رادیکالیسم فرانسوی، قبله عالم افیون روشنفکری و روشنفکری، افیونی بر سر ملت ایران و ایرانشهر

“اشتراک”، کلید واژه از هم‌پاشیدگی و گسست امر “ملی” است، چه در فرم اقتصادی، چه در نظم سیاسی و چه در نظام فرهنگی و ارزشی یک کشور. در واقع اشتراک در بعد تعریفی دموکراتیک آن، یعنی تولید رادیکالیسم اجتماعی به رهبریت موج هیجانات “شر” توده‌ها. چراکه با توجه به مبانی روانشناسی اجتماعی، اصولا عنصر عقلانیت و خرد در فرایند حرکت‌های انفجاری جامعه وجود نه‌دارد و نیروی قالب، نیروی هیجانی برآمده از تنش تزریق شده در ناخودآگاهی جمعی است و در پی آن، خواست در هم کوبیدن همه چیز به هر نحو ممکن در سریع‌ترین زمان. پس انقلاب، در ذات خود امری است “شر” و امر “شر” در همه ابعادش ویران‌کننده است. در واقع یک چنین حرکت قهقرائی‌ و ویرانی‌آوری است که در تعریف دموکراتیک «انقلاب» نامیده می‌شود، اگرچه در بعد فلسفی و حقیقت نهفته‌اش چیزی نیست جز شورش بر ملیت و سنت‌های برسازنده و ارزش‌های بنیادی یک کشور.  نمونه‌های عینی از نتیجه چنین رویدادهایی، بارها، چه در اروپای غربی، چه در اروپای شرقی، آمریکای لاتین، و همچنین در ایران مشاهده شده است.
انقلاب فرانسه، به عنوان مادر تمامی فتنه‌های انقلابی دوران نوین، که از پس اندیشه‌های چپ و سوسیالیستی پدید آمد، یک گرایش انفجاری رادیکالیستی بود و بر آن بود تا گذشته و همه سنت‌ها را از میان به‌برد و به گفته خودشان، آن‌ها “لوح را پاک کردند تا از نو به‌نویسند”. امری که به گفته فون هاک یک عمل صنع‌گرایانه‌ی محض است. رکن اصلی این انقلاب برآمده از تنفر ملی و هیجانات رادیکال ضد ملی، فرزندی به نام «جمهوریت»، یعنی «اشتراک سیاسی» بود. اصولا تفکرات انقلابی چه در فرانسه و چه نقاط دیگر، نه تنها قصد فروپاشیدگی ملی در درون کشور خود را دارند، بلکه در پی این‌ند تا چنین اندیشه‌ای را در دیگر کشورها نیز پیاده‌سازی کنند. به عبارت دیگر، انقلاب هماره به مثابه «شرّ تبشیری»، دارای یک رسالت رذیلانه و تباهی‌آور بوده و در پی از میان بردن امر ملی و سنت زدائی در تمام دنیا است. چنین موضوعی هم در انقلاب روسیه و هم در انقلاب اشتراکی سرخ‌ها و سیاه‌ها، یا همان چپ‌ها و اسلامگرایان در ایران، کاملا مشهود است. اولی در پی صدور اشتراک اقتصادی یعنی کمونیسم، و دومی در پی صدور ابتذال همه جانبه فلسفی و فکری و انسانی، یعنی اسلام به جهان بود. انقلاب فرانسه اما رسالت خود در زدایش فرهنگ و سنت، یا همان تخلیه‌ی تمدنی را، در صدور زهر تمدن‌کُشی به نام جمهوریت با چاشنی برابری به جهان دید و این سرآغازی بود بر عصر به اصطلاح روشنفکری یا انتلکتوئالیسم، پدیده‌ای که در میهن ما ایران خیلی زود به مدینه فاضله‌ی روشنفکری ایرانی بدل شد. حرکتی افیونی، به ذات به دور از تعقل و تهی از تعهد به تمامی مبانی مفهومی سنت ایرانشهری، که در نخست با مشروط کردن امر پادشاهی، امری که فی‌الذات و بنا بر تعریف مبتنی بر مفهوم «داد» بود، آغاز، و گام به گام از مصدق تا خمینی دهه‌ی چهل، و سپس از بختیار تا بار دیگر خیمنی، به #فتنه57 یا همان انقلاب اسلامی در ایران منتهی شد. روشنفکران از صدر مشروطه به این سو، تفکر رادیکال شورشی و انقلابی فرانسوی و سپس فرانسوی-روسی را، که این دومی خود زیرآمدی از اولی بود، در ایران ترویج دادند و برایندِ تا امروز ماندگار آن چیزی نه‌بوده و نیست جز: جمهوریتی استوار بر ابتذالی تمام‌عیار به نام اسلام. با توجه به تجربه و آروین به دست آمده، همانطور که اشتراکی‌سازی اقتصادی بلشویک‌ها در شوروی به نتیجه‌ای جز فروپاشی و فقر و فلاکت همگانی نه‌رسید، جمهوریت انقلابی اسلامی در ایران که پوپولارسازی سیاسی یا اشتراکی‌سازی شرع سرخ علوی بود نیز نه تنها چون نمونه‌ی روسی‌اش ناکارآمد بوده، که بدتر از آن، نتیجه‌ای جز برایستاندن ایرانزمین در آستانه یک «انهدام اقتصادی»، «انقراض ژنتیک یا نسلی»، «اضمحلال زیست‌بومی»، و در نهایت، «انحلال تمدنی» در بر نه‌داشته است.

