در سیاست، هنگام که درست درک شود، یعنی پیشبرد نیکی همگانی، فضیلتی نهفته است که هیچ از فضیلت در هنر و اخلاق کم ندارد. ترجمان ِ دیگر ِ همگان، چیزی نیست جز، هم من و هم تو: هیچ کس در این “هم-تو-هم-منی” به آن اندازه دشمن نیست که نتواند در دایرهی همگان جای گیرد. در درون همگان همه هستند و نیکی همگان هنگامی به نیکی هم من و هم تو فرا می روید که نیکی تو، با یاری دستان نیکیجوی من گسترده شود. هر اندازه که دستان ِ من، ناتوان باشند و تنگ.
در لزوم مذاکرهی مشترک، هم با جمهوری اسلامی، و هم با آمریکا، از سوی یک اپوزیسیون متحد و ضد جنگ
***
“و سیاوش، پیشتر زآنکه غریقی گردد تنها
غرقه در عرق ِ تن ِ بی دریغ ِ خویش
پیشتر زآنکه در چم و چام ِ زخم ِ رگهای ِ مقطوع اش
پُر خرام غنچه ای گردد
و نه به مانند ِ رُزی
که چنان رازی
بازبشکُفد در رُخ ِ سُرختاب ِ خویش
آهسته در گوش ِ گَرسیوَز گفت:
در دور دست، ای یار، ای نزدیک ترین
دریاست که می میرد!”
*
در سیاست و نه تنها در آن، هنر ِ ماندن، ماندن در گفتگو با “دشمن” است، نه با دوست. دوستان را می توان سالها ندید و نشنید و پس از دید و شنودی دوباره، همه چیز با اندکینه ای از جابجایی، چون پیش صمیمی، شاداب و زیباست. ارتباط نزدیک و گفتگوی رو در رو، با “دشمن” است که باید سرلوحهی ِ یک سیاست ورزی ِ پاسخگویانه باشد، حال چه کسان بر کار باشند، و چه بر کنار؛ چه در فرمان و چه در جست و جوی فرمان.
اپوزیسیون سالهاست که با مخالفان اش، مستقیم و یا غیرمستقیم به گفتگو پرداخته است و در این پهنه، دستاوردهای چندین سال اخیر، چشمگیر بوده اند. تندرویها و دشمنیهای تا سر حد ِ جنون و خودزنی در گذشته، جای خود را به میانه روی، و اعتدال در رفتار و گفتار مسئولین اپوزیسیون داده است. همزمان، به همان اندازه که توهمی در مورد دیدگاهها و “اختلاف نظرهای واقعا موجود” در میان نیست، به همان اندازه نیز توهم و شکی در به رسمیت شناختن حق زیست سیاسی و فرهنگی رقیبان نیست. با این حال، با آنکه کینه ورزی و دشمنی ِ درون ِ اپوزیسیون بیش از آنکه دیگر بخواهد جدی گرفته شود، کمرنگ شده است و جای خود را به مخالفت میان دمکراتها داده است، دشمنی با حکومت اسلامی همچنان پابرجاست و حرف اول را در منش و گویش و کنش سیاسیون می زند.
در این رویکرد، به ویژه نزد راست سیاسی، از سُنتی گرفته که ما خود را نمایندهی آن می دانیم، تا میانه، که در حزب مشروطه تبلور یافته است، تغییرهای بنیادین باید. به جمهوری اسلامی نیز، در تمامی ابعاد اش، چون یک مخالف فرهنگی و سیاسی باید نگریست. بر نویسنده، به ویژه در کالبد ِ آرمین، نه تنها به عنوان یک هوادار و پژوهشگر فلسفهی ایرانشهری و تبعات سیاسی و فرهنگی آن، که نیز به عنوان عضوی از یک “اقلیت دینی کهن”، بی هیچ کم و کاستی روشن است که جمهوری اسلامی شیعی، هم در منش و هم گویش و هم در کنش اش، نفی و سلب ِ آنچیزی ست که او و همگنان اش نمایندگی می کنند. با این حال، فرای “امید ِ طبیعی” به نیکی و نیکی پذیری همگان، یا همان “امید ِ چهریک” ِ فیلسوفان ایرانشهری به ماندگاری ِ خوبی در جهان و گسترش ِ رامش و آسایش برای فرد-فرد ِ انسانها و تک-تک ِ جانوران و یکایک ِ گیاهان، منطق فلسفهی سیاسی حکم می کند که باب گفتگو را با دشمن نیز گشود و به آنان نشان داد، که اگر چه آنان با ما دشمن اند، ما اما، با آگاهی بر این دشمنی ِ تا سر حد ِ حذف ِ فیزیکی مان، نه دشمن، که مخالف آنانیم.
