دیوار دفاعی ایرانشهر / نریوسنگ گشتاسپ

پیشگفتار

تمامی ایدئولوژی ها، ادیان و اندیشه ها در طول تاریخ، آزمون خود را پس داده اند؛ هم اکنون در آغاز هزاره چهارم یهودی – هزاره سوم مسیحی – هزاره دوم اسلامی –  هزاره اول بهایی و هزاره چندم آتئیستی؛ هر کدام از این اندیشه ها نمایندگانی قدرتمند در جهان دارند؛ نمایندگانی که مرزهای جغرافیای و توان دفاعی و سیستم آموزشی و به تبع آن اندیشه هایی مسخ شده از آموزه هاشان و نیز قدرت و توانی تسخیر شده به پشتوانه مسخ شدگانشان، در اختیار دارند.

بررسی نتایج اسف بارِ مدیریتٍِ هر یک از این اندیشه ها، باورها و ادیان در ساخت فرهنگ ها و سپس کارکردِ فرهنگ ها در ساخت جوامع و عملکرد جوامع در تدوین قوانین و نتایج این قوانین در ساختار زندگی انسانها و نتایج ویرانگری که اینگونه زیستنِ انسانها، برای طبیعت (منزلگاه انسان) و خودِ انسان به بار آورده است، در این مجال نمی گنجد. امروز، جهان از تمامی این اندیشه ها بریده و در خلاء ناشی از این جدااُفتادگی از عادتِ اندیشه گریش، به دنبال جایگزینی می گردد، کوتاهترین راه برای ذهن خسته و فرتوتِ انسانِ هزاره ها، عادت کردن به همان خلاء ایجاد شده است، اما آیا این کوتاهترین، لزوما درست ترین راه است؟

در این میان تنها زرتشت است که با وجود اینکه اندیشه اش در ابتدا تعدیل کننده باورهای اهریمن پرستان باستان، قربانی کنندگان انسان برای خدای تاریکی و قربانی کنندگان حیوان برای خشنودی زمین با غریو شادی و در ادامه و پس از او آبشخور تمامی ادیان ابراهیمی (وعده دهندگان بهشت برین به هر چه بیشتر کشندگان و قاتلانِ دگر اندیشان و نه برکت دهنده به قربانی کنندگانِ انسان و حیوان) گشت؛ بی سرزمین، بی دفاع و بی قدرت مانده است. آجرهای طلایی شهری را که زرتشت بر روی ویرانه های دروغ پرستانِ باستان (به انحطاط برندگان آیین اهورایی پیش از آن) ساخت، ابراهیمیان به سرقت بردند و با آمیختن طلای زرتشت با هرآنچه سیاهی که در اندیشه و باور و فرهنگ خود داشتند، شهرهایی ساختند که جهان، امروز، محصور در دیوارهای آن، از جنسِ آلیاژِ اسکندریسم ابراهیمی، آخرین نفس های خود را می کشد.

جهانِ امروز به لطف این آلیاژ، بمب هایش را با پیغام “دوستت دارم!” بر سر زنان و کودکان بی دفاع سرزمینها فرو می ریزد. (کشتن با عشق)؛ جهانِ امروز ارزش جانِ انسان را در بازارهای نفت تعیین می کند، اگر جهانِ دیروز ارزش یک درخت را به مثابه شُشِ زمین، به درستی و با درایت برابر با جانِ یک انسان می دانست، جهانِ امروز برای به دست آوردنِ یک بشکه از مایعی سیاه، که اثرش در بهترین حالت سرعت بخشیدن به چند تُن آهن برای جابجا کردن یک انسان ۷۰-۸۰ کیلوگرمی و یا حملِ هزاران تُن بمب با کلمه “دوستت دارم” برای گرفتن جان هزاران انسان در کوتاهترین زمانِ ممکن است، جانِ یک انسان را می گیرد.

