تاریخ اسلام، و همیاری مسیحیت و یهودیت با او، تکرار می شود:
پس از تجاوز و سر بریدن، نوبت جزیه هم رسیده است؛ سالها شیعههای کمونیست و کمونیستهای شیعه و سکولارهای مسلمان و مسلمانهای سکولار، در کل، جُرجی عبداللههای میهنی، به ما می گفتند زرتشتیان با آغوش باز به پیشواز اسلام رفته اند؛ شرم شان هم نمی شد از این میزان دروغ. وقتی می گفتیم بروید و کتابهای مرجع خودتان، مثل فتوح البلدان، تاریخ بخارا، تاریخ طبری و امثالهم را بخوانید، می گفتند آنها در این زمینه [و فقط در این زمینه!] مبالغه کرده اند و قصه سرائی.
باری، یک سوی دیگر داستان، یک سوی بسیار مهم اش، مربوط می شد و می شود به همیاری مسیحیت و یهودیت با اسلام چرا که این سه دین، با همهی جنگهای درونی شان، در نسبت سلبی شان با ایرانشهر، همواره با هم بوده اند و هستند. محمد در پیرامونی یهودی-مسیحی روئید و بالید و بخش بزرگی از قرآن، یک به یک از روی تورات و انجیل نگاشته شده است؛ خدیجه، یهودی ای مسیحی شده بود و لابی روم در حجاز به شمار می رفت [نیم نگاهی نیز به سورهی الروم در کتاب مقدس و ذوق و شوق رسول و ابوبکر از شکست ایرانیان به دست روم بیندازید].
رومیان نیز، که پس از بلعیده شدن از سوی مسیحیت، سخت نسبت به فرهنگ پاگان پیشین خود تواب شده بودند و میترائیستها و کلا، به جز یهودیان، همهی غیر مسیحیان را قتل عام می کردند و در برابر ساسانیان پرچم مسیح را بالا برده بودند، از هیچ چیز برای یاری رسانی به مسلمانها فروگذار نکردند [ادیان ابراهیمی کارخانهی تواب سازی و پشت و رو کردن انسانها اند، در این زمینه، چه در هیات سکولار و چه در هیات آئینی شان نیز، هیچ فرقی با هم ندارند؛ یک کمونیست به همان اندازه نسبت به ایران تواب است که یک مسلمان و یا یک بهائی لیبرال دمکرات؛ جالب اینجاست که برای بهائی شدن اول باید مسلمان بشوید وگرنه پذیرفته نمی شوید! هیچ یک از این تظاهرات ایرانگرایانهی بهائیان را باور نکنید، دروغ است و دروغ؛ برای آنها، که خودشان در محو کردن آثار فکری و کشتار ازلیان ید طولائی دارند، اصولا هیچ میهنی وجود ندارد؛ جهانگرای مطلق اند و ایران برای شان تختهی پرشی بیش نیست؛ در میان فرقههای اسلامی دمکرات ترین و لیبرال ترین و مدرن ترین، همین بهائیت است؛ خود تا آخر اش را بخوانید].
از برای این همپیمانی و همگوهری بنیادین میان شاخههای گوناگون ادیان ابراهیمی بود که در میان سپاه اسلام هزاران مسیحی نیز شمشیر می زدند و گشایش ایرانشهر و سقوط تیسفون، هرگز و هرگز بدون همکاری و همیاری همه سویهی مسیحیت و یهودیت با اسلام رخ نمی داد. بخشی از مسیحیت، همانگونه که در روم نیز کردند و موفق هم شدند، از درون خود ساسانیان آغاز به ویران کردن پایهها کرده بود. نخستین اقدام، مسیحی خور کردن ارمنستان شمالی و ویران کردن آتشکدهها بود که از سوی کشیشها رخ داد و قتل عام موبدان و سوزندان کتابخانهها [چند سال دیگر همین «شاهدان یهوه» در اروپا که می آیند در خانهها برای تبلیغ، تبدیل می شوند به «داعش های مسیحی»؛ صبر کنید!].
