بازشناسی دوست از دشمن
سیاست دفاعی ایرانشهر، در خردمندانه ترین وجه، برایندی ست از تاریخ ارتباط ایرانشهر با جهان. این ارتباط بر دو ستون ایستاده است:
- دوستی، که خود شامل دو زیر شاخهی نیکی و راستی است.
- دشمنی، که خود شامل دو زیر شاخهی بدی و دروغ است.
یک نگاه واقع گرایانه به تاریخ نشان می دهد که ایرانشهر، به همان اندازه که دارای دوستان طبیعی اندکی ست، اگر اصولا، اما دشمنان طبیعی چندی دارد.
تعریف دوست و دشمن
دوست طبیعی آن دوستی ست که اگر در طبیعت خود به سر برد، با تو دوست باشد.
دشمن طبیعی آن دشمنی ست، که اگر در طبیعت خود به سر برد، با تو دشمن باشد.
تعریف طبیعت
منظور از طبیعت آن ایستار ویژه است که هستومند، همزمان، دارای 1. بیشترین توان 2. بیشترین خرد 3. بیشترین نیکی باشد.
نمونه: در سنجش انسانی، یک انسان توانمند، اگر خردمند و نیک نباشد، در طبیعت خود به سر نمی برد: کمبود خرد و کمبود نیکی او به کاهش توان او می انجامد. به همان گونه که یک انسان خردمند و نیک، اگر توانمند نباشد، در طبیعت خود به سر نمی برد: کمبود توان اش، به کاهش نیکی و خرد او می انجامد. ایستارهای غیر طبیعی، هر اندازه که نیز از روزن زمانی دوام آورند، در گوهر خویش، ایستارهای ناپایا و سُست پایه هستند.
از این رو، دوست و دشمن طبیعی، هنگام که در طبیعت خود به سر نبرند، می توانند رفتاری بیرون از روال داشته باشند: دوستی که دشمنی می کند و دشمنی، که دوستی می کند. بر چنین رفتاری، که بیرون از روال و طبیعت است، نه می توان، و نه باید برنامه ریزی کرد، چرا که طبیعت حکم می کند که آن رفتار، هر لحظه از ایستار غیر طبیعی خود برون رفته، به طبیعت خود بازگردد. به دیگر سخن، آن دشمن طبیعی که به علت از خود بیگانگی، رفتاری دوستانه نشان می دهد، در همان حال نیز که دوستی می کند، دشمن است؛ و آن دوست طبیعی، که به علت از خود بیگانگی، رفتاری دشمنانه نشان می دهد، در همان حال که دشمنی می کند نیز دوست است.
نسبت دوست با دشمن
نسبت دوست با دشمن، نسبت طبیعت دوست است با طبیعت دشمن. طبیعت دوست، از بین بردن طبیعت دشمن است. از این رو، نسبت دوست با دشمن، نسبت بودن است با نبودن. پرسش دوستی و دشمنی، همواره پرسشی هستی شناختی است، پرسشی بر سر بودن و یا نبودن. همان گونه که راستی پاد دروغ و نیکی پاد بدی است، دوست نیز پاد دشمن است. رزم و نبرد دوست با دشمن، رزم و نبردی تا پای مرگ است. در این رزم، اگر تنفسی رخ دهد، تنها برای از سر گیری جنگ و کشتن دشمن است و لاغیر.
دشمنی دینی و دشمنی سیاسی
ما دشمنی را در دو سویهی کلی بررسی می کنیم: 1. سیاسی 2. دینی
سیاست را نیز دارای دو وجه کلی می دانیم: 1. زیربنائی: اقتصاد 2. روبنائی: دستگاه
سرمایه داری مطلق
در وجه اقتصادی کل جهان در ایستار سرمایه داری مطلق به سر می برد که هم نسبت به انسان و هم نسبت به طبیعت، شامل آب و گیاه و جانور و خاک و آتش و باد، ایستاری غیر طبیعی و ناپایاست. سرمایه دارای مطلق، نسبت به کل انسان و نسبت به کل طبیعت، دارای نسبت دشمن است با دوست؛ به دیگر سخن، هدف طبیعی سرمایه داری مطلق، نابودی کامل انسان و طبیعت است. در دیوشناسی مزدائی، دیو موکل بر سرمایه داری مطلق، آز است: همه چیز را می خورد و در پایان، خود را.