*
ایرانزمین در لب پرتگاه ایستاده است، از راست تا چپ را در این امر اختلافی نیست. نیز اختلافی در این نیست که چرخ زمان به سود میهن مشترک نمی چرخد. هر روز، آبستن حادثه ای می نماید و هر روز، بر هولناکی ِ حادثهها افزوده می شود. در یک چنین ایستاری، به ویژه هنگامی که سرمستان ِ نواهای ِ آخرالزمانی چیزی جز ندای امام زمان و تیک-تاک ِ بمبهای سبزشان را نمی شنوند، این بر اپوزیسیون ملی ایران است که از قهر و “ناجنبایی” ِ تاریخی ِ خود برون آید و طرحی دیگر از سیاست ورزی را دراندازد. طرحی، در راستای ِ ماندن ِ ایرانزمین، به هر بهایی.
بزرگترین دشمن ِ بود و باش ِ میهن، اینک بر کار و در فرمان است؛ و درست با همین دشمن است که باید بیشترین ِ گفت و شنود را، در شفافیت ِ کامل، انجام داد. اپوزیسیون ایرانی باید دست آنانی را که می خواهد از قدرت کوتاه کند، نخست بفشارد و زمانی که توان ِ کوتاه کردن و یا حتا خواست ِ بریدن ِ آن دست ِ بدشگون نیست (خواستی چه بسا از روی ِ روشنرایی و رامش خواهی، و نه سُستی و کوچک دلی)، دو چندان بر ضرورت و بایستینگی ِ برخورد و برسایش ِ دستها افزوده می شود. هیچ چیز بر سر راه اپوزیسیون راست و چپ ایرانی نیست که برای گفت و شنود علنی با جمهوری اسلامی در کنار یک دیگر نایستند. نه تنها چیزی بر سر راه نیست، که روح زمان نیز چنین می طلبد. به آنان که هنوز به جنبش ِ مهین ِ “مخالفت دمکراتیک” به جای “دشمنی ایدئولوژیک” نپیوسته اند، باید گوشزد کرد، که دیگر دوران قهرکردنهای مزمن به سر آمده است. ایرانیان در سدهی گذشته چه در شعر، چه در موسیقی، چه در نگارگری و معماری، و اینک نیز در فیلم، شایستگیهای زیادی از خود نشان داده اند و ثابت کرده اند که ملتی پویا، و توانا به ساختن و آفریدن هستند. اینک زمان آن فرارسیده است که طبقهی سیاسی نیز به صف تولیدگران هنر و اندیشه و دانش بپیوندد و نیماها و شاملوها و بیضائیها و واروژانهای خود را بروز دهد.
در سیاست، هنگام که درست درک شود، یعنی پیشبرد نیکی همگانی، فضیلتی نهفته است که هیچ از فضیلت در هنر و اخلاق کم ندارد. ترجمان ِ دیگر ِ همگان، چیزی نیست جز، هم من و هم تو: هیچ کس در این “هم-تو-هم-منی” به آن اندازه دشمن نیست که نتواند در دایرهی همگان جای گیرد. در درون همگان همه هستند و نیکی همگان هنگامی به نیکی هم من و هم تو فرا می روید که نیکی تو، با یاری دستان نیکیجوی من گسترده شود. هر اندازه که دستان ِ من، ناتوان باشند و تنگ.
سیاست، به عنوان زیستن با دستهای خالی، به عنوان “کوشیدن در هنر ِ نتوانستن” و پذیرش کمبود امکانات، دارای این توانمندی گوهری هست که روح انسان را، به همان اندازه که هنر، به تعالی و شکوفایی برساند. زنان و مردان سیاسی ایرانی، در این پیچ هولناک تاریخ ایران و جهان، در دل ِ این هول ِ تاریخی است که باید فصل نوینی از سیاست را بگشایند و نگاه و رویکردی دیگر را، بنیاد گذارند.
