ما در این متن میکوشیم تا تعریفی کوتاه از مبانی مفهومی دین بهی و مکتب ایرانشهری به دست دهیم.
مکتب مزدیسنا و برپایی بهشت بر روی زمین
هدف نهایی و غایی جهان زرتشتی، ایجاد جهانی عاری از دروغ و خشم و برپایی بهشت بر روی زمین است؛ جهانی بهشتی و مبتنی بر اَشا و راستی و خرد و مهر؛ نهایتِ جهان بهشتی، پس از مرگ اهرمن، و با ظهور سوشیانت، بر روی زمین روی می دهد و نه در آسمان. راهکار رسیدن به چنین جهانی، هم وجهی سلبی دارد و هم وجهی ایجابی؛ وجه سلبی آن مبارزه با کیشها و ایدولوژیهای متناقض و آمیخته به دروغ است و وجه ایجابی آن، گسترش و بالش مکتب اهورایی مزدیَسنا.
«مکتب مزدیَسنا»، به معماری فکری و مهندسی معنوی اشو زرتشت، که جامعترین بیان از «مکتب ایرانی» است، بر این باور بنیادین استوار است که دادار جهان، یعنی اورمزدِ همه-توان و همه-آگاه و همه-خرد، قادر مطلق و آفرینندهی همه نیکیها و درمان کنندهی همهی بدی هاست؛ اما مطلقیتِ قدرت و «همه-در برگیرندگیِ» خِرَد اورمزد، در نیکی و امور منطقی است و نه افسار گسیختگی در بدی و امور متناقض و عاری از هماهنگی مفهومی، آنگونه که در کیشهای آمیخته به دروغ و مکتبِ ابراهیمی با آن روبروئیم.
اورمزد و اهرمن
اورمزد، بر خلاف خدایان ابراهیمی چون یهوه و عیسی و الله، به هیچ وجه صاحب قهر و مکر و خشم و انتقام نیست و چون خدایان مکتب ابراهیمی و سنت حجاز، معنویت و حقیقت اش را بر تیغ شمشیر حک نکرده است؛ اورمزد نیکی مطلق و ناب است، و به واسطهی این نیکی ناب، انسان و کلیت آفرینش نیز، که بدان «دام» گفته می شود، نیک است، آنچنان که روان آدمی و روان جانوران و گیاهان نیز نیک اند؛ حضور بدی و شرّ در جهان بواسطهی اهرمن است و نه به واسطهی اورمزد.
اهرمن، یا انگره مئینیو، مینوی کاهندهی هستی است و ذات اش مولد بدی می باشد و خلقت اش به هیچ روی وجه ایجابی ندارد، بلکه سلب مطلق است؛ به عبارت دیگر، خلقت اهرمن، به عنوان «مصدر مطلق نفی»، یک «خلقت سلبی» به تمام عیار و مطلق است، در حالی که اورمزد، از یک «خلقت ایجابی کامل» برخوردار است؛ با این حال، اورمزد، به عنوان مصدر مطلق نیکی، یگانه و یکتا است و بدون معارض؛ اهرمن، در تعارض با سپندمئینیو قرار دارد، که مینوی متعلق به ذات اورمزد است و گوهر اورمزد را، که نیکی و هستی محض است، نمایندگی می کند.
بی کرانگی اورمزد و کرانمندی اهرمن
با عنایت به تعارض این دو مینو، که بنیاد خیر و شرّ و بی کرانگی و کرانمندی در جهان را فراهم می آورد، اهورامزدا، به عنوان قادر مطلق، در فراسوی این تعارض مینویی و از روزن زمانی کرانمند و محدود قرار می گیرد. ذات اورمزد روشنایی ناب و بی کرانه است، در حالی که ذات اهرمن تاریکی ناب و کرانمند است؛ اهرمن محکوم به کرانمندی و از این رو، محکوم به مرگ است.
دروگ و اَشا
دروگ (دروغ)، یا draoga، برایند ذات اهرمن است که کژی و تناقض و رنج و درد را نمایندگی می کند. اَشا، برایند ذات سپندمینو و اورمزد است، که راستی و حقیقت، شادیِ زُدایندهی رنج، و هماهنگی و یکپارچگی بنیادین آفرینش است. دروگ در نهایت می میرد، و اشا، که همیشه بوده است، همیشه نیز خواهد بود؛ اشا، در کلی ترین بیان، قانون و نظم برامده از ذات اورمزد است که خود او نیز، به علت کامل و عاری بودن اش از تناقض، بیرون از چارچوب اشا قابل تصور نیست؛ بدین ترتیب، اشا، و یا «اشا وهیشته»، به معنی «بهترین اشا» و «بهترین راستی»، که واژهی بهشت برگرفته از آن است، دقیق ترین تصور از بی مرزی منطق نیک اورمزد به شمار می رود.
