یک پرفورمنس: چند چکه شاش، و پایان یک روایت

با پا گرفتن فتنه مشروطه و سربرآوردن اوباش چپ و ایرانستیزی چون میرزای جنگلی و حیدر عمواغلو، تا دوره‌ی میانه که با نامهایی چون طبری و کیانوری شناخته می‌شود تا سپس زمان به اوباش نسل سوم، یعنی به آل‌احمدها و شاملوها و ساعدی‌ها و بهرنگی‌ها برسد، و از پس آنها آوام اوباش نسل چهار و پنج که تا به امروز نیز روان است و بدپنداران و بدگفتاران و بدکرداران بسیاری را در خود جای داده است، روشنفکری ایرانی هماره یک خویشکاری برای خویش بیش نشناخته است: ویران کردن ایران با هر شیوه پنداشتنی و در دسترس.
اگر با نارنجک نشد، با قلم. اگر با سوسیالیسم نشد با دمکراسی. اگر با سوسیالیسم و دمکراسی نشد با اسلام. اگر با هیچ یک نشد با فدرالیسم. اگر با روسیه و چین نشد، با اروپا و آمریکا. اگر با عربستان نشد با ترکیه، و اگر با هیچ یک نشد با اسرائیل. آماج، یعنی نابودی ایران، نزد روشنفکری، هماره ابزار را، هر ابزاری را، دادپذیر می‌کند.
هم از این رو سالهاست که ما کسان را، روشنفکری را، مغول در جامه‌ی نوین نامیده‌‌ایم و در کنار مسلمان، که آخوند او را نمایندگی می‌کند، دو زایشگاه مهین خرفسترپروری اسکندریسم ابراهیمی و بدین میانجی، دو ستون اهرمن در ایرانشهر.
آنچه مغول با تیغ خود کرد، روشنفکر آن را، و بیش از آن را، با قلم خود می‌ورزد. و شکی نیست که بزرگترین سد در برابر رشد خرد و اندیشه، و بدین میانجی هر گونه رویش نیک و رشد پایدار در ایران پس از قادسیه، در کنار و پس از آخوند، صنعت روشنفکری و فاشیسمِ فرهنگی او بوده است: یعنی همانا مارکسیسم فرهنگی. و در این نیز شکی نیست که بزرگترین فدایی اسلام و توانمندترین سپر پدافندی آخوند در برابر بازیابان ایرانشهر و رسیستانس آریایی، باز نیز روشنفکر بوده و است. و تا روشنفکر در ایران هست، آخوند و اسلام نیز هستند.

برآیند: آنچه که در پرلاشِز رخ داد را نباید دست کم گرفت و روزمره‌سازی کرد، چرا که ما با آغاز دوران و آوامی نوین روبروییم:
پایان روایت چپ در سرزمین پارس. پایان موزاییکی‌سازی سرزمینی و اتینک‌درمانی مرز سپند ایرانشهر.
پایان دینامیت فدرالیسم و از هر تیره‌ی رمِ یکتا و یگانه‌ی آریایی، ملتی دروجین و ایرانزدا و ایرانستیز برساختن.
پایان ترک‌سازی از آذری.
پایان ایران‌زدایی از کرد و بلوچ و گیلکی.
پایان ناسزا گفتن به کورش و داریوش.
پایان شعبان بی‌مخ خواندن کاوه‌ی آهنگر.
پایان دشمنی با زبان سپند پارسی و زبان ترک‌تازان مغول و تازی را برکشیدن.
پایان نوروزستیزی و آن را درنگی برای بالا کشیدن تنبان نامیدن.
پایان خوار شمردن فردوسی و شاهنامه‌اش.
پایان تف انداختن به تاج و تخت جم و کیخسرو.
پایان بدنام کردن ساسانیان و مغان.
پایان آزادی‌بخش شمردن تازیان حجازی و اهرمن اسلام.
آری، پایان فاشیسم سرخ و سیاه: پایان گسست قادسیه و به شیوه‌ی آغازین، پایان فتنه برخاسته از او، پایان فتنه ۵۷.

و این همه، با چند چکه شاش یک جوانمرد گمنام آریایی! اگر چه آن چند چکه پیشاب در برابر ریمنِ روان و پارگین شناوری که روشنفکری و ماهروز انباشته از آک و دروج‌اش است، چکه‌ایست در برابر دریا، با این همه، آیا ماهروز پرفورمنسی بدین هنایندگی و شکوه هرگز دیده است؟

به پایان روایت چپ در ایرانشهر نماز بَرید.