*
همزمان، پیام به جمهوری اسلامی نیز روشن است، کسان باید به سود صلح، دمکراسی و سکولاریسم، با آرامش از اریکهی قدرت بروند، بدون ِ آنکه زمینی سوخته بر جای گذاشته باشند. اگر تا به امروز این فرستادگان رژیم بوده اند که کوشیده اند باب دوستی پنهان را با این یا آن گروه، با این یا آن فرد بگشایند، این بار این بر قربانیان رژیم، به نمایندگی از همهی قربانیان، یعنی ملت یکپارچهی ایران است که باید درخواست گفتگوی علنی را مطرح کنند. اینبار فرستادگان اپوزیسیون هستند که باید بر درهای ِ سیاسی ِ رژیم بکوبند. کسان بیایند، از سر تا ذیل شان، و در برابر چشمان ِ ایرانیان و جهانیان، با اپوزیسیون گفتگو کنند. شرایط بحرانی راه ِ حلهای بحرانی را نیز می طلبد.
فرای ِ اصول، که تماس ِ مشترک با دشمن ِمشترک مهمترین شان است، گفتگو در فرعیات اش نیز، جز بُرد چیز دیگری برای اپوزیسیون در پی ندارد. نخستین امر، دو برابر شدن نیروهاست و کاستن از دیوار بدبینیها و عدم اعتمادهای دوجانبه؛ و دومین، به نمایش گذاردن ِ بُرنایی و پختگی ِ سیاسی ِ ملتی کهن که توانسته است بر شکستهای روحی و گذشتهی ناشاد اش برآید. اینکه جهان دریابد که ایرانیان به این اندازه از بلوغ فرهنگی و سیاسی رسیده اند که با مشکلات ِ فراجناحی و ملی شان، فراجناحی و ملی نیز برخورد کنند، سود اش برای منافع ملی از صد نخل طلائی کمتر نخواهد بود. کارگردانان و تهیه کنندگان ِ جهان ِ سیاست، به این “مستند ِ سیاسی” ِ سیاسیون ِ ایرانی، بیش از هر نخل طلائی ای بها خواهند داد.
نمایش ِ این بُرنایی، هم از هیبت ِ رژیم که می کوشد خود را بی آلترناتیو معرفی می کند، می کاهد، هم بر دلگرمی مبارزان درون می افزاید، و هم جهان ِ آزاد را به تامل و صبر ِ بیشتر وا می دارد. بعید تا ناممکن به نظر می آید که در هنگام گفتگوی مشترک اپوزیسیون ایرانی با رژیم، جنگندههای آمریکایی بمبهای 15 تُنی شان را بر خاک ایرانزمین فرو اندازند.
به جای ایستادن در پشت رژیم در هنگام جنگ، آنگونه که هم اکنون در “حلقهی تلاش” تلاش می شود (با دانش تام بر نیک خواهی یکایک سروران)، بهتر و مدبرانه تر آن است که برای بیان “نع ِ بزرگ و همه سویه”، چشم در چشم، در روبری ِ رژیم ایستاد و همزمان، از خطر ِ جنگ نیز کاست. (با همهی احترام به پیرمردان ِ پهنه ی ِ سیاست و رایزنانی که عمر دوران برشان گذشته است: پنهان شدن در پشت رژیم و شمردن تعداد بمبهایی که بر خاک ایرانزمین خواهد افتاد، راهی ست که به جهنم ختم می شود، و ما، با همهی همدلیها و همراییها، حاضر به دنبال کردن کسان تا آنسوی دروازههای جهنم نیستیم).
رژیم را هیچ بهانه ای برای عدم گفت و گو در دست نیست. آنچه که از او می خواهیم نیز روشن است: نخستین چیز، به رای ِ همگانی گذاشتن ِ واکنش به قطعنامههای شورای امنیت است. اینکه آیا ایرانیان به ایستادگی در برابر ِ قطعنامههای 1737 و 1747 راضی هستند یا اینکه نه، آنها بر این اند که باید قطعنامههای شورای امنیت را اجرا کرد و جریان غنی سازی اورانیوم را، برای اعتمادسازی متقابل، به تعلیق در آورد؟ و دومین چیز، که در شرایط فعلی در مرحلهی ِ دوم اهمیت قرار دارد، واگذار کردن ِ مسالمت آمیز ِ قدرت ِ سیاسی به آرای ِ آزاد ِ عمومی، تحت قواعد دمکراتیک و سکولار است.
