز یاران بسیاری دارند: کمونیستها، مدرنها، دمکراتها، بهائیها، مسیحیها، جهودها، و البته لشکر توابان تمدنی که پشت و رو شدگانی بیش نیستند. به عبارت دیگر، کلیت اسکندریسم ابراهیمی ای که در سراسر تاریخ ما موجب سقوط و ریزش سنگرهای معنوی و فیزیکی این سرزمین بوده اند.
باید ژنتیک فرهنگی دشمن را شناخت، گول چهرههای متفاوت و جامههای رنگارنگ و گاه متضادی که بر تن می کنند نخورد، و مشکل را ریشه ای حل کرد. با این همه، در بسیاری امور نباید ایستاد تا همه چیز به حالت آریائی کامل و ایده آل درآمده باشد، از همین امروز و با ابزار حقوقی محدودی که در دست است باید کوشید، برای نمونه، این عید وحشیانهی مبتنی بر خونخواری و خونریزی را قدغن کرد، هولوکاست سالانهی گوسفندها و شترها را متوقف نمود و حج را نیز برای همیشه لغو اش کرد و حاجیان را به هر ترتیبی که شده به سوی امور خیریه هدایت نمود. باید در سرشان کرد که درخت کاشتن و خیریه دادن امر مقدس تری است تا به عربستان رفتن و گوسفند و شتر کشتن. این را می توان جا انداخت.
نکتهی دیگر این که: در این میان امشاسپندان و خدایان ایرانشهر به یاری ما آمده اند و متولیان محمد در عربستان، که همگی چاکران تل آویو و واشنگتن اند، مدعی شده اند که ایرانیان مجوس اند، یعنی زرتشتی اند و مسلمان به شمار نمی آیند. این، یک امر نیک و یک موهبت یزدانی ست و البته نقطه ای تعیین کننده در تاریخ پیکار ما با کسان. به عبارت دیگر، بالاترین مقام مذهبی عربستان کلیت ایرانیان را نه تنها بیرون از اسلام دانسته و از اسلامیت خلع شان کرده، بلکه ایشان را زرتشتی نامیده است. با آغوش باز این فتوی را می پذیریم.
شکی نیست، ما می دانیم که حاکمان امروز بر سرزمین مان، چیزی جز از تبار خود ایشان نیستند و بیشینه شان جهودند و عرب، لیک مهم این است که نیروهای اجتماعی، نظامی و فرهنگی ایرانزمین از این فرصت طلائی سود جسته و به طرق گوناگون مُهر تاییدی زنند بر فتوی این عرب مسلمان.
نقشهی راه روشن است: مبارزهی فرهنگی با اعیاد عربی و سنتهای محمدیان بخشی مهم از نهضت آریائی به شمار می رود. بازیابی ایرانشهری دو وجه کلی و اصولی دارد: ایجابی و سلبی. همگانی کردن اوستاخوانی، به همراه گسترش گاهنبارها و جشنهای آریائی از یک سو، و لغو سنتهای اسلامی و عربی از سوی دیگر دو وجه این پیکار سپند اند. باید در هر دو راه استوارتر از همیشه گام نهاد. گوسفند مکش، درخت بکار. این باید شعار آریائیان باشد. کسان بیایند و سالانه به جای حج و گوسفند کشی، سد درخت بکارند و تهیهی جهاز یک دختر را بر دوش گیرند و راهی خانهی بخت اش کنند. بدین گونه، سالانه هفتاد ملیون نهال کاشته می شود و در عرض چند سال سراسر ایران به باغی بزرگ مبدل می گردد و همان چیزی می شود که هماره بوده است: فردوس و یا پارادیس. همزمان هر ساله هفت سد هزار دختر و پسر جوان با قرض و بدهکاری کمتر زندگی مشترک خویش آغاز می کنند. جامعهی مدنی آریائی باید بتواند این فرهنگ را جا بیندازد.
اوشته