سرمایه داری و الاهیات ابراهیمی
سرمایه داری مطلق را ترجمان اقتصادی الاهیات ابراهیمی می دانیم. در حالی که یزدان شناسی آریائی مبتنی بر هم-تراز و هم-پایه و هم-ارز بودن انسان و طبیعت است، الاهیات ابراهیمی مبتنی بر اشرف بودن انسان بر دیگر مخلوقات و بدین میانجی، تملک مطلق او بر طبیعت است. در درون الاهیات ابراهیمی، ذیل شاخهی الاهیات یهودی، علاوه بر اشرف بودن انسان بر طبیعت، اشرف بودن قوم یهود بر دیگر اقوام نیز موجود است که ذیل ثنویت یهودی-گُئیم تعریف می شود. یهود، برگزیدهی یهوه است و گُئیم، به کلیت غیر یهود اطلاق می شود.
الاهیات ابراهیمی، که شامل چهار شاخهی اصلی یهودی، مسیحی، اسلامی، و بهائی است، استوار بر بهره کشی کل طبیعت از سوی کل انسان، و الاهیات یهودی، استوار بر بهره کشی کل طبیعت و کل گُئیم، از سوی قوم برگزیده است.
نزد ما، سرمایه داری مطلق، برایندی از الاهیات ابراهیمی و زیرشاخهی یهودی آن به شمار می رود.
جمهوری و پادشاهی
در وجه روبنائی و پدیدار شناسی دستگاه، سیاست دارای دو گونهی کلی است:
- جمهوری: جایگزینی پیوستهی افراط است با تفریط.
- پادشاهی: پای فشاری پیوسته است بر میانه روی و اندازه داری که در سنت بدان «پیمان» می گوئیم.
طبیعی ترین پادشاهی، نیکخدائی (وهوه خشثره: فرمانروائیِ نیک از سویِ فرمانروایِ نیک) است که مبتنی است بر نیکی همگانی انسان و طبیعت.
طبیعی ترین جمهوری، دمکراسی (ویس خدائی) است، که مبتنی است بر نیکی همگانی انسان، منهای مطلق طبیعت.
طبیعت سرمایه داری، نابودی پادشاهی و پدید آوری دمکراسی است، و طبیعت سرمایه داری مطلق، پدید آوری دمکراسی مطلق است. دمکراسی مطلق، بیشترین آزادی و بیشترین سود است برای کم ترین مردم، منهای مطلق طبیعت.
نیکخدائی، بیشترین آزادی و بیشترین سود (نیکی) است برای بیشترین مردم و بیشترین طبیعت. مفهوم نیکی در نیکخدائی، نیکی مشترک کل انسان است و کل طبیعت.
نسبت جمهوری با پادشاهی، نسبت دشمن است با دوست.
دینهای شرقی و غربی
دینها را به دو دستهی بزرگ بخش می کنیم: 1. شرقی 2. غربی
دینهای شرقی: 1. آئین کنفسیوس 2. آئین شینتو 3. آئین هندو 4. آئین زرتشت
دینهای غربی: 1. آئین یهود 2 آئین مسیح 3. آئین محمد 4. آئین بهاء الله
نزد ما، چهار آئین 1. مارکس 2. لنین 3. استالین 4. مائو، ترجمانهای سکولار دینهای غربی به شمار می آیند که همگی از شاخهی آئینهای ابراهیمی اند.
آئین زرتشت تکامل یافته ترین بیان از دینهای شرقی است. طبیعت آئین زرتشت، پادشاهی استوار بر نیکخدائی است. به دیگر سخن، نسبت طبیعی سرمایه داری، سرمایه داری مطلق، جمهوری، دمکراسی، با آئین زرتشت، نسبت میان دشمن است با دوست.