دیوار دفاعی

شاید یکی از درخشانترین بازه های تاریخی که جهان تا به امروز به خود دیده، در یک بازه ۲۰۰ ساله، جهانبانی هخامنشیان باشد، جهانبانی ای که بر پایه های اندیشه زرتشت به جهان می نگریست و در عمل توانست در بیشتر موارد بر مدار تعادل به امور بپردازد. اگر بتوانیم از کمی دورتر به کُنشِ بنیانگذار هخامنشیان (کورش بزرگ) بنگریم به درستی خواهیم دید که او به معنای واقعی کلمه جهانبانی کرد، او بر خلاف گذشتگان و آیندگان خود (آشوریان و یونانیان در قامت اسکندر و امروز، امریکا و هم پیمانانِ حقوقِ بشری! او در قامت اسکندریسمِ ابراهیمی)، تنها به جهان گشایی اکتفا نکرد بلکه جهان را پایید، آنچنان پایید که هنوز پس از بیش از ۲۵۰۰ سال همچنان تنها چند جمله او برای اداره امور جهان کفایت می کند:

من برده داری را برانداختم، درماندگی هاشان را چاره کردم، … بشود که دلها شاد گردد…

نتایج طبیعی و غیرمستقیم این جهانبانی، تشکیل دیوار دفاعی شرق در ایرانشهر توسط کورش بزرگ بود، که به واسطه ایجاد یکپارچگی سیاسی بین تیره های آریایی و حفظ و تداوم آن توسط جانشینان او در برابر غرب (در قامت آشوریان- بابلیان و سپس تر یونانیان و مقدونیان) بوجود آمده بود.

نقشه A: تشکیل دیوار دفاعی شرق توسط کورش بزرگ
نقشه A: تشکیل دیوار دفاعی شرق توسط کورش بزرگ

در این میان یک خلاء ۸۰ ساله به واسطه حمله اسکندر ایجاد شد و دیواره دفاعی ایرانشهر برای دفاع از شرق در برابر هجوم غرب، برای مدت ۸۰ سال آسیب دید، اما به کلی فرو نریخت. از بارزترین اثرات این آسیب می توان به از میان رفتن و سرقت علوم، سرمایه های ملی، منابع تاریخی و دینی زرتشتی و نیز تغییر در پوشش ایرانیان (ن.ک. پوشش) و نیز گشوده شدن راه نفوذ فرهنگ غرب (در قامت آتن) به شرق باستان (هند و چین) و صدور دمکراسی با شمشیر اسکندر از غرب باستان به شرق باستان، اشاره کرد. فرو ریختن این دیوار اما برای غرب، تاثیرات مثبت اقتصادی را به همراه داشت، راهِ تجارت زمینی با شرق برایشان کم هزینه و هموار گشت. امروز می توان امریکا و هم پیمانان اش را نماینده دنیای مدرنِ آتن دانست. (دمکراسی بمب درمانی)

نقشه B: نخستین آسیب جدی که توسط یونانیان و مقدونیان به دیوار دفاعی شرق وارد آمد
نقشه B: نخستین آسیب جدی که توسط یونانیان و مقدونیان به دیوار دفاعی ایرانشهر وارد آمد

سپس بر روی خرابه های این دیوار دفاعی (دفاع در برابر شمشیر و اندیشه غرب) اشکانیان دیواری دیگر بنانهادند. نخستین نشانه های تباهی مدرن در غرب با شاخه جدیدی از دیانت ابراهیمی (مسیجیت) و تداوم کشمکش میان ایران (نماینده شرق) و نماینده جدید تمدن غرب (روم)، را می توان در این زمان مشاهده نمود. اشکانیان در اواخر دوران زمامداری خود و همزمان با مسلح شدنِ رومیان به سلاح جدیدی به نام مسیحیت، اقدام به جمع آوری متونِ اوستا نمودند، نخستین اقدامِ موثر اشکانیان برای مقابله با دینی که اکنون به یک سلاح تبدیل شده بود، برکشیدن دینی بود که ریشه در اندیشه و روانِ آریاییان داشت، زرتشت.

نقشه C: نخستین تلاش در جهت بازیابی و بازسازی دیوار دفاعی
نقشه C: نخستین تلاش در جهت بازیابی و بازسازی دیوار دفاعی

اما برای ساسانیان وضع به گونه ای دیگر بود، در زمان ساسانیان، غرب این بار در قامت روم، مسلح به دو سلاحِ شمشیر و دین (مسیحیت) شده بود، شاید این نخستین باری بود که از دین به شکل ابزاری برای جنگیدن، آن هم در این وسعت استفاده می شد، شاید رومیان بکارگیری جنگی این ابزار را از یهودیانی که زیر یوغ رومیان دست به شورشهای دینی زده بودند، آموخته بودند. اینجا بود که ساسانیان نیز طی ۴۰۰ سال آموختند که در برابر سپاهی که همزمان شمشیر و دین را از نیام می کشد تنها شمشیر نباید کشید و دیگرباره زرتشت را بر کشیدند.