انسان، به مثابه ی هستومندی آزادکام
انسان در مکتب مزدیسنا، فی النفسه آزادکام، و یا، صاحب اختیار است؛ در متون ایرانشهری آمده است: ” آزادکام اندر گیتی، انسان است” (دینکرد، MD186.13)؛ به عبارت دیگر، بر خلاف مکتب ابراهیمی که در آن انسان بردهی یهوه و عیسی و الله است، در مکتب ایرانشهری انسان دارای ارادهی آزاد است و آنگونه که در فلسفهی ایرانشهری ذکر آن رفته است، “هر انسانی، شهریار جان خویشتن است”: “هان! بنیاد آفرینش و دهش پروردگار بر این اصل استوار است که هر انسانی بر جان خویشتن شهریار است.” (دینکرد MD 48.10)
از سوی دیگر، روان آدمی نیز، هم نامیرا است و هم همانگونه که بیان شد، آزاد، و با این آزادی در گزینش است که هر انسان، فارغ از جنس و نژاد و فرهنگ، میان نیک و بد، میان راست و دروغ، میان زشت و زیبا گزینش می کند؛ فرای این، در مکتب مزدیسنا عذاب ابدی و جریمههای جاودانی وجود ندارند و در نهایت، همهی روانها، به شمول روان همهی گناه کاران، به واسطهی آنکه ذاتا آفریدهی اورمزد اند و به گوهر نیک، نجات می یابند و به «گروثمان»، که «خانهی سرود ایزدی» و محل ترنم آوای هستی بخش اهورا است بازمی گردند.
ذات عادلانهی دین بهی و همتباری انسان و اورمزد
در مکتب مزدیسنا، یعنی مکتبی که اشو زرتشت آن را به اوج و کمال خود رساند، انسان، به عنوان فرزند اورمزد شناخته می شود و همزمان، دین بهی نیز بیان صریح عدالت و داد اهورایی است و از این رو، گسترش و رواج بهدینی وابسته به گسترش و رواج عدالت است؛ این دو مفهوم، یعنی همذاتی خدا و انسان از یک سو، و همذاتی دین بهی و عدالت از سوی دیگر، به موجزترین بیانی در دینکرد صورتبندی شده است:
“هان! عدالت و خرد ذاتیِ آفریدهی اورمزد از یک تخمه اند و از این رو، عدالت با دین بهی برادر است و همگن. ایمان، پذیرش، و رواج دینِ بهی به عدالت و دادگستری وابسته است؛ و به واسطهی عدالت اورمزد است که هر انسان به خرد خدادادی و ذاتی آراسته است و بدین میانجی، هر انسان، ویژگی خدایی می یابد.” (دینکرد، MD44.9)
اورمزد، تجلی زیبایی و حقیقت
اورمزد، زیبایی مطلق است و زیبایی اش به واسطهی اَشا، و یا حقیقت متبلور می شود؛ یسن 35.3 در این ارتباط می گوید:
“آه ای اهورامزدا، که به واسطهی حقیقت و راستی زیبا هستی، این است آن چیزی که ما برای خود برمی گزینیم: اینکه اندیشههایی را بیندیشیم، سخنهایی را بگوییم، کنشهایی را بورزیم، که در میان همهی منشها و گویشها و کنشهای هستی برای هر دو جهان مادی و مینویی بهتر باشند.”
عدم معصومیت و عصر آمیختگی
فرد مومن به قانون اَشا، که راه و قانون راستی است، «اَشَوَن» نامیده می شود و آنکه به ارادهی خود راه و قانون راستی را برنمی گزیند و گام در راه دروغ می نهد، «دُروند» نام دارد؛ در جهان گیتیِ کنونی که عصر آمیختگی نیک و بد است، اهرمن حضور دارد و به واسطهی حضور اهرمن، هیچ چیز ناب و بی نقص و در هیات اهورایی نخستین خود نیست؛ به عبارت دیگر، هیچ کس در عصر آمیختگی کنونی که تا ظهور سوشیانت ادامه دارد، نیکِ مطلق و تهی از اشتباه و کاستی، به عبارت دیگر، معصوم نیست، و حتا اشو زرتشت نیز از این قائدهی جهانی بیرون نمی باشد.