ایستار طبیعی ایرانشهر
ایرانشهر را در طبیعت سیاسی و در طبیعت دینی اش دارای ویژگیهای زیر می دانیم:
- در سیاست، طبیعت ایرانشهر، شاهنشاهی خوب، و یا، فرمانروائی نیکخدا است ( —> شهریار نیک که نمود استوره ای اش کیخسرو می باشد)؛
- در دین، طبیعت ایرانشهر، دین بهی، و یا، دین زرتشتی است؛
ایران امروز، که بازماندهی ایرانشهر است، نه فرمانروائی ای نیکخدا است و نه زرتشتی، از این رو، نه در دین، و نه در سیاست اش، در طبیعت خود به سر نمی برد، و باز نیز از این رو:
ایران امروز، نه در دین و نه در سیاست اش، نه با خود و نه با هیچ کشوری رفتار طبیعی ندارد. به دیگر سخن، هیچ کشوری، فارغ از این که خود در طبیعت خود به سر برد یا نه، نمی تواند بر دوستی و دشمنی ایران حساب کند. رفتار ایران، چه در دین و چه در سیاست، همواره رفتاری غیر عقلانی، پیش بینی ناپذیر، و گاه شگفتی آفرین است (چه در وجه مثبت و چه در وجه منفی)؛
دوستان طبیعی ایرانشهر
ایرانشهر، به عنوان یک فرمانروائی و «خشسه» (امپایر)، و به مثابهی یک تمدن، بخشی از تمدن مشرق زمین، و در آن جا، بخشی از تمدن آریائی است. آریائیهای شرقی به سه دسته بخش می شوند: 1. روسها 2. ایرانیها 3. هندیها؛
به جز تمدن سه گانهی آریائی، تمدن کنفسیوسی (چین) و تمدن شینتو (ژاپن)، دیگر پارههای مشرق متمدن به شمار می روند. آریائیهای شرقی را به اختصار «راه» (روس+ایرانشهر+هند) و کلیت تمدنهای شرقی را به اختصار «شاهرک» (شینتو+ایرانشهر+هند+روس+کنفسیوس) می نامیم.
ایرانشهر، بنا بر طبیعت اش، همواره دیوارهی غربی، دیوارهی دفاعی مشرق زمین بوده است.
ایستار امروزی تمدنهای مشرقی
نه چین، نه ژاپن، نه هند، نه ایران، و نه روس، هیچ یک در طبیعت کامل خود به سر نمی برند، از همه کمتر، ایران. در حالی که چهار تمدن روس، چین، هند و ژاپن، گاه آمیخته و گاه ناب، تنها در یکی از دو وجه، یعنی یا در سیاست و یا در دین است که بیرون از طبیعت خود به سر می برند، این تنها ایران است که هم در سیاست و هم در دین، در ایستاری غیر طبیعی ایستاده است. به عبارت دیگر، از خود بیگانگی ایران، از خود بیگانگی ای دو سویه است، در حالی که از خود بیگانگی آن چهار تمدن دیگر، از خودبیگانگی ای یک سویه. ما این ایستار را ایستارِ «اَ-خود-آگاهی فرهنگی» و «توابیت تمدنی» می نامیم؛
چین و هند و روس و ژاپن، از آن رو که در نسبت به خود، در ایستاری به نسبت طبیعی و خودآگاه به سر می برند، می توانند میان خود ارتباطی به نسبت، طبیعی پدید آورند، با ایران، و ایران با آنان، اما نه.
