داعش به مثابهی ناتوی اسلامی و نیزهی به دور دستها پرتاب شدهی جهان آزاد از شرافت و متحدان منطقه ای اش، شامل اتحادیهی اعراب، ترکیه، اتحادیهی اروپا و اسرائیل، صرفاً از هوا برچیده شدنی نیست. در داعش ما با صنعت تروریسم روبروئیم چنان که هرگز پیش از آن نبوده ایم. پیچ و مهرهی این صنعت را از هم گشودن نه از مسکو براید و نه از تهران. هم اگر بیش از اینها که اینک، همسو و همکنش شوند. امروز تهران و مسکو بیش از هر زمانی در یک اتحاد تاریخی قرار گرفته اند، اتحادی، که اگر فشار غرب نبود هرگز بدین گونه شکل نمی گرفت.
پوتین، در چارچوب هویتی اش بیشتر نگاه به غرب داشت. امروز ولی بدین نتیجه رسیده است که غرب به چیزی کمتر از تکه تکه کردن روسیه خرسند نیست. طرح موزائیکی کردن خاورمیانه، که تجزیهی دمکراتیک ایران در میانهی آن جای دارد، دنبالههای منطقی دیگر نیز دارد: موزائیکی کردن روسیه و نیز چین. مسکو رفته رفته این سیاست غرب را درک کرد و امروز از فراگرد واکنش به کنش رسیده است. وارد شدن روسیه در بازی تاریخی سوریه نخستین کنش روسیه در این زمینه است، چه، حتا موضوع اوکراین نیز کنش ناب نبود، از دست دادن کریمه از سوی غرب بیش از آن که میوهی کنشگرائی مسکو باشد از ناشیانگی و آز بی مرز خود غرب بود.
سوریه اما یک بازگردنا، یک نقطهی عطف است. در سوریه سرنوشت بشریت برای قرن جاری و چه بسا همیشه تعیین تکلیف می شود. یا مسکو و تهران از بازی سوریه پیروز به در می آیند و یا غرب، امپریالیسم دمکراتیک خود را با تمامی تبعات اش که تجزیهی دمکراتیک ایرانزمین تنهای یکی از آنان است، بر کل جهان اعمال خواهد کرد. این رویاروئی از جنمی نیست که بر روی هوا بتوان سرنوشت اش را رقم زد. موضوع بسیار گران تر از ماده ای نابسودنی و دیدارناپذیر چون هواست، موضوع خاک است و آن چه که کارل اشمیت ناموس زمین می نامید: داد و قانون بوم.
داعش، بنابرتعریف، مهارشدنی نیست، یا او را نابود باید کرد و یا از سوی او نابود شد و به نیستی رسید؛ و نابودی داعش، نابودی او بر روی زمین است، زمینی که مسکو اعلام کرده است در آن پیدایی نخواهد داشت؛ و همین سیاست دودلانهی مسکو، چون همهی تراژدیهای بزرگ تاریخ، شرط لازم و کافی فاجعه را پیشاپیش فراهم آورده است. بی شک غرب خواهد کوشید سوریه را به ویتنام تهران-مسکو و یا آن گونه که اوباما در فردای سرکشی مسکو یادآوری کرد، به باتلاق پارسها و روسها تبدیل کند. او می داند که برای رسیدن به این هدف خود نه تنها بهترین آرزوهای اعراب و ترکها و اسرائیلی ها، که همهی توان نظامی و اقتصادی و اطلاعتی کسان را نیز به همراه دارد.