عدم امکان معصومیت و مصون بودن از اشتباه و خطا را، که یکی از مهم ترین تفاوتهای مکتب خردمحور ایرانشهری با مکتب مطلق اندیشانهی ابراهیمی است، دانایان ایرانشهری با شیوایی ویژهی خود چنین بیان کرده اند:
” و اینگونه است که هیچ کس دارای رامش و خردِ تهی از بیم و دُژ آگاهی نیست، به همانگونه که هیچ کس نیز نیست که دارای بیم و دُژآگاهیِ سراسر تهی از رامش و خرد باشد؛ و به همین گونه نیز، هیچ کس، حتا هنگامی که در فرازترین پایه از رامش و خرد ایستاده باشد، باز هم تهی از بیم و از این گذر، دارای دانش کامل نیست، و باز نیز به همین گونه، فردِ گرفتار به گران ترین بیم و دارندهی بیشترین دُژ آگاهی نیز، نمی تواند به کلی تهی از رامش و دانش باشد.” (دینکرد، MD 51.13)
بدین ترتیب، در نگاه ایرانیان به جهان، هیچ کس در جهان نمی تواند مدعی بی نقصی و عاری بودن از خطا باشد و هر کس، در هر جایگاهی، حتا در جایگاه والاترین انسان تاریخ، یعنی اشو زرتشت، موظف است که خود را در معرض نقدِ خردِ گزینشگر قرار دهد.
کیومرث و سوشیانت، به مثابهی انسان اول و انسان آخر
عصر پاکی مطلق و مرگ زشتی و گناه و دروغ، تنها با ظهور آخرین انسان، یعنی سوشیانت پدید می آید. کیومرث gaomaretan، که در لغت به چم «زندگی میرا» است، انسان نخستین و سوشیانت، که در لغت به چم «سود رسانِ آتی» است، واپسین فرد از نسل کیومرث است؛ در آغاز آفرینش، در کنار کیومرث، «گاو»، «یکتا آفریده» است که مادر و سرچشمهی جهان مادی به شمار می آید و روان او، که «گئوش اوروان» نامیده می شود، روان هستی مادی می باشد و نزد ایرانیان، از جایگاه مقدسی برخوردار است.
آزار و زیان رساندن به جانوران و گیاهان و عناصر، از آن جایی که به روان مادر هستی آسیب می رساند، از جرگهی بزرگ ترین گناهان نزد فرزندان مکتب زرتشت به شمار می رود.
امشاسپندان، صفات عالی اورمزد
اورمزد را شش آفرینش نخستین است که به ترتیب «وهومنه» یا بهمن، یعنی اندیشهی نیک، «اشا وهیشتا» یا اردیبهشت، یعنی بهترین راستی، «خشثره وئیریه» یا شهریور، یعنی شهریاری و قدرت برگزیدنی، «اسپندارمذ» یا اسفند، یعنی فروتنی و خویشتنداری اندیشمندانه، «هَئوروتات» یا خرداد، یعنی کمال و رسایی، و «اَمِرِتات» یا اَمُرداد، یعنی بی مرگی و جاوادانگی، نام دارند.
در سنت، این شش آفریدهی نخستین «امشاسپندان» نام دارند، یعنی «نامیرایان مقدس و افزایندهی هستی»؛ در کنار سپندمینو، که مینوی اورمزد است، شمار امشاسپندان به هفت می رسد که همگی، به واسطهی ذات متعالی و مشترک شان، «هم منش» و «هم گویش» و «هم کنش» اند و هر چه را که یکی بیندیشد، آن شش عضو دیگر نیز می اندیشند و هر چه را که یکی گوید، آن شش عضو دیگر نیز گویند و هر چه را که یکی کند، آن شش عضو دیگر نیز کنند. امشاسپندان را، که در سنت “کالبد اورمزد” نامیده شده اند (دینکرد، MD42.8)، می توان صفات عالیهی اورمزد دانست.
چهار پیشهی ایرانشهری
در جامعه شناسی مکتب مزدیسنا، چهار پیشهی کلی قائل هستیم: آثرونان، خشثرهها، واستریوشان، هوتُخشان. آثرونها پیشهی آموزگاران و راهنمایان دین اند. خشثرهها، پیشهی جنگاوران و پهلوانان و پادشاهان اند که سیاست مُلک و نظم زمین را بر دوش دارند؛ واستریوشها، پیشهی کشاورزان و برزهگران اند که خوراک مردمان را فراهم می کنند؛ و هوتُخشها، پیشهی تاجران و بازرگانان و بانکداران و صنعتگران و دبیران و پزشکان و مهندسان و صاحبان فن اند.