گام بعدی خود مرکز بود: در مرکز، یعنی در تیسفون نیز کودتای شیرویه ی مسیحی را داریم؛ شیرویه، فرزند ماریا [مریم] بود که مسیحی تند و تیزی بود و همهی برادران و خواهران و بستگان اش را به این علت که حاضر به مسیحی شدن و دست برداشتن از دین زرتشت نگشتند، از دم تیغ گذراند؛ این، تنها مشتی است نمونه ی خروار.
در کنار این جبهه بندیهای کلان، توحش بی حد و مرزی که غازیان اسلامی از خود نشان می دادند، برای ایرانیان که حتا برای جنگ و نبرد نیز آئینی داشتند و سپوختن زن ها و سر بریدن بچهها را جزو آئین پهلوانی و جوانمردی نمی دانستند، بسی شوکه آور بود؛ واپسین توحش بزرگ و بی مرز که در حافظهی تاریخی ثبت شده بود، تازش اسکندر بود که برای نمونه، در سغد و خوارزم، حتا سگها و گربهها را نیز کشت؛ از آن به بعد، ایرانیان دیگر هرگز وحشت بزرگی چون وحشت اسکندر را تجربه نکردند، تا اینکه مسیحیت عزیز و اسلام عزیز دست در دست هم آمدند.
باری، امروز داعش عزیز با همان خوی و خیم آغازین، و با همان همپیمانان تاریخی سر برآورده است؛ نگذارید روشنفکری فاسد ایرانی، مُلا ها، و رسانههای منحط غرب گمراه تان کنند: داعش بی هیچ شک و شبهه ای فرزند مشترک اسلام، مسیحیت و یهودیت قرن بیست و یکمی است، ولی ریشه های اش، در تاریخ کهن به سر می برند: یک پدیدهی مدرن و حتا پسامدرن و کاملا لیوتاری و ژولیا کریستوفائی و میشل فوکوئی، و حاصل تلاشهای بزرگ ترین دمکراسیهای جهان امروز با همپیمان تاریخی شان! بدون همکاری همه سویهی آمریکا و اسرائیل و عربستان، و پادوئی ترکیه، و بدون روحیه و الگو گرفتن از رویدادهای کهن، داعش نه به وجود می آمد و نه اینگونه مسلح می بود و چون آتش افتاده در بتهی خار، گسترش می یافت.
جالب این که نخستین قربانیان بزرگ اسلام، پیش از سقوط تیسفون، خود مسیحیان بودند و کنستانتینوپل، یک سال پیش از تیسقون سقوط کرد و در هم کوبیده شد [این را جرجی عبدالله های میهنی همیشه فراموش می کنند و هرگز نمی گویند که روم پیش از ساسانیان باخت و در هم شکست! تا مبادا تئوریهای شان مبنی بر منحط بودن فرهنگ ساسانی ناقص و دچار اشکال شود! این بی روشی رقت انگیز همهی تاریخ نگاری دمکراتیک و مدرن جرجی عبدالله هاست].
البته، همین مسیحیان شکست خورده از سوی اسلام نیز هرگز دست از دشمنی با زرتشتیان برنداشتند؛ نمونهی نوین اش تا بهتر بفهمید همین ملی مذهبیها و چپها و کمونیستها: خمینی آنها را در هم شکست و گروه گروه اعدام کرد و به باکرههاشان نیز تجاوز کردند، اما هنوز نیز چیزی از میزان نفرت شان به شاه، و میزان پایبندی شان به خمینی و یا بازماندگان سبز و بنفش او کاسته نشده است!
مسیحیت و یهودیت، و بهائیت نیز، همین است: هر اندازه که نیز با اسلام درگیری داشته باشند، که دارند، و در سر هم بکوبند، که می کوبند، و جدی هم می کوبند، اما هرگز به ایرانیان نزدیک نمی شوند و بوی ایرانی نمی گیرند؛ اینها با هم همخون و برادر و خواهرند، گوشت هم را بخورند، استخوان هم را دور نمی اندازند؛ از این رو، همهی ایرانیان که فکر می کنند از دعوای خانوادگی این ها با یکدیگر [سکولار و غیر سکولار هم ندارد و همه شان سر تا پا یک کرباسند و سکولار دمکراتهای رنگین کمانی شان از همه دوروتر و پدرسوخته تر] می توانند برای ایران کلاهی ببافند، یا تاریخ را نمی دانند، یا تاریخ را نمی دانند، یا تاریخ را نمی دانند.
