بی شک فشارهای رستاخیزی ای که بر جهان وارد می شوند، سوهان روح اند و هر انسان دوستدار تعادل و میانهروی را می آزارند، لیک از روزنی گستردهتر، یعنی از روزن مناسبات کلان مدت تاریخی، ما ایرانیان امروز در یکی از بهترین دورانهای 1400 سال گذشته به سر می بریم: ما شاهد زوال و تباهی همه سویهی اسلام در ایرانیم؛ و نه تنها در ایران، بلکه در سراسر منطقه ای که نام اش ایرانشهر است. نبردی که میان مسلمانها در گرفته است، نبردی که بی شک جهودها، به عنوان پدر معنوی تمام ادیان ابراهیمی، نقشی بنیادین در اش بازی می کنند، بی تردید به چیزی جز نابودی هر چه بیشتر سنت حجاز در ایرانشهر نه خواهد انجامید، هم اگر کسان اهداف دیگری داشته باشند که دارند. لیک حقیقت این است که دیوهایی که 1400 سال پیش به سرزمین زرتشت و کوروش کیش داده شدند، امروز به جان هم افتاده اند و تا آینده ای نه چندان دور، به جان کیش دهندگان شان نیز خواهند افتاد. هر روز که بگذرد، بر ابعاد تباهی کسان افزوده خواهد شد.
نیکبختی دیگر در این میان، زوال به همان اندازه گستردهی سنت اسکندر و پریکلس است، یعنی دمکراسی. آری پریکلس، یعنی همان مردی که با تاووسهای شاه بزرگ، اردشیر یکم، زنهای آتنی را شبها به بستر می برد و همزمان به آیسخولوس سفارش نوشتن سوگنامهی پارسیها را می داد. پریکلسی که برای زن خود اش شوهر پیدا کرد تا بتواند از آسپاسیای زیبارو کام به گیرد؛ و نباید فراموش کنیم که شغل شریف پا اندازی برای پریکلس را چه کس بازی می کرد، آری، پوریلامپس، یعنی پدر پلاتون، بنیادگذار آکادمی. این پوریلامپس و دموس، برادر پلاتون بودند که تاووسهای شاه بزرگ را سر هر ماه به نمایش می گذاشتند و همزمان، زنهای زیبائی را که برای تماشا می آمدند، برای خوشگذرانیهای شبانهی پریکلس “جور” می کردند. اردشیر این تاووسها را که نماد ایرانی گرائی و تابعیت معنوی از ایران بودند، در یکی از سفرهای دیپلماتیکی که پوریلاموپس به پارسه کرده بود به او بخشیده بود؛ و جالب است، این همه در حالی بود که قهرمان جنگهای یونانی-پارسی، یعنی تیمیستوکلس، کسی که جلوی پیروزی قطعی پارسها را گرفته بود، درست در زمانی که پریکلس بزرگ با تاووسهای شاه بزرگ برای پیشبرد امر دمکراسی شبها بی خوابی می کشید، از آتن اخراج و به شوش پناهنده شده بود! آری، این، نمائی است از همه آن چه که دمکراسی کهن بود؛ و دمکراسی نوین؟ به داعش نگاه کنید، ناتوی اسلامی غرب، و به عربستان سعودی، رئیس کنونی کمیتهی حقوق بشر سازمان ملل! نه، دمکراسی آنچنان به ماده ای بویناک تبدیل شده است که دیگر کمتر انسان جدی ای بتواند در آینه بنگرد، خود را به چیزی به گیرد، و باز نیز از آن دفاع کند. بدین ترتیب، تمامی دشمنان تاریخی ایرانشهر، دست در دست هم، به سوی درهی بزرگ می پویند: درهی نیستی و تباهی.
در چنین فضائی است که جا برای معنویتهای به محاق رفته و لگد مال شده باز می شود. هندوئیسم در هند، دائوئیسم در چین، و مزدائیسم در ایرانشهر؛ و هم از این روست که ما امروز شاهد رشد بی سابقهی زرتشتی گری در سراسر سرزمینهای ایرانشهری هستیم. یک بازیابی همه سویه و چندین لایه ای در حال وقوع است. یک زمین لرزهی همه سویهی تمدنی. بازیابی ای، که البته برای ما آریائیان ایرانشهری، دارای مرکز ثقلی است: سنت تیسپون، یا آن گونه که در دیگر گفتارها گفته ایم، مدار تیسپون.
برای تشخیص اهمیت امر، و برای آن که بدانیم به راستی به چه مداری می خواهیم بازگردیم، چه بسا یک اندازه سنجی میان دو پایتخت بزرگ تمدن بشری کفایت کند، و هر دو نیز پایتخت آریائیان، آریائیان شرقی و آریائیان غربی، یعنی روم و تیسپون: روم، پایتخت امپراتوری روم، که بزرگترین پایتخت سراسر تمدن غربی بود، 13.7 کیلومتر مربع مساحت داشت، یعنی چیزی کمتر از نیم تیسپون، که بالغ بر 30 کیلومتر مربع می شد؛ و این برای تشخیص ابعاد تمدنی که تا بن دیوارهای اش را سوزانده اند، بسنده است.
از آن ابرشهر، از بزرگترین متروپول سراسر تاریخ تمدن، امروز اندکی بیش نمانده است. طاق کسری، صرفا قطره ای است از دریا. آری، ما از شهری سخن می گوئیم که در کرانههای دجله و فرات بود. هر دو، نامهایی ایرانی و اوستائی: نخستین، به معنی تندرو و اروند، و دومی، به معنای خوب رونده. این رودها، چنان که شهری که در میان شان بود و از میان اش برداشته اند، برای ما مقدس اند و بازساختن آن را و بازگشت فیزیکی و معنوی آریائیان به مدار آن را، یکی از اهداف عالیهی بازیابی ایرانشهری می دانیم. از سراسر سرزمینهای ایرانشهری، مردمان آریائی، دست در دست هم، این شهر را بر کرانههای دجله و فرات بازخواهند ساخت. در این امر، خدایان نیز دیگر شکی ندارند.
این مقاله را پیشکش می کنم به هما ناطق، برای مهری که به دین بهی و به ایران داشت. “کیخسرو آرش گرگین”