ساسانیان برای حفظ دیوار دفاعی، سیاست کوچ اجباری را همزمان با جنگهای ادامه دار با روم، برای نخستین بار پس از یونانیان در ایرانشهر در پیش گرفتند، این کوچ اجباری زمینه تولد شاخه سوم دیانت ابراهیمی (اسلام) را پدید آورد. (ن.ک. به مجموعه مقالات “اسلام ‌شناسئ سنتی در برابر دین ‌شناسئ مدرن”)

نقشه D: تداوم بازیابی و بازسازی دیوار دفاعی
نقشه D: تداوم بازیابی و بازسازی دیوار دفاعی

روم پس از جنگهای فرسایشی ۸۰۰ ساله با ایران و عدم توفیق در گشودن دروازه های دیوار دفاعی ایرانشهر، این بار با بازوی اعراب بادیه نشین و کوچ نشینان سامیِ شرقِ ایران و قرائت جدیدشان از دیانت ابراهیمی (اسلام) برای نخستین بار از دین (مسیحیت و قرائت جدیدش اسلام) به عنوان سلاحی در برابر تمدنی که طی بیش از 8۰۰۰ سال هیچگاه دین را یک سلاح ندیده بود، استفاده کردند. آموزه جدید غرب (در قامت روم و بازوی او، اعراب) برای جهان، استفاده ابزاری از دین بود، ساسانیان برای مقابله با این سلاح، دین زرتشت را برکشیدند.

اما آموزه های این دئنای اهورایی هیچگاه کشتن را ستایش نمی کرد و به قاتلان وعده بهشت برین نمی داد، از آن سو ابراهیمیانِ مسخ شده در آموزه های اهریمنی که مرگ خود را در جهاد! (کشتن-تجاوز و به بردگی بردن) برابر با حضوری ابدی در بهشت برین می دیدند و می بینند، به استقبال اهریمنی ترین واقعه (مرگ) می رفتند، در برابر این اندازه جنون و جنایت و دور افتادگی از انسانیت؛ ساسانیان نه در تمدن و فرهنگ خود و نه در دینِ خود ابزار کارایی نداشتند. در نتیجه دیوار ایرانشهر فرو ریخت.

از سویی ترکان خزر (نوار قرمز رنگ در نقشه؛ یهودیان نو کیشی که به دلایل سیاسی دین جدید را پذیرفته بودند) که دیوار طبیعیِ دفاعی آرال را در برابر غربِ مفهومی ایجاد کرده بودند، همان گزاره های مترادف را داشتند و به خوبی در برابر جنون و مسخ شدگی اعراب نوکیش (جهادگران بهشت) مقاومت کردند و نفوذ اندیشه ابراهیمی این بار در قامت اسلام، در روسیه جدید عقیم ماند. (ن.ک ترک شناسی)

نقشه E: فروپاشی دیوار دفاعی با توطئه روم و مسیحیت
نقشه E: فروپاشی دیوار دفاعی ایرانشهر با توطئه روم و مسیحیت

اکنون ۱۴۰۰ سال است که دیوار ایرانشهر فرو ریخته، بیش از هزار سال است که طعاممان را در آشپزخانه ی اسکندریسم ابراهیمی پخته و در دهانمان گذاشته اند، آنگونه اندیشیده ایم که فاتحانِ تجاوز و بردگی و جهاد!، داعش وار با رعب و وحشتی که در حافظه تاریخیمان به جا گذاشته اند، خواسته اند. شاید کمی بیش از یک دهه از زمانی که گوش و چشم و زبانِ جهان با زرتشت و آموزه هایش، با دئنای اهورایی دوباره آشنا شده و کمی کمتر از یک دهه که اندیشه و روانش با این آموزه ها از در بازیابی در آمده است بگذرد؛ اکنون چه باید کرد؟