امروز نیز داعش عزیز آغاز کرده است به جزیه گرفتن؛ چندی پیش در سراسر استان موصل اعلامیه پخش کرده بودند که دختران تان را برای «جهاد نکاح» بیاورید و تحویل ما دهید، وگرنه خودمان می آئیم و می بریم شان! کسانی که برای نمونه تاریخ بخارا را خوانده اند می دانند داستان چیست و سپاه اسلام چگونه از ایرانیان می خواست که زنها و دختران شان را به غازیان مسلمان بسپارند [داعش هنوز “بهتر” و مبادی آداب تر است: فقط دخترهای بی شوهر را می خواهد، نمونههای اصلی برای شان فرقی نمی کرد].
باری، خود طبری نیز می نویسد که زنهای گیلانی و مازندرانی، برای این که دست سپاه اسلام نیفتند خود را از کوه به پائین پرت می کردند؛ در موصل متاسفانه کوهی نیست! به هر روی، اسلام عزیز، و مسیحت و یهودیت عزیز نیز، و فرزندان معنوی و نوین شان، یعنی دمکراسی و لیبرالیسم و سوسیالیسم عزیز نیز، دست به تکرار مکررات و رونویسی از روی دست خود زده اند.
و در اینجا لازم می دانم که با عنایت به تیتر این مقاله، یعنی «در فواید اسید سولفوریک»، برای آن دسته از “هم میهنان” که همهی این ها را می بینند، تاریخ سی و پنج سال گذشته ی ایران را نیز می بینند، افغانستان و پاکستان و سوریه و لیبی و امثالهم را نیز می بینند، وقاحت غرب دمکراتیک و همکاری اسرائیل و آمریکا و اروپا و ترکیه را با این آدم خواران می بینند، نمایندههای مجلس اسلامی و داستان ساپورت و وازکتومی را می بینند، و هنوز نیز، به هر نوعی، در درون “شرع مبین” و “عرف مبین” ایستاده اند و خود را وابسته به اسلام عزیز و لیبرال دمکراسی عزیز و مسیحیت عزیز و بهائیت عزیز و یهودیت عزیز و کمونیسم عزیز و امثالهم می دانند، خیلی موجز از فواید اسید سولفوریک بگویم: یک شیشه اش را بر روی خود بریزند کفایت می کند؛ بی شک آن مادهی حلال مشکلات و زدایندهی فساد، حرام نمی شود و جای دوری نمی رود.
در پایان، تاریخ گشایش گرگان گران تر از جان را، که به علل گوناگونی سرزمین مقدس من است، و در آن دو تا از شاهپسران عترت مطهر نیز شمشیر می زدند می آورم؛ اینها را ما ایرانیان ننوشته ایم، بزرگان و مراجع خودشان نوشته اند:
«کشتار گرگان توسط سپاه امام حسن و امام حسین»
طبری می نویسد :” سعید ابن عاص” لشگری راهی گرگان نمود. مردم آنجا از راه صلح آمدند. سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب میدادند. لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و کافر شدند [دوباره آتشکدهها را روشن کردند]. یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر “تمیشه” بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد . “سعید عاص” شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار (امان) خواستند. به آن شرط که سپاه “سعید ابن عاص” مردمان شهر را نکشد. سعید گفت یک نفرتان را نیز نخواهم کشت؛ لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند. در این کشتار عبدالله پسر عمر – عبدالله پسر عباس – عبدالله پسر زیبر – حسن ابن علی (امام حسن) – حسین ابن علی (امام حسین) در راس لشگر اسلام قرار داشتند . (تاریخ طبری)
اسید سولفوریک فراموش نشود…