*
گفتگوی ِ دوم، که به همان اندازه مهم و چشم ناپوشیدنی است، باید با جهان ِ آزاد، به ویژه آمریکا صورت گیرد. اپوزیسیون ایرانی، از راست تا چپ، باید همصدا و کنار ِ یکدیگر و در یک سوی ِ میز، در برابر نمایندگان جهان، به ویژه آمریکائیان بنشیند و با صدای بلند اعلام کند که جنگ بر علیه میهن اش را برنمی تابد. باید بر در ِ کمیسیونهای امنیت ملی کشورها کوبید و نمایندگان منتخب جهان آزاد را به گفتگوی علنی دعوت کرد.
باید گوشزد کرد که راههای فشار، به ویژه فشار ِ نفتی بر ایران، تا به آخر پیموده نشده اند و تا آنگاه که چنین نشده است، برخاستن ِ جنگندهها بی دلیل است. همزمان باید این تفاهم صادقانه را با جهان ِ آزاد و به ویژه اسرائیل نشان داد که بمب ِ سبز ِ رژیم که می خواهد با آن امام زمان اش را به زور ظاهر کند و جهان، و پیش از آن ایرانزمین را، به زور رستگار گرداند، امری ست بیش از تصور هراسناک و اینکه ایرانیان در جلوگیری از ساخت این بمب با جهان آزاد از هر نظر همپیمان هستند. در همین راستا باید افزود، که این بمب، بیش از هر کس، ایرانیان را با خطر نابودی و محو شدن از روی نقشه رو به رو می کند و آنان به مصمم بودن جهان برای دفاع از خود و جلوگیری از فرود این بمب بر خاک کشورهاشان آگاه هستند. به جمهوری اسلامی نباید اجازه داد، که به خاطر خرافات و جهل اش، جهان را کن فیکون کند و از جا برکند. بنابراین اپوزیسیون ایرانی در تعلیق غنی سازی از سوی جمهوری اسلامی از همه جهت با جهان آزاد همصداست و هم از این روست که برای خود نقشی سازنده، مهم، و راهگشا در برقراری این تعلیق قائل است.
با تکیه بر این حس مسئولیت و واقع بینی سیاسی است که از دید اپوزیسیون ایران، جهان از بمب باران ایرانزمین هیچ چیز جز آشوبی منطقه ای و سپس جهانی، با دامنههای پیشبینی ناپذیر نمی تواند به دست آورد، آنچه که از دست می دهد اما، یک همپیمان ایستاده در آستانهی ِ دمکراسی و سکولاریسم است و مردمانی، که در خاورمیانهی اسلامی، از بالاترین میزان توافق فرهنگی و تاریخی با جهان آزاد برخوردارند. این زنان و مردان ایرانی بودند که با وجود فشار آمریکاستیزترین دولت معاصر جهان، شمع در دست گرفتند، به خیابانها آمدند، و با مردم آمریکا در سوگ کشته شدگان 11 سپتامبر، گریستند. بر سر چنین مردمانی، به هیچ بهانه ای نمی توان و نیازی نیز نیست که بمب فروریخت.
اپوزیسیون ایرانی، در هنگامی که اهرم نظامی در دست همه کس هست جز او، باید هر چه بیشتر از اهرم روانی سود جوید. اهرمی که در جهان امروز، در بسیاری گاهها، کم از اهرم نظامی نیست. خود از همین روست که هیچ جنگی نیز بی تبلیغات ِ وسیع ِ پیشاپیش اش، و آماده سازی روانی اذهان همگانی، دست کم در جهان آزاد، دیگر صورت پذیر نیست؛ و درست از همین وسیله است که باید سود بُرد. اما این بهره برداری باید با مرزبندی شفاف با جمهوری اسلامی و همپالگیهای سوری و آمریکای جنوبی اش باشد. نمی توان چون اولترا-چپهای همیشه شیک پوش پاریس و لندن، و یا اولترا-راستهای اروپایی ِ همیشه متنفر از هر که و هر چه قویتر از اروپاست، جرج بوش را با بن لادن یکی شمرد و باز نیز جدی گرفته شد. فرای اروپائیان فراموشکار، این شوخیها را حتا می توان به هنرمندان و دانشگاهیان خود آمریکا، به مردانی چون مایکل مور و یا نووام چامسکی که دلباختهی حسن نصرالله و هوگو چاوز هستند، واگذاشت. (اینکه این آقایان چرا به لبنان و یا ونزوئلا برای زیستن نمی روند بر ما روشن نیست). ما ایرانیان بسیار بیش از وزنمان و بسیار بیش از توان ماهیچههامان از جنگ و دشمنی با آمریکا و غرب زیان دیده ایم.
