صادق زیباکلام، که می توان او را نمونهای عینی از اختلاط همگن اسلام و دمکراسی به شمار آورد چندی پیش به برخی از شهرهای استان آذربایجان غربی سفر کرده و به سخنرانی در ستادهای انتخاباتی پرداخته بود. وی در یکی از آخرین سخنرانیهای خود خواستار راهاندازی مدارسی به زبان کردی و ترکی در استان آذربایجان غربی و ارومیه شد.
این به اصطلاح استاد علوم سیاسی (بخوانید استاد علوم خیانت) نه تنها از متن قانون اساسی کنونی ایران نیز بی اطلاع است و در جریان مفاد اصل 15 که می گوید: تمام کتب درسی باید به زبان فارسی باشد، قرار ندارد بلکه از ارکان هویت ملی و تاریخی ایرانیان که باعث شده هزاران سال منسجم و متحد در کنار هم زندگی کنند، بی اطلاع است.
این نمونه، تنها یک از هزاران محصول تولید شده در دستگاه فکری اسکندریسم ابراهیمی (آتن اسکندر-ارستویی+اورشلیم یهودی-مسیحی) است. کلیت روشنفکری ایرانی را می توان ذیل این مفهوم صورتبندی نمود. بنابراین اگر نسبت آل اسکندر و آل ابراهیم در برخورد با جهان آریایی به طور عام و ایران کنونی حتی با جغرافیای مریضش به طور خاص، نسبت سلبی باشد، نسبت و رابطهی روشنفکری ایرانی، خواه سوسیالیست و کمونیست باشد یا لیبرال-دمکرات مسلمان چنان که زیباکلام، همواره نفی و انکار مفهوم بنیادینی به نام ایران بوده است. اینان در خوشبینانه ترین و خیرخواهانانه ترین حالت، ایران را یک زائده و آپاندیس تمدنی غرب می خواهند، نه بیشتر.
وی همچنین افاضه فرمود: «آذربایجان غربی منطقهای کردنشین است که نام آن در سایهی سیاستهای رضاشاه، آذربایجان شده است. مهاباد قلب ناسیونالیزم کردی (!!!؟؟) بود در طول تاریخ بشریت (!!)، رضاشاه مهاباد را کرد آذربایجان غربی. آذربایجان، یک تقسیمبندی احمقانهی اینجوری.. شهرهای آذربایجان غربی عمدتا کرد هستند. اسمش آذربایجان غربی است و کرد است.»
مسلماً چنین یاوههای روشنفکرانه و تفرقهافکنانه ای برای القای نگرشهای قوم گرایانه در ایرانزمین با توجه به نتایج حاصله از این نوع جداییافکنیها در غرب آسیا، بسیار دهشتناک و مصیبتبار بوده، می بایست به طور جدی مورد توجه ایرانپرستان، خاصه مراکز نظامی و امنیتی ایرانزمین قرار گیرد. جز این نیست که امروز، هدف اصلی غرب و پادوهای معنوی سرسپردهاش در داخل کشور، تجزیهی دمکراتیک ایرانزمین است؛ امری که نه اصحاب اسکندر و نه اصحاب محمد موفق به انجامش نشدند.
شوربختانه نامبرده که در بی سوادی تاریخی با کلیت جریان روشنفکری ایرانی وجه اشتراک دارد در طی سالیان گذشته در کمال آزادی و به دور از توجه دستگاه امنیتی ایران از هر دری و مطلبی بر ضد منافع کشور و مردم سخن رانده بدون آنکه آگاهی لازم پیرامون آن را داشته باشد و یا مصالح ملی را در نظر بگیرد.
امروز که دیگر حنای روحانیت در ایران رنگی ندارد، وظیفهی خطیر نابودی کشور، بر دوش روشنفکران بی هویت سپرده شده است. کسان بهتر است تاریخ بخوانند و درس بگیرند و بیهوده زور نزنند. ایران نابود شدنی نیست. ایرانشهر مرزهایش جابجا خواهد شد، لیک به سوی بیرون و نه درون!
روی سخن در اینجا، با نظامیان ایران است. ایران برای بقا تنها و تنها یک راه دارد: باز ایستادن بر دین زرتشت و سیاست کوروش. بازگشت به مدار تیسپون تنها راهیست که آیندهی ایرانشهر را بیمه خواهد کرد. نظامیان بهتر است هر چه زودتر، نقش تاریخی خود را بجای آورند: ایستادن کنار مردم و بازگرداندن دین و سیاست آریایی به ایرانشهر