عوامل طبیعی و غیر طبیعی تمدنهای شرقی
چین:
- غیر طبیعی: سرمایه داری، مائوئیسم، رشد نسبی مسیحیت
- طبیعی: گسترهی جغرافیائی، دیوان سالاری نظامی، کنفسیوسانیسم
ژاپن:
- غیر طبیعی: سرمایه داری، دمکراسی
- طبیعی: گسترهی جغرافیائی، پادشاهی، شینتوئیسم
هند:
- غیر طبیعی: سرمایه داری، دمکراسی، جمهوری، اسلام، مسیحیت
- طبیعی: گسترهی جغرافیائی، هندوئیسم
روس:
- غیر طبیعی: سرمایه داری، جمهوری، مسیحیت
- طبیعی: گسترهی جغرافیائی، دیوان سالاری نظامی، ارادهی معطوف به بازسازی زاریسم
ایران:
- غیر طبیعی: سرمایه داری، گسترهی جغرافیائی، جمهوری، دمکراسی، اسلام، سکولاریسم، بهائیت، رشد نسبی و از سوی غرب هدایت شدهی مسیحیت
- طبیعی: رشد نسبی نظامی گری، رشد نسبی زرتشتی گری، ارادهی معطوف به بازسازی پادشاهی و بازیابی ایرانشهری در جامعه و بخشی از حکومت
نسبت غرب با ایرانشهر
غرب، از اسکندر، تا روم، و از روم تا اروپای روشنگری و از آن جا تا آمریکا، که امروز میراث دار کلیت آن چیزی ست که غرب و اسکندریسم ابراهیمی می نامیم، همواره دشمن طبیعی ایران بوده است. نیت سنجی و روان شناسی این نسبت غرب با ایرانشهر موضوع ما نیست، برای ما تنها نسبت واقعا موجود است که دارای اهمیت است.
پرسش هستی شناختی ایرانشهر در نسبت با اسکندریسم ابراهیمی (غرب + شرق غربی شده) این است: بودن یا نبودن. پیامد بی میانجی این پرسش چنین حکم می کند: یا سراپا غربی شدن، یا غرب را سراپا ایرانی کردن. ناکارا کردن کل مفهوم غرب، به مثابهی ایرانی کردن کل غرب، هدف طبیعی تمدن ایرانشهری است. به همان گونه که هدف طبیعی تمدن غرب، نابود کردن کل مفهوم ایرانشهر، به مثابهی غربی کردن کل تمدن ایرانشهر است. ایرانشهر در یک جنگ طبیعی و بنیادین با غرب به سر می برد، جنگی تا پای مرگ.
نسبت شرق با ایرانشهر
شرق، شامل هند و چین و ژاپن و روس، هنگام که در طبیعت اش باشد، نه دوست است و نه دشمن، بلکه همپیمان طبیعی ایرانشهر است؛ ما می توانیم با شرق، به یک صلح و رامش پایدار برسیم، اگر در طبیعت مان باشیم و اگر در طبیعت شان باشند و اگر مشکل غرب حل شده باشد. منافع تمدنی ایرانشهر حکم می کند: در همان حال که در دستیابی شرق به طبیعت اش می کوشد، در حل نهایی مشکل غرب نیز بکوشد.
بدین میانجی، ایرانشهر در دو جبههی نبرد به سر می برد: هم در شرق و هم در غرب. جنگ در جبههی شرق، جنگی است برای بازسازی و بازیابی نیکی مبتنی بر مبانی مفهومی مکتب بازیابی ایرانشهری، در حالی که جنگ در جبههی غرب، جنگی است برای دگردیسی بدی به نیکی، و آن نیز مبتنی بر مبانی مفهومی مکتب بازیابی ایرانشهری.
گسترش آئین زرتشت
به جز تمدن کنفسیوس، هندو و شینتو، زرتشتی سازی آریائیهای سپید (روس)، و زرتشتی سازی کل آریائیهای غربی (ژرمنها، نوردیکها، انگلوساکسونها) نزد ما، هم استراتژی است و هم تاکتیک. به جز هند، که خود باید رشد کند و از درون خود به زرتشت رسد، آئین زرتشت، آئین طبیعی همهی تیرههای آریائی است، چه در جغرافیای شرق، چه در جغرافیای غرب.
پرسش یهود
در پیکرهی مفهوم ابراهیم، دین یهود، به مثابهی سر است، مسیحیت تن، اسلام پا، بهائیت، دست. این پیکره، دشمن طبیعی دین زرتشت است، به دیگر سخن، هدف طبیعی او، نابودی و دگردیسی کامل آئین بهی است.