رستگاری روان، فرجام کل بشریت
در مکتب ایرانشهری، انسان به مثابهی انسان، هستومندی نجات یافته است و در پایان نیز، بر خلاف مکتب ابراهیمی که علاوه بر آنکه اصولا انسان را موجودی گناه کار و آلوده به گناه اولیه می داند و روان گناه کاران را نیز برای ابد در دوزخ نگه می دارد، نزد ایرانیان روان هر انسانی به سوی مصدر آغازین خود، یعنی به سوی اورمزد بازمی گردد.
اصولا مکتب ابراهیمی، به علت جاودان شمردن بدی و شرّ، و تعبیه و جاسازی همین شرّ در ذات خدایان سه گانه اش، یعنی یهوه و عیسی و الله، قابلیت نجات بخشی را ندارد؛ چرا که خدایی که خود را نمی تواند نجات دهد و به عنوان مصدر تاریکی و بدی برای ابد آلوده به شرّ است، چگونه می تواند نجات دهندهی انسان باشد؟ در حقیقت در سنت ابراهیمی انسان ذاتا آلوده به تاریکی و فساد است و از آنجایی که در این مکتب بدی و شرّ نیز ذاتا ابدی و بی کران به شمار می روند، همهی آفریدگان نیز تا ابد به بدی و شرّی که خود یهوه و عیسی و الله آفریدگار اش هستند، آلوده می باشند.
سنت ایرانشهری اما، که به نیکی مطلق اورمزد استوار است، دریافت روشنی از رستگاری دارد، امری، که عام است و همهی بشریت را در همهی زمان ها دربرمی گیرد:
“هر انسانی، هر آن کس نیز که باشد، به غایت به رستگاری روان می رسد. بیشترین رستگاری نزد شهریاران، به میانجی اداره و آرایش و پیرایش و تنظیم نیک فرمانروایی بر جهان است که به دست می آید؛ دینمردان و دین زنان، هر یک بطور مستقل و فردی، بیشترین رستگاری را با رواج دین و ایمان استوار و راست پیوندی با دین مزدیسن است که به دست می آورند؛ و عامهی مردم و تودهی ملت، بیشترین رستگاری را به میانجی کوشش اندیشمندانه ای که برای به انجام رساندن یکایک خویشکاری های شان انجام می دهند به دست می آورند.” (دینکرد، MD 45.12)
فرهنگ و آموزش به مثابهی افزار پیکار با اهرمن
اهرمن، به واسطهی ذات وارونه اش، صاحب نادانی و جهل مطلق است که بدان در ادبیات دینی ایرانشهری «پس دانشی» می گویند؛ از این رو در سنت آمده است که دیوها، یعنی زادگان اهرمن، خط را، که ابزار آموزش و دانایی است، برای آنکه از گسترش دانایی جلوگیری کنند، دزدیده و در شکم خود پنهان کرده بودند؛ تهمورث، خط را از دیو ها بازپس می گیرد و بدین گونه دانش ربوده شده را به جهان بشری بازمی گرداند.
مینوی خرد این رویداد را گزارش داده است:
“از تهمورث خوب رُسته این سود بود که گجسته گنامینوی دُروند (اهریمن) را سی سال به باره داشت و هفت آیین نوشتار و دبیری را که آن دُروند به نهان داشته بود، به پیدایی آورد.” (مینوی خرد 27:21-23؛ به نقل از بیژن غیبی)
از این رو، به واسطهی دانایی مطلق اورمزد و نادانی و پس دانشی مطلق اهرمن، آموزش فرهنگ و گسترش خواندن و نوشتن و دانش، از واجبات مکتب مزدیسنا است و از زن و مرد، باید به فرهنگستان و دبیرستان شوند و از خویشکاری های پدران و مادران، فرهنگیختن، و یا آموزش فرزندان است؛ با آموزش و فرهنگ است که انسان مزدائی به جنگ اهرمن، که برایند نادانی و پس دانشی است می رود.