و در آخر نیز، اگر جنگی درگیرد، این ما هستیم که باید انفجار بمبها را بر روی سرمان تحمل کنیم و نه پرفسورهای میلیونر زبان شناسی و فیلم سازان پاپیون زدهی فوق ِ سنگین. در برابر جنگندههای آمریکائی و آنچنان که هر روز بیشتر به نظر می رسد، فرانسوی، می توان صف ِ صلح کشید. این صف اما، از سوی ایرانیان، باید صفی از روی “احساس مسئولیت ِ معطوف به قدرت ِ سیاسی” باشد، و نه صف نهادهای سوپرمدنی و آسانکدههای روشنفکرنمایانهی شهرهای پسامدرن ِ اروپا و آمریکا. اگر کسان برای ارضای خواستهای روشنفکرنمایانهی خود به خیابانها می روند و پس از بالابردن چند پلاکارت به کافههای سنت ژرمن و فیفت آونیو بر می گردند تا شیر و قهوه شان را میل کنند، ما ایرانیان برای چیزی نه کمتر از حق ماندنمان بر روی نقشهی جغرافیا است که می گوئیم: نع!
گفت و گویی از این لون با آمریکا و متحدان اش، فرای نشان دادن بلوغ سیاسی، قدرت واقع بینی، و حس مسئولیت طبقهی سیاسی ایرانی، هم برای مردم خود و هم برای منافع جهان، نه تنها به مقدار قابل ملاحضه ای از وقوع بی واسطهی جنگ می کاهد، بلکه به همان اندازه که از احتمال جنگ کاسته می شود، به همان اندازه نیز بر میزان اعتبار و نفوذ ِ اپوزیسیون در انظار جهانی افزوده می شود؛ و این افزایش اعتبار جهانی، خود از سوی ِ دیگر، هم قدرت فشار اپوزیسیون بر رژیم را بالا می برد و هم او را در چشم مردم درون کشور، به ویژه مبارزان به سختی زیر فشار حکومت اسلامی، قدرتمندتر و معتبرتر می سازد. نتیجهی منطقی این قدرت نمایی دو سویه دو چیز است:
- اینکه میتوان با اتحاد ِ دمکراتیک ِ همراه با سخن منطقی و شفاف، از خطر جنگ کاست و آمریکا و متحدان اروپاییاش را از حالت جنگ، دست ِ کم به حالت صبر واداشت.
- اینکه میتوان از طریق جایگزینی سخن با قهر از یک سو، و دشمنی با مخالفت از سوی دیگر، رژیم را از حالت جنگ و پرخاش به حالت دفاعی برد.
و سپس از دل این شرایط نوین و چهرهی قدرتمند ِ برامده از تدبیر و خرد سیاسی ِ اپوزیسیون ِ متحد در اصول ِ دمکراتیک است که به طور منطقی بر شعاع خواستهای مدنی و دمکراتیک مبارزان درون و بیرون نیز افزوده می شود و با هر چه فشار مدنی بیشتر، بخت گذار مسالمت آمیز به یک انتخابات آزاد ِ معطوف به دمکراسی و سکولاریسم نیز، که خواست مشترک بیشینهی اپوزیسیون است، بیشتر می گردد.
در این مرحله، با مانوری که اپوزیسیون پیشتر در صحنهی جهانی در پیشگیری از جنگ از خود نشان داده است، توانسته است اذهان همگانی جهان را به سوی خود جلب کند و با همین نظرهای جلب شده از طریق هراس واقعی از جنگ ست که سپس می توان همراه با دوربینها و میکرفنهای ایستگاههای خبررسانی، حساسیت ِ واقعی و لازم را نیز، از جنگ، به سوی خواستهای دیگر اپوزیسیون، یعنی سکولاریسم، حقوق بشر و دمکراسی، معطوف کرد. کسانی که آنقدر قدرتمند باشند که بتوانند از جنگ جلوگیری و سخن را جایگزین فشنگ کنند، از پس آرایش صلح و آزادی نیز برمی آیند. به همان اندازه که می توان با قهر در تنهایی خویش مُرد، با جادوی ِ سخن و خرد نیز می توان چون ققنوسی از دل ِ مرگ ِ خویش، دیگرباره رو به زیستن و عشق پرکشید.