نزد ما، هیتلر و نازیسم اش، پاسخی احساسی و خشن بود به یک پرسش غیر احساسی و بنیادین، و از این رو، نادرخورند و غلط. حل مشکل غرب، از روزن پرسش بنیادین تمدن ایرانشهری، – یعنی بودن و یا نبودن ایرانشهر-، از راه پاسخی درخورند یافتن برای پرسش یهود می گذرد، پرسش یهود، به مثابهی متعالی ترین پرسش ابراهیمی.
خطای کوروش و نه بردن آتش زرتشت به اورشلیم
خطای کوروش، نه آزاد سازی یهود، که کاری درست و آریائی بود، بلکه زرتشتی نکردن یهود بود. از دل یهود، مسیحیت، و از دل هر دو، اسلام، و از دل هر سه، بهائیت برون آمد و امروز این هر چهار، چنگال خود را در تن ایرانشهر و جهان کرده اند. زبانزدی پارسی می گوید: سر چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.
پادشاهان هخامنشی ایلامیان را، که دبیران دیوان سالاری بودند، زرتشتی کردند، حوزهی مدیترانه را اما نه، وانهادند. در آنجا صرفا به ایرانی سازی پایههای حقوقی شهر بسنده کردند. و این، بزرگ ترین خطای کل تاریخ ایرانشهر بوده است.
نبرد ایرانشهر و روم می رفت تا با رخنهی آئین مهر در روم، امپریالیسم مقدونیه ای اسکندر را که روم تازه به دوران رسیده و متوهم به ارث برده بود، به یک همزیستی استوار میان شرق و غرب بدل کند. هژمونی معنویت آریائی در دو سوی (مزدا در یک سو، مهر در سوی دیگر)، این امکان را می داد که نظم زمین در هر دو شاهنشاهی نیز به یک نظم مبتنی بر نیکی برسد و مصر نیز، در این میان، به عنوان سر آفریقا، خواه ناخواه سرنوشتی مطلوب می یافت.
گسترش مسیحیت اما این نظم را از بین برد. امری که با برآمدن اسلام، هم روم، هم مصر، و هم ایرانشهر را درنوردید، و این همه، نمی شد، اگر سیاست مدیترانه ای هخامنشیان ایرانی سازی مدیترانه را در ایرانی سازی مبانی حقوقی فرونمی کاست.
بر این پایه، بردن آتش زرتشت به اورشلیم، و زرتشتی سازی یهودیان با یک تاخیر 2500 ساله، از روزن منافع تمدنی ما، هم استراتژی است و هم تاکتیک.
نبرد میان آیت اللهها و مفتیها و خاخامها و کشیشها، یک نبرد درون ابراهیمی است، و جز تباهی بی مرز، رفت و بستی به ایرانشهر ندارد. از این رو، باز-زرتشتی سازی ایرانشهر، نباید و نمی تواند با زرتشتی سازی قوم یهود که وجود تاریخی شان را مدیون زرتشتیان بوده و امروز پادشاهان بی چون و چرای مدیترانه هستند، رخ ندهد. نبرد یهود و مسلمان، نبرد مسلمان و بهائی، آنچنان که نبرد مسیحی و یهودی، اگر بخواهیم با زبان هگل سخن گوئیم، همه باید در نقطه ای روشن و فرهمند، رفع و یا برچیده شوند (Aufhebung)، و آن نقطه، جائی نمی تواند باشد، جز در سطحی بالاتر و نسبت به همهی طرفهای درگیر، بیرونی: فرّه اورمزدی. به دیگر سخن، مختصات دین بهی، چه از روزن یزدان شناختی، و چه از روزن تنظیم نظم زمین، چیزی جز یک بهشت گمشده، یک عدن فروباخته نیست.
آتشکدهی اورشلیم
بر این پایه، پایان دادن به دعوای میان کنیسه و کلیسا و مسجد و محفل، دعوائی که مرکز آن اورشلیم است و جز به یک نبرد جهانی و برای همهی بشریت مرگ آور به چیز دیگری نخواهد انجامید، در پایه گذاردن آتشکدهی اورشلیم نهفته است و این، یکی از اهداف بنیادین مکتب بازیابی ایرانشهری به شمار می رود.