امروز، جدا از خواست و اَخواستِ خود، ما در یک نبرد بی همتا به سر می بریم، نبردی که در آن هم مردان انبازند و هم بغان، چرا که کارزار سوریه تنها میدان رویاروئی و زورآزمائی مردان نیست، فرهنگها و خدایان پیدا و نهان ایشان نیز در برابر هم صف کشیده اند. باخت در این کارزار، باختی وجودی است. هم از این رو، پیروز به درآمدن از این رزمگاه چندین پیش-اگر و شرط دارد:
- حضور مستقیم و رسمی تهران و مسکو بر روی زمین
- گسترش دادن میدان کارزار از سوریه به عراق و از آن جا به افغانستان
- تشکیل یک ارتش ضد ترور شامل ایران، روسیه، چین، و دیگر کشوران همراه
در مورد پیش-اگر(شرط) نخست سخن گفتیم، لیک رعایت شرط دوم نیز سراسر بی گزینه است و از هر روزن، گریزناپذیر، چه، داعش به مثابهی ناتوی اسلامیِ غرب سراسر مشرق زمین را هدف گرفته است. یک غروب تمدنی اجباری. ایدون، عراق و سوریه گام های نخستند، کسان هم اکنون زمینهی فتح داعش مندانهی افغانستان را نیز چیده و به فراگرد کنش اندرشده اند. پاکستان و تاجیکستان گزینههای پسین اند. پس دامنهی کنش باید بطور رسمی سراسر شرق اعلام شود. این آشکاری و شفافیت در کنش و مرزکشی بسیار گران است، چه، هم نشان دهندهی استوارکامی و قاطعیت به خصم و همیستار است و هم، پدیدآورندهی زمینهی شکاف در صف غرب. چه، اروپا به بهانها و آوندهای تاریخی گوناگون نه تنها دیگر دارای روحیهی استعماری و جهانگیرانهی سنتی خود نیست، بلکه خود، «کنشنیها و دادگی ها» (عملا و حقوقا) به مستعمره و آپاندیسی تمدنی از آمریکا فروکاسته شده است، لیک مستعمره و آپاندیسی که اگر پای بود و نبود به میان کشد این اگر-بود و احتمال هست که با محور واشنگتن-تلاویو-لندن همراهی نکند و از فرمانبرداری سر باز زند. پس، بیرون کشیدن اروپا از صف غرب، به مثابهی امری ممکن و به-شاید-بود، باید یکی از آماجهای محور تهران-مسکو شمرده شود، این آماج به دست نخواهد آمد، اگر گرانی و جدیت امر برای اروپائیها روشن نشود.
پَشن یا شرط سوم برای بازگرداندن کمینه ای از شرافت و انسانیت به هستی بشری، فرازساختن یک ارتش ضد ترور است که نخست باید میدان کنش اش به گسترهی جغرافیایی مشرق کرانمند باشد. هندیمانی (حضور) و هنبازی چین در این ارتش از گرانی و اهمیتی بزرگ برخوردار است. ارتشی که دربرگیرندهی سربازان پارسی و چینی و روسی باشد، و هر جا که دولت هایِ مشروعِ وقتِ کشورهای زخم خورده برای برچیدن تروریسم بین الملل خواستار کمک گیری از آن گردند، یاری رسانی کند، چنین ارتشی هم از روزن حقوق بین الملل قانونی و دادیگ است، و هم از مشروعیت و دادگی حقیقی و کارکردی نیز برخوردار.
سر باز زدن از نگریستن در آینهی زمان و شانه تهی کردن از پدید آوردن چنین ارتشی، که در نفس اش ارتشی است برای نجات و بوختِ آزادی و شرافت، چیزی جز نیست-کامگی و ارادهی معطوف به نبودن و مرگ نیست. یک خودکشی تمدنی. شرق، که امروز تهران، مسکو و پکن متشخص ترین نمایندگان اش به شمار می روند، یا ایستارِ هستیِ به مرگ اندرنِمندهی خویش، بخوان وضعیتِ وجودی ایستاده در آستانهی عدم خود را اندریافته و درک می کند، و یا بازی را برای همیشه به غرب خواهد باخت. شهریار هستی خویش گشتن و یا، طوق بردگی ابدی را بر گردن خویش اندرآویختن، پرسش این است.