جایگاه فرهنگ و آموزش تا بدانجا بالا است که نه تنها برای هر انسانی واجب است که حتا آذرباد مهرسپندان را نیز، که به عنوان یک دانای بسیار محافظه کار و محتاط اندیش علاقهی زیادی به پاسداری از حریم خانه دارد، وامی دارد تا در “اندرز” خود به تنها فرزند اش “زرتشت”، چنین یاداور شود:
“زن و فرزند و بندهی [مستخدم خانه] خویشتن را جز برای فرهنگ کردن بیرون مَهِل، تا تیمار و زیانِ گران ات نرسد و پشیمان نگردی!” ( آذرباد، 13؛ به نقل از هیربد رهام اشه)
آموزش موبدان و اهل دین، که زنان نیز می توانند بدان پردازند، در «هیربدستان» انجام می شود؛ آموزش پایه و بیشینهی عامهی مردم که به آنان “پایرم” گفته می شود در «دبیرستان» صورت می گیرد و آموزش عالی، که فرای آموزش پایه از شکار تا جنگاوری و موسیقی و شطرنج و چوگان را نیز دربرمی گیرد، در «فرهنگستان» انجام می شود.
ایزدان، تجلیات ذات نورانی اورمزد
عبادت و ستایش اورمزد و سپاسداری از ایزدان، که تجلیات ذات نورانی اورمزد اند، از واجبات زندگی یک بهدین است. در سنت ایرانشهری ایزدان با انسان همگوهر شناخته می شوند و در سراسر عصر آمیختگی، این ایزدان هستند که نگرانِ رنج و درد همگوهران خود، یعنی انسان ها، طی نبرد با اهریمن و دیوان می باشند:
” هان! ایزدان پاک مینویی، در آن هنگام که درد و رنج همگوهران خویش را در نبرد علیه آمیختگی اهرمنی می بینند <اندوهناک می شوند>، و تنها زمانی به شادی و رامش ایزدی و جاودانی خود دست می یابند که این را ببینند: پیروزی نهایی همگوهران شان … در برابر دیوان جهانِ تاریکی و سپاه دروج و به پس رانده شدن تازش اهرمن از آفریدههای اورمزد.” (دینکرد MD 40.4)
نگهداری از پاکی و بهداشت طبیعت
از آنجا که ذات آفرینش ناب است و پاک، نگهداشت پاکی از خویشکاریهای هر بهدین است و بهداشت شخصی و بهداشت عناصر و طبیعت از مهم ترین امور زندگی یک بهدین به شمار می روند، چرا که با افزایش پاکی، از زور اهرمن، که پلشتی و آلودگی محض است، کاسته می شود؛ افراط در گوشت خواری و کشتن جانوران، که ایزد بهمن، یعنی نخستین امشاسپند، موکل آنان است، شایستهی آدمی، که خودِ اورمزد موکل اوست، شمرده نمی شود.
آتش، نماد اَشا بر زمین
ذات اورمزد روشنایی مطلق و تهی از هر گونه تاریکی است که بدان «اَنَغره رَئوچَنگه»، یا «روشنایی بی کران» گفته می شود؛ دو واژهی چراغ و روغن، که دومی به چم مایع روشنی بخش است، با واژهی رئوچنگه از یک ریشه اند؛ اَشا، قانون و نظم برامده از ذات روشن اورمزد است و آتش، بر روی زمین، نماد اَشا می باشد.
از این رو بر هر زرتشتی بایسته است که آزرم و سپاس روشنایی را در سراسر زندگی خود نگه دارد و در خانهی هر زرتشتی باید اجاقی روشن باشد تا از این طریق، نماد اَشا، در دیدرس اهل خانه قرار گیرد. بر کدبان و کدبانوی خانه است که آتش را در خانه روشن نگه دارند و از خاموش شدن اش، جلوگیری کنند، امری، که تا پیش از تازش مسلمانان حجاز به سرزمین زرتشت و کوروش و خاموش سازی اجباری آتشها، هر زوج ایرانشهری بدان عمل می کرد.
انسان، به مثابهی هستومندی فرهمند
در مکتب مزدیسنا، انسان فی الذاته فرّه مند است و هیچ انسانی بدون فرّ و خُّره نیست؛ در کنار این فرّ ذاتی و نامیرا، انسانها می توانند به واسطهی شغل و کارکردشان در جامعه دارای فرّهای کاربردی و متنوعی باشند.
تفکیک فرّها و همازوریِ مستقل و جدا نهادانهی دین و شهریاری
تمدن ایرانشهری، در بُعد جامعه شناختی اش، قائل به تفکیک فرّها از یکدیگر است؛ بدین روی است که هرگز فرد صاحب «فرّ شهریاری» نمی تواند همزمان فرد صاحب «فرّ دینی» نیز باشد، به عبارت دیگر، نمی توان هم موبد و هیربد بود و هم پهلوان و شاه.
