گویا پسرک (رضا پهلوی) دارد دق می کند و به اوج رنسانس شیعی-فدرالیستی اش رسیده است. به بهانه ی انتقاد از رژیم اسلامی، کوروش بزرگ را “چیز جان” صدا می زند و چهره ی ای مسخره و کاریکاتوریگ از او عرضه می کند که بیشتر به یک موش شبیه است تا به یک انسان. جالب اینجاست که روز کوروش آمد و رفت و هم پسرک و هم مادر مکرمه، یعنی مادر امت رنسانس عیرانی، که خود را مفتخر می داند از تبار آل قریش است، همصدا با بی بی سی، یک پارچه فریادی شدند از سکوت و لام تا کام سخن نگفتند. این در حالی ست که با یک عطسه ی آخوند درجه سه ای به نام بروجردی اعلامیه های دو زبانه صادر می کند. جای شگفتی نیز نیست، برای کسی که خود را هم در آموزش و هم در اعقتادات اش یک شیعه اثنی عشری می داند و می گوید که نگران آینده ی اسلام است و از زرتشتی شدن ایرانیان نیز شدیدا ابراز ناراحتی می کند، باید هم سرنوشت مرجع تقلید خانوادگی مهم باشد و کوروش هم بشود چیز جان.
آری، اینک که مردم ایرانزمین به پا خواسته اند و فریاد می زنند: ما آریائی هستیم/عرب نمی پرستیم، پسرک گویا از مدینه تا ماساچوست آتش گرفته است و بدین گونه می کوشد تا انتقام خود را بگیرد. او در همه ی زمینه ها شکست خورده است و با او، کلیت بی چیزی واکس زده ای که امروز رنسانس عیرانی می نامند اش. کسی یا کسانی کوروش را تحقیر می کنند که یک موی ایرانی در تن شان نباشد، و حقیقت این است که یک موی ایرانی در تن پسرک نیست. نه تنها نیست، که متنفر است. کسی که پدر خود را دیکتاتور می نامد کوروش بزرگ را چه می نامد؟ از چنان مادری چنین پسری نیز باید. به جز رنسانسی های عیرانی و اصحاب آل افراهیم که مأمورند و معذور، آنانی که در کنار این پسرک و مادر مکرمه می ایستند، یا نادان اند یا خائن. البته امروز دیگر کمتر بتوان خود را پشت سپر نادانی و ناآگاهی پنهان کرد. پته ی کسان نه تنها از سوی ما رو شده است، که خود نیز در کوس رسوائی خود می دمند.
چندی پیش یک ایران شناس مسلمان، برای آن که ادای شاملو را درآورد، کوروش را صدا می زد کوروش خان، امروز این پسرک صدای اش می زند “چیز جان”. یعنی حتا نام آدمیزاد نیز بر اش نمی نهد. از همین روست که کاریکاتور نیز بیشتر یک موش انسان نماست تا یک انسان. این میزان از توابیت تمدنی حتا برای بیگ مک خوار فرهنگی ای چون او نیز حیرت انگیز است.
پسرک که برای عطسه ی آخوندی درجه سه به نام بروجردی نیز بیانیه ی دو زبانه می دهد، روز کوروش آمد و رفت و همصدا با بی بی سی بی صدا ماند و لب نه گشود. فرح، مادر اش، سیّده ای که از جایگاه جلیله ی عترت محمدی ترفیع مقام یافته و به مادر امت رنسانسی نیز تبدیل شده است و از هیچ فرصتی برای مهر ورزیدن به کمونیست ها و مسلمان ها چشم پوشی نمی کند، او نیز اشک و شور آریائیان را دید و چیزی نگفت. کسان دق بر دل شان نشسته است و مانده اند چه بکنند. پسرک صراحتا اعلام کرده است که گریز جوانان ایرانی از اسلام به دین زرتشت نگران اش کرده است، آری، این که او به شدت نگران آینده ی اسلام در ایران است! این که تمام تلاش اش را می کند تا اسلام را به هزاره ی سوم برساند! چه مأموریت بزرگی!
باری، چند سال پیش که من هنوز در سمت مشاور سیاسی اش قلم می زدم، با یک روزنامه نگار جهود مصاحبه ای کرد و متذکر شد که هم در آموزش (education) و هم در ایمان و گروش (conviction) یک شیعه ی اثنی عشری است. در تماسی که پس از آن اعتراف نامه ی کذائی داشتیم به او گفتم آقا این چه سخنی بود؟ چون همیشه پاسخی بی ربط داد و موضوع را نیز سریع عوض کرد. امروز بسیاری چیزها روشن شده است. مادر و پسر، دو پای ستونِ خیانت به فرهنگ و تمدن ایرانشهر هستند که کمتر بتوان نمونه شان را یافت.
- کارنامه ی اعمال و افکار
- شرایط زمان
- امکانات شان.
خود محمد رضا شاه، که این پسرک ارزش واکس زدن بر کفش او را نیز ندارد، تاریخ نشان داد که جز این نگفت: کوروش آسوده بخواب، زیرا که ما در رفتیم. آری، او، یعنی شاه، همه چیز را نهاد و گریخت: میهن، ارتش ملی، و 2500 سال تاریخ را سر برید، بر سینی اخلاص نهاد، به دشمنان سوگند خورده سپرد و در….رفت. بزرگترین معمار انقلاب شکوهمند خود او بود. لیک، او، که چند قطره ای خون آریائی از پدر اش به ارث برده بود، آن شد که دیدیم، این دمکرات-مسلمان های حرفه ای و سوگند خوردگان به دشمن که جای خود دارند.
نباید فراموش کرد: از زهدان زمان هیولائی دارد زاده می شود که بسیارانی را خواهد بلعید. هیولائی که سر جنبانده و بو خواهد کشید، و هر آن کس را که اصل و نژآده نه باشد، در دستگاه گوارش خود نابود خواهد کرد. فصل انسان های دو نبش، که شاه از جرگه ی معصوم ترین ها و دلپذیرترین های شان بود، به سر آمده است. در میان میراث داران اش ذره ای معصومیت و دلپذیری نیست. زمانِ بلعیده شدن، زمانِ له شدن شان در زیر پای تاریخ در رسیده است.