*
در هیچ پهنه ای، و از همه کمتر در سیاست، نمی توان طرحی برای بدترین حالت (worst case) در دست نداشت. با وجود آنکه ما به پیروزی کامل طرح گفتگوی دو جانبه باور داریم، پرسش این است که اگر با همهی کوششهای مشترک سیاسیون و نهادهای مدنی همراه و همرأی، باز نیز حکومت دیوانگان بر تحمیل جنگ بر ایران و جهان پیروز شد، چه باید کرد؟ نخست باید در نظر آورد که در چنین شرایطی نیز، اپوزیسیون ایرانی فصلی نوین از سیاست را گشوده است. این اپوزیسیون هم اعتبار ملی و هم اعتبار جهانی به دست آورده است و از دل چنین اپوزیسیونی، نه کرزای، و نه چلبی برون می توان دوشید. این اپوزیسیون شعور و توانایی پذیرش مسئولیت و واگذاردن قدرت به انتخاب همگانی را دارد. همزمان، در آستانهی جنگ، باید کوشید که تا جای شدنی ارتش ملی را از تیررس جنگندههای نیروهای متحد دور کرد و فرای این، تا جای شدنی بدنهی سپاه را به پیوستن به نیروهای ارتش ملی تشویق کرد. صف بندی روشن و مبتنی بر حقوق بشر و دمکراسی در برابر هر گونه تجزیه طلبی و کاشتن تخم نفاق و بددهنی و بدبینی نیز، بخشی دیگر از تدابیر بایسته است. در هنگام ویرانی نیز، باید تا جای شدنی از ابعاد ویرانی کاست. با این وجود، همانگونه که پیش تر رفت، باور ما بر این است که ایرانیان می توانند از جنگ جلوگیری کنند. یکی دو سال پیشتر از این، طرحی مطرح شد زیر نام “پارلمان در تبعید”. طرحی که هم از لحاظ مالی و هم عملی شدنی بود و راهگشا؛ با این حال، چه بسا زمان اش درنرسیده بود. (یک معنی ِ دیگر از اشا در فلسفهی ایرانشهری، به-هنگام-بودن و رسیدن ِ زمان ِ درخورند ِ روی دادن ِ رویدادهاست؛ گاهی جهان آمادگی ِ رفتن ِ راههای درست را ندارد). اینک اما می نماید که بر “فشارهای رستاخیزی” به آن اندازه افزوده شده باشد که بتوان بر منیتها و عدم تعادلها در فرهنگ ِ گفتگوی ملی برامد و گفتگو را، با قهر و کین و خاموشی تاخت زد. ایرانیان، با همهی آنارشیسم سیاسی ای که اروپائیان به آنان نسبت می دهند، و گاه تا اندازهی زیادی نیز در این مورد ویژه حق دارند، دارای این پیشینهی تاریخی نیز هستند که جادوگران بقاء و برجاماندن بوده اند. آنان از پس هر دوره از زوال و فروپاشی چون ققنوسی از دل آتش برون آمده اند و بر تارک تاریخ جهان درخشیده اند. این بار نیز می توانند. باشد تا باری دیگر ایرانیان جهان را سورپرایز کنند.
(1) پ. ن. : در این نوشتار به مفاهیمی چون دمکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر اشاره شده است که از سوی بازیابی ایرانشهری به هیچ روی تأیید نمی گردند زیرا از نگاه بازیابی، اصول فلسفهی سیاسی و دینی ایرانشهر ایستاده بر ساز و کار دگر است. بازیابی ایرانشهری بجای مفاهیم مذکور به ترتیب به نیکی همگانی دام (انسان+طبیعت)، اصل تفکیک فر دینی و سیاسی و حقوق دام (همهی هستی نه فقط انسان) باور و تاکید دارد. بدیهی است که نگاه راهبر بازیابی در این نوشتار، تحت تأثیر شرایط زمانی و سیاسی وقت بوده است و لزوما در همهی موارد با دیدگاه امروز بازیابی ایرانشهری همسو نیست.
.