از این رو، به همان اندازه که دین و شهریاری باید دست در دست یکدیگر و با همکاری و همازوری به ساختن و آباد کردن جهان بپردازند، که ایرانیان بدان «فرشکرد» و «تازه گردانی هستی» می گویند، به همان اندازه نیز از تفکیک فرّها و استقلال نهادها برخوردارند؛ بر این اساس، دین و سیاست، در مکتب مزدیسنا، «همازورانِ جدا نهاد» اند و یا، «جدا نهادانِ همازور».
سوشیانت، به مثابهی تنها انسان آراسته به دو فرّ
در مکتب ایرانشهری فردی که صاحب هر دو فرّ، یعنی فرّ دینی و فرّ پادشاهی باشد، می تواند از آمیزش نیروی این دو فرّ، اهرمن را نابود، و رستاخیز و «تنِ پسین»، یعنی احیای جهان ناب اهورایی در شکل مادی را ممکن سازد؛ این فرد هیچ کس نیست جز واپسین انسان، یعنی سوشیانت؛ به این علت، تا ظهور سوشیانت هیچ فردی نمی تواند هم موبد و هم شهریار باشد و از این منظر دو نهاد دین و سیاست، در مکتب مزدیسنا، بنا بر تعریف از یکدیگر مستقل اند.
با تکیه به این اصول است که حتا اشو زرتشت نیز نمی توانست پادشاه و یا رهبر سیاسی شود، به همانگونه که گشتاسپ شاه نیز نمی توانست موبد و رهبر دینی باشد و کار اشو زرتشت را انجام دهد. به دیگر سخن، نظام خلیفگی، که به معنی آمیختگی دو نهاد دین و سیاست در یک نهاد واحد است و ویژهی مکتب حجاز و ادیان ابراهیمی از یهودیت تا مسیحیت تا اسلام می باشد، در مکتب مزدیسنا مطلقا ناممکن است.
بنابراین، در مکتب ایران، رابطهی دین با شهریاری، نسبتی معکوس با مکتب اسلام و مکتب یهود و مکتب مسیح دارد؛ در مکتب ایران، دین و شهریاری، چون انگشتر هستند و نگین، که در همان حال که بطور مستقل و جدا از هم می باشند، اما در همان حال نیز در همکاری و همازوری با هم عمل می کنند.
همانندی به اورمزد، والاترین هدف یک بهدین
در پناه یک چنین نظم اجتماعی است که والاترین تلاش یک بهدین همانندی به ایزدان و نزدیک شدن به اورمزد است. هر بهدین باید بکوشد که صفات عالی اورمزد را در خود بازتولید کند، و این، از طریق دعوت ایزدان به میهمانی در تن و وجود هر مومن ممکن می شود:
” هان! آن کس که مینوی بهمن در «جان و دل» ( قوهی اَخو: axw) او میهمان است، و قوه ی اَخوِ او بر کام و ارادهی او شهریاری می کند؛ و آن کس که مینوی آشتی در منش او خانه دارد؛ و آن کس که مینوی راستی و حقیقت مقیم گویش اوست؛ و آن کس که خرد اش بر کنش اش فرمان می راند؛ چنین کسی از گناه به دور شود و به سوی ثواب گراید.” ( دینکرد، MD 27.21)
در نهایت، هر بهدین می کوشد تا با پیروی از قانون اَشا، پذیرش ایزدان در جان و دل خود، و تجسم بخشیدن به نیکی در زندگی روزمره، ایزدان و مینوان را در جان و تن خود تجسم بخشد و با بیرون کردن دیوان و صفات اهرمنی از منش و گویش و کنش خود، خرد خود را بپیراید و بر میزان همانندی ذاتی خود با اورمزد بیفزاید.
اورمزد، به مثابهی بی آغازِ بی پایان
در مکتب مزدیسنا همه چیز از اورمزد آغاز می شود و همه چیز نیز به اورمزد بازمی گردد؛ اورمزد، به همان اندازه که بازبُردگاه همهی هستی است، به همان اندازه نیز بی آغاز و بی پایان است؛ اشو زرتشت در این مورد چنین می فرمایند:
” ای مزدا، همانکه تو را با دیدهی دل نگریستم
در اندیشهی خود دریافتم که توئی سرآغاز (pourvim) ، که تویی سرانجام (yezim)
که تویی پدر منش نیک، که تویی آفرینندهی راستی
که تویی داور دادگر کارهای جهان” (یسن 31.8)
بدی عارضه است و نه گوهر
بدی و شرّ، عارضه هستند و نه گوهر؛ دام و آفرینش، گوهر هستند و به واسطهی گوهر بودن شان، پاک، و احیاپذیر. همه چیز بخشی از ذات ناب و پاک اورمزد است و اگر تن آدمی بطور موقتی میرا است تا سپس در رستاخیز و تن پسین جاودانی شود، اما فروهر و روان او مطلقا نامیرا هستند.
