یکی از بلاها و اناکی هایی که ذبیح بهروز بر سر نسلی از دانشمندان و شبهه دانشمندان ایرانی آورد، طرح کردن داستان مهر و دین مهر به سان دینی ایرانی بود. بهروز یک ریاضی دان و عربی دان بسیار خوب بود و ذوق بالائی نیز داشت. در میان کارهای اش امور به درد بخور کم نیست، لیک یاوه نیز بسیار گفت و از شوربختی، یاوه های اش جا نیز افتاد. فرای داستان مهر، گاه شماری ای بی پایه نیز از خود درآورد و امروز همی گاه شماری ایرمان [جامعه ی] زرتشتی که زایش زرتشت را هزار و هفت سد و اندی پیش از مسیح می داند، بر همان آمار و اشمر من در آوردی بهروز ایستاده است. خیلی روشن است: ما هرگز نخواهیم توانست زادروز اشو زرتشت را به دست آوریم. نیازی نیز نیست، لیک بهروز همی ساعت و دقیقه اش را نیز “آمار” کرد! از این رو، سال شمار سه هزار و هفت سد و خورده ای برای تاریخ و ماهروز زرتشتی، سراسر بی پایه و اَویزورد [بی اعتبار] و تهی از هر گونه بن و پایه ی دانشی است.
از روزن زبان شناسی، اوستای گاهانی همی از کهن ترین وداها نیز کهن تر است. از این رو، کمینه اش این است که زمان سرودنِ گاهان را به هزاره ی سوم پیش از زایش مسیح می توان برد. بایستگی ای در این کار نیست، لیک توان و شایدبود اش هست و این، یعنی سنجش زبانی گاهان با وداها، یک پایه ی دانشی است. شک و گمان خود من این است که همی سخن از یک زرتشت راندن نیز، سراسر نادرست است. چه بسا زرتشت های بسیاری بوده اند. زرتشت، که پلاتون خود را باززایش او پس از شش هزار سال می دانست، برای ایرانیان نژاده چیزی مانند یک بغ و خدا بوده است و پیکرینش و تن گردی و فروتابیدن او در زمان ها و آوام ها و چرخه های گوناگون به هیچ روی چیزی ناشدنی و ناپنداشتنی نیست. ایرانیان هرگز سنت و ابرروشی چون سنت پیغمبرسازی ابراهیمیان نداشتند و طوری دیگر به کارها می نگریستند.
لیک در آوام تاریخی، ما با زرتشتی روبرو هستیم که آموزگار پیتاگورس بوده است و این، استاده و گُنارده شده است. این در جاوَری [حالی] است که میان این زرتشت و زرتشت گاهانی، دست کم می توان یکی و نیم تا دو هزاره بازه ی زمانی به جا آورد. راست این است که تاریخ روشن و آشکار برای زرتشت دست و پا کردن درست مانند این است که بخواهیم برای جمشید و یا کیومرث تاریخ روشن بیابیم. این ها شدنی نیست و کاری است همه بیهوده و دروغ.
زرتشتیان به همان اندازه که هیچ نیازی به دست و پا کردن تاریخ زادروز برای اشو زرتشت ندارند، به همان اندازه نیازمند این اند که نگاه خود به تاریخ و ماهروز خود را ابراهیمی زدائی کنند و به زرتشت آن گونه بنگرند که در ماتیگان ها و نبیگ های کهن زرتشتی به زرتشت نگریسته می شده است: زرتشت کسی است که اهورامزدا جهان و سراسر هستی را استوار بر روان و فروهر او آفریده است. او، آغاز و میانه و پایانه ی هستی است. بی زرتشت، و دنباله های فرجام شناختی اش، هرگز جهانی پدید نمی آمد. زرتشت کسی است که پیش از زاده شدن اش در درون زمان و در پیکر مردمی، فروهر اش در آغازگاه آفرینش، در نخستین اورویس [چرخه]، در کنار اورمزد بوده است و گَئوش اوروان، که اهرمن او را می کشد و تن جهان از تن اوست، تنها از این رو آمدن به جهان و یاری رساندن به خدایان برای ساختن و تاشیدن گیتی را پذیرا می شود، چرا که زرتشت پاسبانی و نگهداری از او را بر گرده می گیرد.
سرود 29 گاهان، که یکی از تکان دهنده ترین سرودهای عرفانی آریائی است و به باور من، بن و پایه ی سراسر عرفان و خشنوم ایرانیان است، چیزی جز این نیست: گئوش اوروان به جهان می آید و مرگ را پذیرا می شود، چرا که زرتشت پاسبان اوست! نه گیومرث و نه جمشید، با همه ی ارج و پایه شان، نتوانستند “بار امانت” را به دوش بکشند، با آن که اورمزد «دئنا» را نخست به آنان پیش کش کرده بود.
