سی و هفت سال از پیروزی مشترک اسلام و دمکراسی می گذرد، لیک هنوز در میان پیروزان انقلاب، چه نزد مسلمانان، و چه دمکراتها، و چه میانهی ایشان، چیزی به نام منافع ملی ایرانزمین تعریف جامع و مانعی نه یافته است. بالطبع این امر در مورد مفهوم منافع تمدنی که بنا بر تعریف در پایه ای بالاتر از مفهوم نخست جای می گیرد، از صدق بیشتری برخوردار است.
مسلمانها منافع خویش را در اسلام به طور اعم و در شیعه به طور اخص تعریف می کنند و دمکراتها، به مثابهی همپیمانان تاریخی ایشان، در دمکراسی؛ آن چنان که در غرب تعریف می شود. به عبارت دیگر، نقطهی حرکت هیچ یک از کسان، ایران نیست. این بی ایرانگی هنگامی بغرنجتر می گردد که اسلام و دمکراسی، هر یک به نوعی، تبدیل به سلب ایران شوند؛ و تاریخ نشان داده است که هم اسلام و هم دمکراسی، هماره در جهت معکوس ایرانزمین حرکت کرده اند. سراسر تاریخ دمکراسی، از اسکندر تا امروز، چیزی نه بوده است جز ویرانی برنامه مند ایرانزمین؛ و اسلام؟ آیا اسلام چیزی جز تیغ فرود آمده بر گردن برهنهی ایرانزمین بوده است؟ پاسخ روشن است: هرگز.
آن چه که امروز ذیل نام اسلام و در هیأت داعش بر خاورمیانه می رود، تاریخ چندین بار زیستهی ماست؛ و آن چه ذیل نام دمکراسی بر سوریه و دیگر نقاط جهان می رود، آن نیز برایندی از کابوسهای مدرن ما باشد. دمکراسی یعنی جنگ و جنگ یعنی دمکراسی. این نسبت در مورد اسلام نیز هماره صادق بوده است. بی سبب نیست که دمکراتها و مسلمانهای ایرانی هماره در یک ائتلاف تاریخی با یکدیگر قرار داشته اند.
امروز اما جهان به سمتی می رود که دیگر جای تأمل نیست. ایرانیان باید راه خویش برگزینند: خروج از اسلام و دمکراسی و یا مرگ. عینیت جامعه به ما نشان می دهد که اسلام و دمکراسی جامعهی ما را به فسادی همه سویه کشانده اند. عینیت جامعهی غرب نیز به ما همین را نشان می دهد: مسیحیت و دمکراسی جامعهی غرب را به فسادی همه سویه کشیده اند. آن چه که در غرب دارد روی می دهد از بُعدی دیگر نیز آموزنده است: ائتلاف مسیحیت و اسلام و دمکراسی؛ امری که ما آن را «اسکندریسم ابراهیمی» نامیده ایم.
دمکراسی و مسیحیت تمام درهای اروپا را به سوی اسلام گشوده اند. این دمکراسیهای حاکم بر غرب هستند که میلیونها مهاجم مسلمان را به درون مرزهای اروپا آورده اند. آری، سیاستمداران غربی حتا اینها را نجات دهندگان مغرب زمین نیز می شمارند: مسلمانان، نجات دهندگان غرب!
امروز، ایران نیاز به یک بازیابی بنیادین دارد: بازیابی ای در تمامی مبانی تمدنی خویش: دین زرتشت و سیاست کوروش آن ارابهی دو اسبهی زرّین پی است که می تواند نه تنها ایرانزمین، بلکه کل خاورمیانه و ایران بزرگ فرهنگی را از چالهی دمکراسی و اسلام، آری، از چالهی مدرنیته به در آورد. خروج ایران از ایدولوژیهای دوگانهی ابراهیمیت و اسکندریسم، که نمایندهی اولی اسلام و نمایندهی دومی دمکراسی است، شرط لازم بقای تمدنی ما به شمار می رود. ما می توانیم مسیحیت، جهودیت و بهائیت را نیز ذیل ابراهیمیت، و سوسیالیسم و کمونیسم را نیز ذیل اسکندریسم جای دهیم. لیک این «خروج» تنها شرط لازم به شمار آید، شرط کافی ای نیز باید: و آن سویهی ایجابی کار است، آری گفتن به دین زرتشت و سیاست کوروش.
ما برای بقای خود هم به دین نیازمندیم و هم به سیاست. لیک دین و سیاستی که سلب وجودی ما نه باشد. اسلام و دمکراسی، سلب وجودی مای اند. زمان زیادی نه داریم.