دَئِنا، آئینهی وجود آدمی
هر فرد را آئینهی وجودی است، که با او زاده می شود و هرگز نیز نمی میرد. ما ایرانیان این آئینهی درون را «دئنا»، یا دین می نامیم، که در لغت، همچون دو واژهی «آئین» و «آئینه»، از ریشهی دیدن و نگریستن است. دئنای هر انسان، که با او زاده می شود، از آن اوست و ناگرفتنی؛ نام آئین اشو زرتشت، به واسطهی نیکیِ مطلقی که در دئنایِ جهانِ آفرینش تعبیه شده است، «دئنا ونگهوئی» می باشد که به معنی «دئنای نیک»، یا« دین نیک» است که به صورت «بِه دینی» نیز خوانده می شود.
اشو زرتشت، والاترین انسان تاریخ
زرتشت را، که نام خانوادگی اش «سپیتمان» است، به واسطهی پیروی اش از قانون اهورایی اَشا، «اشو زرتشت»، یعنی زرتشت پاک و راست منش می نامیم و سرودهای پاک و ناب اش را «گاتها». گاتها یا «گاهان»، در لغت به معنی «سرود» و «ترانه» است و در اوستا، کتاب بنیادین دین بهی جای گرفته است. در مکتب ایرانی، اشو زرتشت بالاترین جایگاه را در میان انسانها دارد و هیچ انسانی از او رفیع تر نیست؛ بهترین جانشینان اشو زرتشت، یعنی موبدانی که به آنان موبدان موبد می گوئیم، «زرتشتروتوم»، یعنی «به زرتشت شبیه ترین» نام دارند؛ هر موبدان موبدی لزوما زرتشتروتوم نیست؛ در کل، اشو زرتشت، به واسطهی جایگاه رفیع اش، بزرگ ترین آموزگار بشریت است.
خرد، بزرگ ترین پیامبر اورمزد نزد دام
با وجود جایگاه یکتای اشوزرتشت، مکتب ایرانی اما به یک رابطهی خاص و تبعیض آمیز با باری تعالی قائل نیست و پیامبری، در مفهوم ابراهیمی و غربی اش، در مکتب مزدیسنا جایی ندارد و ایرانیان به هیچ وجه به موضوعی چون پیامبران الهی باورمند نیستند چرا که یگانه فرستادهی راستین اورمزد را خرد ذاتی انسان می دانند که نزد هر انسانی یافت می شود.
در دین (= اوستا) آماده است:
āsn-xrad ped-gāh ōstīgān <ud> mahist aštag ī dādār ō ,gētīg’ dām…ud pediš šnāsend mardōm dādār…
” آسن-خرد (خرد ذاتی انسان) در چارچوب مکان و زمان، استوار و بزرگ ترین پیامبر و فرستادهی دادار نزد آفرینش مادی است، و مردم پروردگار را به میانجی آسن خرد است که می شناسند.” (دینکرد، 3.77)
به عبارت دیگر، از آنجایی که ذات آفریدگار خرد است، و خردِ ذاتیِ انسان نیز پاره ای از خردِ کامل و همه آگاهِ اورمزد است، هر انسانی، به واسطهی همین خرد اهورایی ای که پروردگار در وجود او تعبیه کرده است، توانایی شناخت اورمزد را، بدون هیچ واسطهی سومی، دارا است.