نه، تنها این زرتشت بود که می توانست «مانثره» را، یعنی سخنی را که از سر اورمزد برون تراویده است و به سان سخن، تنِ خوانش پذیر و به بوی و هوش دریافت پذیر جهان است، در خود جای دهد و به همین پایه، تنها این تخمه و آواده ی زرتشت، یعنی اوشیدر و اوشیدر ماه و سوشیانس به سان سودرسانان سه گانه هستند که در چرخه ی پایانی، آوام گمیختگی و زمان اهرمن زده را به پایان می برند و هستی را از تاریکی و دروج دیوان می پیرایند. از این رو، زرتشت را به هیچ روی نمی توان تا پایه ی یک پیامبر همانند پیامبران ابراهیمی و یا یک فیلسوف، امری که با نابلدی همه سویه این روز ها رخ می دهد، پائین کشید. زرتشت در فراسوی همه ی این اندریافت ها ایستاده است. او، اگر چه خود را در گاهان اش، مانثره بر [پیامبر] و زئوتر [داعی؛ منادی] و ریشی [شاهد] و ویدوش [عارف] می نامد، لیک این ها همگی سویه هایی فرودین از کیستی نژاده ی او هستند، او، یک بغ است و چونان یک بغ نیز پرستیده می شود، بغی که کار و کنش همه دیگر بغان، به کار و کنش او وابسته است. بی زرتشت، مهر و ماه و خورشید و سپهر، همه بی کار می بودند!
و اکنون داستان پر آب چشم مهر و مهرپرستی ایرانیان: ایرانیان هرگز آئین و دینی به نام میترائیسم نداشته اند. این به راستی چیزی جز نما و نمودی همه سویه از تباهی و پوسیدگی نیست که ایرانیان امروز این چنین در جست و جوی استاندن و گناردن [اثبات] مهرپرستیِ پیشازرتشتی هستند. ایرانیان پیش از زرتشت به همان سان اهوره پرست بودند که ایرانیان پس از زرتشت. جدا از برخی نوآوری ها، برای نمونه پدیده ی سروش و یا اندریافت دئنا، که ویژه ی جهان گاهانی است و با پاژنام زرتشتی می شناسیم اش، ایرانیان پیش از گاهان نیز اهوره پرست بودند و خدایان آریائی را می ستودند. جهان پیش از گاهانی را، زمان اش هر چه که باشد، بسیار باید نزدیک و همانند به جهان ودائی دانست. میترا نیز، که یکی از اهوره های سه گانه بود، در کنار دیگر اهوره ها پرستیده می شد، نه کم تر و نه بیش تر.
ما هرگز موبدانِ ایواز [صرفا] مهرپرست نداشته ایم، همان گونه که موبدان بهرام پرست و یا آناهیت پرست نداشته ایم. یا روشن تر: موبدان و پریستاران و زئوترها و آثرونان پیش از گاهانی، مهر و هوم و بهرام و خورشید و ماه و وایو و اشی و دیگر بغان را همزمان می پرستیدند و یزشن می کردند. این کوشش برای مهرپرست نشان دادن ایرانیان چیزی جز ابراهیمی زدگی و اینهمانی با ترسایان و تازیان و جهودان نیست. آریائیان سراسر هستی را سرشار از خدایان می دانستند و این خدایان، در کنار هم دیگر و در کنار مردمان، جهان را آباد می کردند و در برابر، دیوها، نماد بدی و رنج و خشکی و دروغ و فریب و بد پیمانی بودند.
یک موبد زرتشتی یا پیشا زرتشتی، هنگامی که یزشن می کرد و آئین یسنا را به جا می آورد، خدا و بغِ پرستش شده در آن یسنا را، در کنار خود بر فرشی از گیاه و وش [علف] می دید که آمده است، در کنار او نشسته است، و با او در آئین اش همباز است. آری، خدای آریائی در پشت علف ها بوده است، در سدای مرغان و آواز پرندگان. جهان آریائی هرگز از بود و باش خدایان تهی نبود و آریائی می کوشید تا خدایان اش را در پیکر و تن خود مهمان کند. این میهمانی با خدایان، و به درونِ پیکر خویش آوردن آنان، بن و پایه ی ایزدشناسی آریائی بود و هست.
یکی از گرفتاری های امروز ما، که بی شک برایندی است از گسست های فرهنگی و آبادنی [تمدنی] پی در پی و سوخته شدن نبیگ ها و ماتیگان ها، فراموش کردن راه و روش نیاکان است و در زمان نو، این فراموشی به اوج خود رسیده است. از این رو، کسان می کوشند تا پیوسته همانندسازی کنند: با غرب و ابراهیمی ها. و این چیزی جز از خود بیگانگی نیست. نه، به همان اندازه که میترائیسمِ رومی، رنگ و درایش [تاثیر] به سزائی از جهان ایرانشهری برگرفته است و وام های بسیاری به یزدان شناسی ایرانشهری دارد، لیک به همان اندازه نیز میترائیسم را باید پدیده ای جدا از آئین مغان و داستانی رومی دانست.
به همان اندازه که چند پادشاهِ میتراداد نام نشانی بر مهری بودن آنان نیست، بهرام ها و اردشیرهای گوناگون نیز نشان بهرام پرست یا ارد پرست بودن این یا آن دودمان نبوده و نیستند. آیا آذرباد مارسپندان آذر پرست بوده است؟ آیا آذرمیدخت آذر پرست بوده است و یا بهرام گور، بهرام آئین؟ روشن است که نه. زمان آن در رسیده است که یک چرخش در نگاه ایرانیان به سوی آئین و ابرروش خویش رخ دهد: یک چرخش آریائی. جهان را با چشم آریائی ببینیم.