به دلایل گوناگون، چه حسی، چه مصلحتی، و چه هر امر دیگر، برخی از دوستان که به بنده لطف دارند و مشترکاتی نظری و سیاسی هم دارند و حتا زرتشتی هم هستند، خود را با رضا پهلوی و مادر اش فرح همراه و هم هدف می بینند و یا می نمایانند. اینکه چگونه می شود ایرانشهری بود، یعنی هم زرتشتی و هم جمشیدی، و باز نیز در راه مادر و پسری مسلمان و سید و دمکرات و لیبرال و فدرالیست و مدافع حاکمیت غیر متمرکز [یعنی رسماً تجزیه] گام نهاد، بر من روشن نیست و فکر می کنم اصولاً هرگز نیز روشن نشود.
با این همه، صلاح خویش را خسروان دانند. مهم و گران ارج، برای من، روشن بودن امور است؛ چرا که هیچ چیز در پهنهی زیست اجتماعی، چه هنری و چه سیاسی، بیشتر از در هم برهمی و “مصلحت” اندیشیهای خام و یکی به نعل زدن و یکی به میخ زدن به فرهنگ و سیاست ایرانزمین آسیب نزده و نمی زند. در سد و اندی سال گذشته، همیشه همین دو پهلوئیها و هم از توبره و هم از آخور خوردنها بوده است که سد راه مردان ایراندوست راستین شده است و همواره همین قماش مردمان دو نبش بوده و هستند که سر ایراندوستان را، چه در فرهنگ و هنر [مردانی چون هوشنگ ایرانی و امیر مهدی بدیع و صادق هدایت نامدارترینهاش اند]، و چه در سیاست، بریده و بر سینی تاریخ نهاده اند.
عاملان و حاملان این بی صفتی و به قول روبرت موزیل، بی ویژگی بودن، که البته برجستهترین ویژگی طبقهی متوسط الحال و متجدد ایران بوده است، ما، «اشراف فرهنگ و سیاست» را، له کرده اند و سرمان را بریده و بر طاقچهی تاریخ گذاشته اند؛ و اینک بس است و بر این بی صفتی و اشرافکُشی باید شورید.
[در مورد اشرافیت فرهنگی و سیاسی و چگونگی از بین رفتن اش با سقوط تیسفون و ورود ما به جهان پساتازش، و نیز پیش شرطهای احیای اش، پیشتر نوشته ام؛ لب کلام آن که: با از بین رفتن اشرافیت و پیروزی طبقهی متوسط الحال، که انقلاب اسلامی به مثابهی به هدف نشستن تیر قادسیه نقطهی اوج اش بود -تیری حجازی و همزمان پرواز داده شده با بادهای نوین غربی-، شرافت و حال نیز، در مفهوم راستین و کهن این دو مفهوم که مغان ایرانشهری نمایندگی اش می کردند و پرتوئی از آن فرِّ پر شکوهِ شرافت و حال به مردانی چون فردوسی و خیام و سپس به مردانی چون هدایت و پورداوود و بدیع در زمان نوین نیز رسید، هر دو از بین رفته اند و ما امروز، در میانهی جهان متجدد و انقلابی، در وضعیت بی شرافتی و بی حال[ـی] محض ایستاده ایم و هژمونی مطلق، از آن مردان گیوتینی، از آن بی شرافتان و بی حالان، از آن متجددان و انقلابیان جهان نوین است.]
به هر روی، شاه، که بی شک در دامن زدن به این فرهنگ دو پهلو زیستی و همواره نه سرد و نه گرم بودن بی گناه نبود، خود اش، نامدارترین شهید است که سر اش از سوی بی شرافتان بریده و به دستان مردان گیوتینی بر سینی تاریخ نهاده شد و با او، سر ایرانزمین؛ و اینک ما مانده ایم و سرزمینی به معنی اخص کلمه بی سر و بی افسر شده، آن هم در شرایطی که در سراسر جهان، کلیت تاریخ بشری به سوی قاطعیت و قطعی شدن می رود.
در چنین شرایطی، ولرم بودن عین خودکشی تمدنی است، فرای این که اصولاً از روزن شخصی نیز به طبع و خیم من نمی خورد. در زندگی خصوصی و با دوستانِ همدم و نزدیک، نرم و ولرم بودن، و در زندگی اجتماعی و فرهنگی، سخت و ناشکستنی و داغ بودن، این، از روز آغاز و از همان نخستین تاتی تاتی کردنهای ادبی و سیاسی یگانه روش من بوده است؛ [دوستان ام شاهدان و تماشاگران زندگی ام بوده و هستند، و هر آینه دوستی چیزی جز این تماشا و شهود حال دوست نیست]. به هر روی، باورِ به مرورِ زمان قعطی شدهی من این است که این مادر و پسر به امر ایرانزمین خائن و مجرم اند و باید مؤاخذه شوند و نه این که قربان صدقه شان رفت و عکس شان را بر سر دست گرفت و برای شان لابی کرد.
حمایت از این دو، که حتا از روزن عرف فرهنگ رسمی و بنجل روز نیز، به قول هیدگر، فرهنگ پیشادستی (vorhanden)، مردمانی به غایت بی مایه اند، و در عمل نیز هرگز محل سگ هم به ایراندوستان نگذاشته و نخواهند گذاشت و همهی عشق شان نشست و برخاست و لاس زدن سیاسی و فرهنگی با چپها و مسلمانها و انواع و اقسام تجزیهطلبهای حرفه ای و فراماسونهای داخل و خارج است، و اینک رسماً نیز خواستار تکه تکه کردن حاکمیت، یعنی تکه تکه کردن سُورِنیته و اماراتی کردن ایرانزمین شده اند، آری، حمایت از این دو، چیزی جز حمایت از تجزیهی ایرانزمین نیست. مرا با چنین منجلاب و خیانتی رفت و بستی نیست.
از این رو دوستان لطف کرده و رعایت کنند: سیاست و فرهنگ شوخی و تفنن نیست و نمی شود بر روی زمین سست و شنی خانه ساخت. دست کم آن سیاست و فرهنگی که من برای اش زیسته و می زییم. فرای این که برای تبدیل کردن امور جدی به شوخی خود پسر و شورای اش هستند و نیازی به همکار نداشته و ندارند.
در نهایت تا چندی دیگر رفته رفته، بسته به موضعگیری ای که دوستان خواهند داشت، همهی کسانی را که هوادار مادر و پسر اند از فهرست دوستان خود پاک خواهم کرد و از کاربران برگهی زرتشت نیز، می خواهیم که خود راه درست را برگزینند؛ چرا که دوستان او، بنا بر تعریف، نمی توانند دوستان من نیز باشند؛ کم شماران راستین به از پر شماران ناراست.