آن چه که امروز و تا آینده ای میان-آیو (میان مدت) برای نیروهای آریائی درمی نشیند و ویزورد (صادق) است، – آن چه بدان می توان چیون یک مادیان (پرنسیپ) نگاه کرد-، بها دادن به یگانگی در نگرش است. با یگانگی در نگرش، که بی شک جز با یک دستگاه اندیشگی همبسته و نیک-اندام فراچنگ نیاید، پراکندگی در کنش یک نیکی و یک فید (امتیاز) به شمار رود. یگانگی در نگرش نیز نیازی نیست تا که همه سویه باشد و ریز و درشت کارها را دربرگیرد، نه، گوناگونی ها را باید پاس داشت، هم از این رو تنها دو چیز برای یگانگی در نگرش بسنده است: دین زرتشت و شهریاری کوروش.
دین زرتشت، که همه ی ایزدان آریائی، از ورونا تا زئوس می توانند در او گرد آیند و به یگانگی رسند، گران ترین سپر نیروهای آریائی ست. با دئنای زرتشت است که آریائی ها در برابر هر گونه از دژدینی و جُددینی بیمه ی روانی و فرهنگی می شوند. با همین دین است که به ژرف ترین لایه های فرهنگ و آبادنی خویش نیز دست می یابند. و باز با همین دین است که می توانند از درون زمین اندیشگی و مینوئی ایرانویچ – سرزمین آرمانی همه ی تیره ها- به جهان به نگرند. بدین گذر، دئنا، مایه ی خودشناسی و دگرشناسی آریائی ست.
در کنار اش، آئین شهریاری ایرانشهری است کو در میان همه ی آریائیان، نزد آریائیان ایرانی پیشرفته و پخته تر بیابیم اش. بی شک اگر آتنیان نیز دیرینگی بسنده می داشتند به سخن پلاتون گوش می کردند و به دام مردم فریبان و دمکرات ها نه می افتادند. و اگر چنین می شد، نه سوگرات کشته می شد، نه پلاتون به سریراکوز در به در گشته و به بردگی می افتاد و نه بی شک مرد بی ریشه ای چیون اسکندر می توانست بر آتن چیره شود و بزرگانی چون دموستن را به گناه همکاری با شاه بزرگ به گریز و سپس خودکشی وادارد، آن هم در زمانی که به نیایشگاه پناه برده بود.
به هر روی، چیون که آشکار است، استواری اندیشه ی شهرگانی (سیاسی) در ایرانشهر از همه ی دیگر همتباران آریائی بیشتر بود. هم از این رو بود که پس از فروپاشی دودمان های آریائی-ایرانیِ هیتی در کتپتوکه (کاپادوکیا)، فروپاشی دودمان ایرانی-آریائی کاسی در بابل، و فروپاشی دودمان ایرانی-آریائی هیکسوس در مصر، ما به چندین سده ی پی در پی، در به دری آریائیان را بینیم تا سپس جنبشی نو در میان ایشان پدیدار می شود. از سده ی 17 تا سده ی 12، سه دودمان ایرانی تبار در سه کوست (منطقه)، ای (یعنی) در میانرودان و کتپتوکه و کرانه ی نیل، اگر چه در همنوائی، لیک جدا از دیگر در بهبود جهان کوشیدند. دستاوردهای ایشان شگرف بود و جهان را در بسیاری چیزها چندین گام به پیش برد. ما از همین آوام است که نخستین پیمان نامه ی جهانی را میان دو کشور داریم: میان شاه میتانی و شاه هیتی. و در همین پیمان نامه است که به ایزدان آریائیِ مهر و ورونا و ناسنگهیه سوگند خورده می شود. پیشتر می دانیم که نژآدگان ایرانی از کرمانشاه و لرستان، ای از کرانه های زاگرس بر دشخدائی بابلیان چیره شده بودند. این ها شاهان کاسی ایا کاشی بودند که با ایاری شاهان همتبار خود در هیتی توانستند در بابل به خدائی (فرمانروائی) رسند. هم کاسی ها، هم هیتی ها و هم هیکسوس ها، هر سه، آن چه را که آریائیان، پس از فرهنگ و جوانمردی، بیش از هر چیز دوست می داشتند، ای ارابه و اسب، با خود به دوردست ها بردند و ما از این زمان است که گسترش آئین های ارابه سواری را در سنگ نگاره ها و دیوان نامه های کشورها می بینیم.
لیک هنوز نگره ی آریائی به آن اندازه پخته نه شده بود که به تواند جهانی کنش کند. برای این، نیاز به کوششی بزرگ تر بود. و این درست همان چیزی ست که ما نزد کوروش می بینیم. بی شک آریائیان از شکست ها آموخته بودند، چه، تنها با در نگر گرفتن فرجام نه چندان خوش هیکسوس ها و کاسی ها و هیتی ها است که می توانیم پای فشاری بی مرز کوروش و سپس داریوش را در یگانه کردن تیره های آریائی دریابیم. این اندیشه، که در اوستا با نام کیخسرو گره خورده است، اندیشه ی ویسپ-آریه نام داشت: همه-آریانگی، و یا، یگانه کردن همه ی آریائی ها؛ اندیشه ای کهن و با پیشینه ی دیرند. لیک نگره ی ویسپ-آریه در زمانی توانست خودنمایی کند که داده های بیرونی و زمینه ی مادی شایسته، به پیدائی رسیدن و کنشنیگ گشتن آن را شدنی کنند. شکی نیست که گسترش دبیره و از راه گسترش دبیره، گسترش پیوندگیری با دیگر تیره ها راه را برای یگانگی و یکپارچگی از دست رفته آسان تر می کرد. و این درست همان رویدادی ست که از سده های نهم تا ششم روی می دهد: گسترش دبیره در سراسر فرهنگ ها و سرزمین ها. پیروزی کم و بیش بزرگِ کوششِ ویسپ-آریائیِ کوروش، پیروزی ای که با برآمدن داریوش پایه های اش استوارتر از پیش گشت و چندین سده بار و بری زیبا به داد، ریشه در این زمینه ی بیرونی آماده و هموار داشت.