امروزه نیز ما با جامعه روشنفکری‌ای طرف هستیم که بازماندگان همان اندیشه‌های سوسیالیستی جمهوری‌خواهی صدر مشروطه و سپس دهه بیست تا پنجاه هستند و اینبار می‌کوشند تا فتنه و شورشی دیگر با تیتر بازگشت به فتنه مشروطه و انقلاب سکولار دموکراتیک با چاشنی فدرالیسم و اشتراکی‌سازی سیاسی حول محور تجزیه‌طلبان و دگرباشان جنسی در ایران به راه اندازند. این، یعنی ابتذال در ابتذال، که در آن نه تنها سنت و میهن‌گرایی هزاران‌ساله‌ی ایرانشهری به واسطه وجود تفکر انقلابی فرانسوی-روسی غنی شده با اسلام زده می‌شود، بلکه به طور کل سرزمینی به نام ایران نیز کنار گذاشته می‌شود. به عبارت دیگر، انقلاب دمکراتیک و مشروطه‌خواهانه‌ی نوین در پی نابودی همان ته‌مانده‌هایی از ایران است که از فتنه57 به جا مانده. هدف در نهایت ریشه‌کن کردن ایران در تمامیت ماهیت وجودی آن است.

طرفه آن که آنتی‌ایرانیسم انقلابی افراد وابسته به این جریان، در همه ابعاد شخصیتی‌شان نیز بسیار آشکار و به‌سودنی است: از فدرالیسم و عشیره‌محوری که به طور همزمان نفی مفهوم شهروند و موزائیکی‌سازی جغرافیائی ایرانزمین است، تا اسلام‌پرستی و شیعه‌گرائی صفوی‌محور، که عامل خفگی تمام‌عیار ایرانشهر است، تا زدن آرمان‌های تمدنی و تخریب روان جوانان ایرانشهری، از جمله توهم خواندن تاریخ هخامنشی از سوی خامنه‌ای و فاشیستی دانستن شعار “ما آریایی هستیم عرب نه‌می‌پرستیم” توسط رضا دیبا و سپس گوسفندی خواندن سنت شهریاری.
ایرانشهریان امروز باید در کنار آگاهی نسبت به همه کنش‌های انقلابی که ضد فرهنگ و سنت ایرانشهری هستند، نسبت به کلیدواژگان و مفاهیم گیوتینی‌ای همچون “دموکراسی” ، “جمهوریت” ، “سکولاریسم”، “فدرالیسم”، “تمرکززدائی”، و “تکثر”، در مرحله نخست تفکیک قائل شده و سپس با آگاه‌سازی، واکاوی و زدایش فلسفی و تفکری مفاهیم یاد شده را در صدر کنشگری خود لحاظ کنند.
تنها راه پیروزی، سعادت و آرامش همه‌جانبه، نه تنها در ایران سیاسی امروز، که در سراسر ایرانشهر تاریخی، از مسیر فلسفه ایرانشهری، یعنی حکومت خرد و شایستگی فردی می‌گذرد.