بازیابی ایرانشهری

این پرسشی اساسی است؛ اکنون که در یک نگاه کلی (چرا که بعضا جزییات به دلیل ضعف بنیادین منابع تاریخی که بیشتر توسط فاتحان و غاصبان و الهام گرفتگان از منابعِ فاتحان، نوشته شده، قابل اعتماد نیست) به آنچه بر ایرانشهر و سپس جهان، رفته، آگاه شده ایم، چه باید کرد؟
به باور بازیابی ایرانشهری؛ بازگشت در سه امر اندیشه، گفتار و کردار به ناب ترین و اصیلترین و معتبرترین آموزه های ایرانی، بازگشت به آموزه و منشی که وجدانِ هشیار جهان در برابر آن سر تعظیم فرود می آورد، بازگشت به زرتشت و کورش، بازگشت به مدار تیسپون با همبسته کردنِ تیره های آریایی.

بازگشت به مداری که در آن، “مرد پارسی همواره راست گوید حتی اگر به زیان او باشد و هرگز دروغ نگوید حتی اگر به سود او باشد.”
بازگشت به مداری که در آن، “انسان با خونِ انسان درخت اهریمن را خون یاری نکند، هیچ انسانی نمیرد مگر آنکه به قصد کشتن آید.”
بازگشت به مداری که در آن، “منشاء خیر و شر یکی نباشد، و خیر و نیکی، جاودانه؛ و شر و بدی، محکوم به زوال باشد.”
بازگشت به مداری که در آن، “انسان، هم پرسه و مشاور آفریننده باشد و نه برده و بنده او.”
بازگشت به مداری که در آن، “انسان اشرف مخلوقات نیست، بلکه نگاه بان و مسئولِ خلقت است.”

ایرانشهر در سال 1480 یزدگردی- 2113 میلادی
ایرانشهر در سال 1480 یزدگردی- 2113 میلادی

در بررسی دیدگاهی که اندیشه جستجوگر خواه نا خواه به آن می رسد، با این عنوان که: “تا زمانی که فرهنگ ابراهیمی همچون خونی در رگ های ما جاریست، تغییر در آیین، به مثال عوض کردن پوشش است” می توان گفت:
در اینجا صحبت از تنها تغییر نیست، تغییر، آنچنان که بار معنایی آن برای یک آریایی نشات گرفته از فرهنگی است که تا مغز استخوانش آلوده به نوع نگاه ابراهیمی به امور است، به مانند این می ماند که لباسی نو بر تن کنیم، زمانی که لباس از تن در می آوریم پوست و گوشت و خونمان همان است که بوده! در بازیابی صحبت از پوست اندازی است، این پوست زمخت و زشت ابراهیمی که هیچ سنخیتی با تنِ یک ایرانی ندارد یکبار به درستی باید از گوشت و اعصاب و رگهایمان کنده شود؛ این اندیشه و احساسِ ابراهیمی به امور، باید یکبار برای همیشه از سلولهای مغز و قلبمان؛ از فَروَهَرمان؛ زدوده شود و جایش را به اندیشه و کُنشی از آنگونه که زرتشت اندیشید و کورش ورزید بدهد.

آفتی به نام رنسانس

رنسانس نیز همین معنای ناقص و چه بسا گمراه کننده را در بر دارد، هر دوی اینها یعنی تغییر و رنسانس و واژگانی با این بار معنایی تنها نجات دهنده ی امرِ به تباهی برنده اند، در واقع حاملان ویروسند از کُنج آفت زده ی اندیشه و روان به گوشه دنج و سالمش، تا باز تداوم بخش همان بیماری باشند.
بلکه باید بازیافت، باید به گوشت و خونمان اجازه دهیم پوستِ ابراهیمی چسبیده بر تنمان را با پوستِ ایرانشهری جدا شده از تنمان، مطابق با گزاره های ایرانشهری باز یابد و جایگزین کند. بازیابی ایرانشهری در تلاش برای این گونه بازیافتنی است؛ بازیافتنی که گرچه پایه و اساسِ آن از ساسانیان آغاز می شود اما هیچگاه به ساسانیان محدود نمی شود و باید تا خودِ حقیقی زرتشت پیش رود و چهره جهان بانِ او را از زیر گرد و غبار هزاره ها بیرون کشد، و نیز عرضِ درمانش برای ایرانشهر در 3 گزاره زیر به سرانجام می رسد:

  1. از اندیشه و روان بیرون راندن هر آن طعامی که در آشپزخانه ی اسکندریسم ابراهیمی پخته شده و همچنان به خوردمان می دهند.
  2. انباشتن اندیشه و روان با هر آنچه رنگ و بوی ناب ایرانشهری می دهد.
  3. به کردار در آوردن هر آنچه در میان مدت انباشته ایم.

