فرح، ملکه ای شاهکش و جادوگری پلید است از تبار محمد که ویرانی ایرانزمین بدون او و دیوان و ددان همراه اش چون بختیار و رضا قطبی و سید حسین نصر و داریوش شایگان و تیمسار مقدم و دیگرانی از این دست، هرگز و هرگز پنداشتنی نمی بود. نام فرح، این کمونیست مسلمان و تجسم کامل ارتجاع سرخ و سیاه، زنی که بند بند وجود اش با سقوط شاه و با سقوط ایرانزمین گره خورده است، بر تارک تباهی تاریخ ایرانشهر می درخشد.

از دیگر سوی، و بنا بر تعریف، سراسر خیانتهای پسرک اش رضا نیز، که اینک به بی آبروترین شخصیت سیاسی سه دههی گذشته بدل شده است، برایندی ست از هدایت اهریمنانهی او. سالها همکاری نزدیک ام با پسرک و قرار داشتن در زیر و بم کارها، هیچ شکی در این امر بازنگذاشتند. بدون این زن، رضا پهلوی، به علت سست شخصیتی ذاتی اش، حتا می توانست کارساز در راه ایرانشهر باشد، چرا که شخصیتهای ضعیف و دله، و او هم ضعیف است و هم دله، هنگام که در پیرامونی نیک و توانمند قرار بگیرند می توانند مثمر ثمر واقع گردند. همهی شاهان لزوما جمشید و کیخسرو نیستند.
این پسرک نیز دارای بی بتگی بسنده بود و از همین رو می شد به او فرم داد و هدایت اش کرد و از نام اش برای پیشبرد امر ایرانشهر و نجات کشور سود جست. ما نیز تا اندازه ای به این امر، البته با یاری و همدلی همیشگی سرهنگ اویسی، بر آمدیم. لیک جادوگر، همانگونه که زیرآب اویسی بزرگ را زد و ارتش را به یک فرماسون روضه خان سپرد، در نهایت سررشتهی امور را از چنگ ما در آورد و پسرک را به همان سوی که می خواست راند: رفتن زیر چتر اصلاح طلبان، و در ادامه، رفتن پای همپیمانی با اسرائیل و اعراب و تجزیهی ایرانزمین و ویران کردن یاد و نام پهلویها.
برای من خیانتکار اصلی فرح است و نه رضا. رضا یک قربانی و فردی زبون و بیچاره بیش نیست. همهی انسانها یکسان نیستند و برخی، به ذات، ضعیف النفس اند. رضا نیز چنین موجودی ست. سسترأی و ناتوان زاده شده است. پس در نکوهش او نخست باید دید زیر دستان چه کسانی پرورش یافته است و چه کسانی از او، که صرفاً موجودی سسترأی بوده است، موجودی چنین خیانتپیشه و بی وقار و دشمن ایرانزمین ساخته اند که تا پای تجزیهی ایران نیز پیش می رود. شکی نیست که نام مهندس شخصیتی، نام فردی که از او یک خائن شش دانگ ساخته است، فرح است و بس.

این را باید دانست: رضا، پس از خود شاه، علیرضا، و لیلا، و به نوعی نیز فرحناز، بد اقبالترین قربانی فرح است. نادانان و نا آگاهان به تاریخ هماره از خود می پرسند او چه سودی در ویران کردن ایران داشته است؟ ملکهی ایران بوده است و اینک آواره ای در پاریس است. نخست این که او زیستن در بیغولههای فرانسه را به زیستن در کاخها ایران ترجیح می دهد. دوم این که این یک پرسش کاملاً بی اساس است. مگر دیگر خیانت کاران و جاسوسان و متنفران از میهن که برای خیانت کردن جان خود را نیز گذاشته اند چه سودی داشته اند؟ فرح یک اِستر است و یک متنفر از ایران. تنفر او تنفری تاریخی و ژرف است. همانگونه که آخوندها و مسلمانهای حرفه ای و کمونیستها از ایران متنفرند، او نیز متنفر است.

مریم مادر شیرویه چه سودی در ویران کردن ایرانشهر داشت؟ چه چیزی عاید اش شد؟ گروه گروه خیانت کاران چپ و راست و مصدقی و توده ای چه سودی در ویران کردن ایرانزمین داشته اند؟ همانگونه که عاشق راستین به سود و زیان نمی اندیشد، متنفر راستین نیز هرگز به سود و زیان نمی اندیشد. عشق و نفرت ناب بسیار شبیه هم اند و فرح یک متنفر راستین و ناب است. خیر، تنها از راه شناخت اسکندریسم ابراهیمی و کینهی ژرف ابراهیمیان از امر آریا و ایران است که می توان منطق خیانت جادوگرانی چون فرح را دریافت.
حقیقت این است که در سراسر تاریخ سدهی گذشته هیچ زنی اهرمنی تر از این جادوگر پا به عرصهی گیتی ننهاده است و ما می توانیم او را همپای مریم مادر شیرویه انگاریم. او یک زن دوزخی، یک جهنمی تمام عیار است. هم از این رو بر هر ایرانشهری بایسته است که چهرهی این دوزخی پلید را آشکار کند و نقش اش را در گسترش بدی و دروج در ایرانزمین و کشتن پهلوی دوم و دیگر هموندان این خاندان به نماید؛ و گران تر از همه، نقش اش را در سقوط 57 و سپردن ایرانزمین به توده ایها و مسلمانها. او به تنهائی کار یک ارتش را انجام داد. نفرت از او یک خویشکاری است.