به دیگر سخن، انسان در مکتب مزدیسنا نه تنها بالفطره خردمند است، بلکه به واسطهی خردمندی اش، اهورایی، و پاک گوهر نیز است و در رابطهی دائم با پروردگار اش؛ (در اینجا یاداوری چند نکته بی ضرر نیست: ارستو، پدر فلسفهی مدرن غرب، زنان را فاقد روح می دانست؛ در مکاتب ابراهیمی که زن در آنان تفالهی هستی شناختی مرد و برامده از دندهی چپ اوست، زنان ناقص العقل انگاشته می شوند؛ و در حالی که ژآن ژاک روسو نسبتی معکوس میان پستان و عقل قائل بود و از این طریق زنها را به علت داشتن پستان عاری از عقل می دانست (!)، ایمانوئل کانت، فیلسوف برجستهی عصر “روشنگری”، بر این باور بود که زن ها ذاتا به کل فاقد خرد و عقل اند و بدین واسطه نمی توانند دارای یک گزینش مبتنی بر نیکی باشند و اخلاقی زندگی کنند!)؛
سروش، به مثابهی پیوندانندهی اورمزد و انسان
این رابطهی پیوسته با اورمزد که در نهاد آدمی و بدون دخالت هیچ واسطهی سومی در جریان است، مسلما زمانی به کمال ممکن خود می رسد که انسان به صدای اهورایی درون اش، یعنی به نوای پاک ایزدِ سروش، گوش فرانهد!
سروش، در تعبیر سنت مزدیسنایی، وصول مستمر به درگاه اورمزد است به ارادهی خود شخص؛ به همین علت، یعنی به علت رابطهی ذاتی و مستقیم میان اورمزد و انسان است که در مکتب ایرانشهری شاهد ظهور دهها هزار پیامبر و رسول که نقش واسط میان آدمی و آفریدگار را بازی می کنند و تنها آنها هستند که توان ایجاد ارتباط با ذات باری تعالی را دارند، روبرو نیستیم.
تصمیم می گیرم پس هستم
در مکتب ایرانی تعریف بنیادین انسان این است: تصمیم می گیرم پس هستم. گزینش و تصمیم، که برایندی از اندیشه ورزی ذاتی آدمی است، همانگونه که روژه گارودی به درستی به آن اشاره می کند («زندگی و اندیشهی زرتشت»، ناصح ناطق)، پایه ای ترین کنش انسان در مکتب مزدیسنا به شمار می رود. این گزینش، بر پایهی آزادی اراده و خواست بنیادین استوار شده است و ترجمان آزادی در این مکتب، پذیرش مسئولیت است؛ انسان، در مکتب ایرانشهری، خودمختار و آزاد است، پس مسئول است. به دیگر سخن، آزادی و مسئولیت، در مکتب ایرانی، دو روی یک سکه، و ذاتی آدمی شمرده می شوند.
دئنا و آمار روان
اورمزد، به عنوان آفریدگار نیکی، همهی اسباب رستگاری را فراهم کرده است؛ با این حال، به علت حضور بدی و تجسمی که شرّ به واسطهی خلقت سلبی اش در عصر آمیختگی دارد، انسان در معرض دروغ و گزینش غلط نیز قرار دارد؛ همهی گزینشهای آدمی در دئنای اش، یعنی در دین اش، که آئینهی اعمال و نماد وجدان اوست، ثبت می شوند. هیچ نیک و بدی نیست که در دئنا ثبت نشود.
مکتب مزدیسنا قائل به دوزخ و بهشت است و علاوه بر قائل شدن به ایزد یکتا و جاودانگی روح، نخستین مکتب بشری است که این مفهوم را پایه گذاشته است؛ روان آدمی در این مکتب آمار می شود، یعنی نیک و بد اش سنجیده می شود. در جهان پس از مرگ، روان آدمی، که نامیرا است، توسط ایزد دادگری و عدالت، یعنی ایزد رشن، ایزد سروش، یعنی ایزد فرمانبرداری از اورمزد، و ایزد مهر، یعنی ایزد پیمان و عهد، پذیرایی می شود.
پُلِ چینود
گزینش بر روی «پُلِ چینود» روی می دهد؛ چینود در لغت به معنی گزینش و تصمیم است و پل چینود نمادی است از مجموعهی گزینشهای آزاد آدمی در طول حیات اش (اسلام این مفهوم ایرانشهری اصیل را چون بسیاری امور دیگر از ایرانزمین عاریه گرفت و وارونه اش کرد). آنکس که نیک گزینیهای اش بیشتر است به بهشت می شود که جایگاه راستی و پاکی است؛ آنکس که بد گزینیهای اش بیشتر است، به دوزخ می شود، که در لغت به چم هستی و زندگی بد است؛ و آنکس که در میانهی نیکی و بدی ایستاده است، به «همیستگان» می شود که جایگاهی میانی و محل توازن میان نیکی و بدی است؛ در نهایت اما، هیچ روانی، حتا روان دُروندترین آدم، نمی میرد و دوزخ، با مرگ اهرمن که توسط سوشیانت انجام می گیرد، برچیده شده و نابود می شود و همهی روانها، به سوی اورمزد بازمی گردند.