به آوندهایی (دلایلی) که بیرون از چارچوب این گفتار اند، جبنش ویسپ-آریائی که هسته ی میانی اش را همان انشان، جایی که کهن-شهری چون شهر ارته aratta را پس پشت خویش داشت، فراهم می آورد، با هخامنشیان آغاز گشت و با ایشان نیز پایان یافت. پس از تازش اسکندر دیگر همه چیز در هم ریخت. روم، که به گفته ی امیرمهدی بدیع پوست یونان را از تن اش کند تا تن خود اش کند، و ما می گوئیم که بیشینه ی استخوان های اش را نیز دور انداخت، نه تنها بر ویرانه های آتن و ایرانشهر برپا شد، که ویرانه گری و ددمنشی ای را نیز که به آن ویرانی بزرگ انجامیده بود در خود گرد آورد. خیم و خوی آریائی گری دیگر آن نه بود که روزی در مهابهارتا و خداینامه های کهن ایرانشهری و یا ایلیون هومر می شد یافت. روم در بیشینه ی زمان ها تنها برای زورمند بودن می زیست و بس. و ایرانشهر، زیر سایه ی سنگین ویرانه هایی که اسکندر و مردان اش به جای گذاشته بودند، دیگر هرگز نه توانست نگره ی کهن ویسپ-آریائیِ کیخسروانه را، که در سده های پسین به «حکمت خسروانی» شناسیم اش، در خود زنده کند. او، ایرانشهر، اگر چه در سنجش با روم با بازه ای بس بزرگ آریائی تر بود، – هم پارت ها و هم ساسانیان-، لیک در هیچ یک از دو دودمان دیگر با آن چه که نزد هخامنشیان می یابیم رو به رو نیستیم: کوشش برای یک پارچه کردن همه ی تیره های پراکنده ی آریائی. و این، در زمانی که تیره های جُد-آریائی نیز در درون دستگاه آریائی جایِ خود را می داشتند. به دیگر سخن، کوشش ویسپ-آریائی، اگر چه بزرگ ترین آماج اش یکپارچه کردن تیره های آریائی بود، لیک در برخورد با جُد-آریائی ها، واپس زننده نه بود، اندرکشنده بود. سراسر نبردهای کوروش و داریوش، به جز اندکی، نبرد با برادران نژآدی بود: از سک ها و داهی ها و سرمت ها گرفته، تا گت های بزرگ (ماساگت ها)، از هلن ها و فریگی ها و هندی ها گرفته تا دیگر مردم ها و ویس ها (اقوام). از بیست و اندی ویس و دهیوئی که بر سنگ نبشته ی بیستون نام شان رفته است، اندی بیش جُدآریائی نیستند و همه نیز، چیون که دیوارنگاره ها نشان می دهند، در گرداندن کار آن «ابرکشور»، همباز و همکار و همپای. ما هرگز در هیچ زمانی، این شمار از مردمان را دست در دست یکدیگر نه دیدیم.
این رخداد بزرگ، که در بی پیشینگی بی پسینه نیز ماند، جز با یک دستگاه اندیشگی نیرومند و یگانه فراچنگ نه می آمد. ریشه ی این دستگاه اندیشگی به اوستا بود و به گزارش هایی که از خدایان و شهریاران کهن برجای مانده بود. چنان که پیشتر گفتیم، اندیشه ی ویسپ آریائی ریشه در خدائی کیخسرو داشت و باشد که ایرانیان در کوروش، کیخسروئی نوین می دیدند. نشانه هایی نیز از این دست در گزارش های کهن داریم. لیک به هر روی، آن کوشش به سرانجام آرمانی خود نه رسید و باری دیگر توفان بدی اندر دوید و دیوهای تاریکی بر جهان چیره شدند.
باری، آن چه که امروز در برابر ماست، و ما در واپسین پیچِ ماهروز (تاریخ) ایستاده ایم، یک دوراهی بیش نیست: راه هستی و راه نیستی. ما تنها در زمانی می توانیم گام به راه هستی نهیم که به آن دو مادیانی که یاد کردیم پایدار باشیم: دین زرتشت و شهریاری کوروش. با این دو خیم است که می توانیم به آینده ای امیدوار باشیم که در اش باری دیگر همه ی تیره های آریائی دست در دست هم نهند و جهانی را به سازند که زیستن در اش مایه ی بالش باشد و نه بهانه ای برای شرم. ما، آریائی آسیائی و آریائی اروپائی، باید ارج پراکندگی مان را به دانیم، لیک این پراکندگی تنها زمانی می تواند ما را به آماج سپند خود نزدیک کند، تنها زمانی می تواند به زنجیری فتاده اندر پای ما نه پیکرد، که یگانگی در نگرش را دارا باشیم.
چرابودِ انجمن بازیابی ایرانشهری فراهم آوردن پایه های همین یگانگی در نگرش است. باشد تا خدایان نیک در ما نگرند.