اشکانیان و ساسانیان برای مقابله با آنچه اسکندریسمِ ابراهیمی (برای اشکانیان، رومِ مسیحی و برای ساسانیان، اتحادِ روم و سامیانِ مسیحی و مسلمان) می نامیم، اقدام به جمع آوری نسخ پراکنده اوستا کردند، و دیوار دفاعی ایرانشهر را که بیش از 890 سال امنیتِ سیاسی-فرهنگی-اقتصادی ایرانشهر را تضمین کرد، بازسازی کردند، این اقدام ایشان چراغ راهیست برای ما تا به این حقیقت آگاه شویم که تنها راه بازیابی ایرانشهر از شاهراهی می گذرد که با آموزه های زرتشت سنگفرش شده باشد، هر گونه پس روی یا خودزنی در این امر تنها به امرِ خیانت به ایرانشهر منتهی می شود، اینکه ایرانیانِ خسته از ظلمِ! مغانِ زرتشتی با آغوش باز! تجاوز و تهاجم را پذیرفتند و بازگویی این تولیداتِ بیرون آمده از آشپزخانه غربِ مفهومی، از زهدانِ اهریمنِ اسکندریسم ابراهیمی، چیزی جز خودزنی و توهین به خونِ نیاکانمان، خونِ بابک ها و مازیارها و رادمان ها نخواهد بود.

سخن پایانی

کوتاه سخن اینکه تمام تبدیل های تاریخی رخ داده علل سیاسی-امنیتی-اقتصادی داشته و اکنون نیز نمی توان بدون در نظر گرفتن این ۳ عامل، نسخه ای صرفا فرهنگی برای امور پیچید؛ زیرا نه تنها مرزهای طبیعی ایرانشهر در معرض فروپاشی فرهنگی-سیاسی مداومند بلکه در قلب ایرانشهر نیز این فروپاشی مشاهده می شود، و این خلا تولید شده را نمی توان با خلا (گزینه ای که آتئیست ها پیشنهاد می دهند) و نیز با امری صرفا اخلاقی-فرهنگی (انگونه که برخی بهدینان محافظه کار پیشنهاد می دهند) پر کرد، پرداختن به تمام زوایای امر (دینی – فرهنگی – سیاسی  – تمدنی) به طور همزمان، بر پایه های آگاهی زرتشت، ضروریست تا از فروپاشی کاملِ ایرانشهر و قلبِ آن، ایران، جلوگیری کند و این نسخه را “ساسانی شده زرتشت” در اختیارمان قرار می دهد.

آماج ما رساندن ایرانشهر تا سال 1480 یزدگردی بر چکاد جهان است. تا آن زمان ایران باید کشوری در بیشینه اش زرتشتی باشد. برای رسیدن به این آماج، تا 15 سال دیگر باید ستمگران کنونی فرود آمده باشند و تا 15 پس از آن، رشته ی بیشینه ی کارهای کشور به دست بازیابان و نهادهای وابسته به بازیابان باشد. این چیزی ست که باید به شود، و خواهد شد. ما کمتر از سد سال زمان داریم، تا 1400 سال ویرانی را برچینیم.

بکوشیم تا مرزهای دینی و فرهنگی و زبانی و چه بسا سیاسی ایرانشهر را با تمامی تیره های آن بازیابی کنیم و دیوار دفاعی ایرانشهر را با خشت های اهورایی با جنبش اوستاخوانی، قدرتمندتر از نیاکانمان، پایدارتر از آن و زیباتر از آن بازسازی کنیم.

جستار فوق تلاشی بود ناتمام در جهت تشریح مفاهیمی که در اعلامیه ی استراتژیکِ راهبر بازیابی ایرانشهری، کیخسرو آرش گرگین، بدان پرداخته شده است.