بازيابی ايرانشهری

لجن انقلاب مُرد

اگر فتنه‌ی جهانی 57 را امتزاجی از دو جریان لجنی تاریخ به شمار آوریم، اسلام و کمونیسم، که هر دو شاخه ای از جهودیت می‌باشند، آن گاه یزدی را باید مخرج مشترک این دو جریان لجنی، آری، لجن مشترک اش به جای آورد. لیک حقیقت این است که با مرگ او هیچ یک از دو جریان لجنی تاریخ ما نمرده است؛ لجن، چه در قالب سیاه حجازی و چه در قالب سرخ اش، تداوم دارد و خویشکاری نابودی آن دو جریان بر جنبش بازیابان ایرانشهر است و لا غیر.

در این میان افسوسی نیز هست که باید بر زبان اش آورد: مرگ آرام و طبیعی این افراد لکه‌ی ننگی‌ست بر پیشانی تاریخ جوانمردی و نمادی از حقیقتی تلخ؛ و آن حقیقت تلخ این است: ژن آریائی در سرزمین زرتشت و کوروش تبدیل به ژن مغلوب شده است. اگر چنین نبود، مردانی چون او هرگز به مرگ طبیعی درنمی‌گذشتند، همچنان که مردانی چون فریدون فرخزاد و کوروش آریامنش، هرگز تیغ آجین و غرقه در خون نمی‌شدند. ما آریائیان، در سرزمین بومی خود، اشغال شدگانیم. اینکه اشغالگران به پارسی سخن می‌گویند هرگز نباید ما را از واقعیت اشغال شدگی دور و غافل کند. بر عکس، تسلط اشغالگران به سخن پارسی بازتابی ست از ژرفنای اشغال شدگی سرزمین ما. وقتی اشغالگر زبان اشغال شده را می‌آموزد و چنین وانمود می‌کند که همه چیز سر جای خود است و طبیعی، این امر حکایت از این دارد که اشغال شده‌تر نمی‌توان بود و اشغال تبدیل به طبیعت ثانوی مردمان اشغال شده گشته است.

و مسلما یگانه راه خروج از این اشغال شدگی تمدنی بازگشت به مدار تیسپون است. خویشکاری بازیابان ایرانشهری این است که به جوانان ایرانشهر بیاموزند که یک مسلمان، بنا بر تعریف، یک اشغال شده‌ی ذهنی ست، و مسلما یک جهود، مسیحی و یا بهائی. ایرانی شدن در درجه‌ی اول یعنی در امر دین و در امر وجدان ایرانی شدن. ایرانی بودن، هرگز و هرگز در امر حقوقی کاسته نمی‌شود، امری که مافیای سکولاردمکرات، یعنی بال لائیک جهودیت می‌خواهد به جامعه القاء کند.

اما ما می‌دانیم که هرگز نمی‌توان ایرانی حقیقی بود و خدائی ایرانی نداشت. هرگز نمی‌توان آریائی راستین بود و قبله‌ای جز آتش داشت. تشریح این امر، یعنی جدائی ناپذیری دین آریائی از هویت آریائی، از مهم ترین اهداف جریان آریائی ست. آری، این که بی زرتشت و اهورامزدا، بی اوستا، ایرانی بودن نه تنها بی معنا، که نا ممکن است. درست است، شرط لازم آریائی بودن اعتقاد به نیکخدائی و شهریاری نیک است؛ یک جمهوری خواه یا هر گونه دمکرات، بنا بر تعریف بیرون از حوزه‌ی تمدن آریائی و در امتداد خط تخریبی ای قرار می‌گیرد که ریشه در سنت اسکندر و ابراهیم دارد. لیک شرط لازم‌تری نیز هست که بدون آن، آن شرط دیگر فسخ می‌شود: این که باید فرای ایستادن در سیاست ایرانشهری، مومن به درگاه بغستان آریائی نیز بود. در نهایت، تیسپون یک در بیش ندارد، لیک دری با دو بال که با هم باز می‌شوند: دین زرتشت، سیاست کوروش.

***

در زیر کارنامه ای فشرده از لجن انقلاب که نه تنها به عنوان شهروند آمریکا، که به عنوان مامور رسمی سازمان سیا، مأموریت اول اش آوردن خمینی به ایران و به قدرت رساندن او بود. بسیاری از فرماندهان ارتش در روز ۲۶ بهمن ۵۷ به دستور و حکم او اعدام شدند و پس از آن‌ اعدام‌‌ها ادامه یافت و او همکاران دیگری هم پیدا کرد تا ارتش ایران را از درون نابود سازد. شعار اصلی‌ او این بود که می‌گفت رشد انقلات بستگی به نابودی ضدّ انقلاب دارد و همچنین نابودی فرهنگ ۲۵۰۰ ساله ایرانی‌. اینک بهری از زندگی او که س. ش. گرد آورده است:

ابراهيم يزدی، فرزند يک تاجر ثروتمند بازاری بود که در سال 1950 به هم انديشان مصدق پيوست. او پس از آن به گروهی بنام «جبهه‌ی مقاومت» که از سوی طالقانی و مهدی بازرگان طراحی شده بود، وارد شد.

*

1959

يزدی به آمريکا پناهنده شد و در انستيتوی تکنولوژی ماساچوست آمريکا ثبت نام کرد. پس از آن خود را به فاکولته فارلی ديکينسون در دانشگاه مزبور منتقل می‌کند. او يکبار به دليل تجاوز متهم می‌شود که بعدا اين مسئله معوق می‌ماند.

وی از طريق سناتور نيوجرسی، هاريسون ويليامز به تبعيت آمريکا پذيرفته می‌شود. يزدی با ريچارد کوتام در دانشگاه پيتسبورگ ملاقات می‌کند. کوتام يک عضو فعال و افسر اداره اطلاعات و جاسوسی آمريکا سيا بود. اين مطلب به روايت همسر يزدی عنوان می‌شود: “کوتام دوست بسيار نزديک همسر من و شخصی بود که بيشتر از همه درباره‌ی او مي داند. حتا بيشتر از آنچه من مي دانم.” يزدی بعدا انجمن اسلامی دانشجويان ايرانی را تشکيل می‌دهد.

*

1963

يزدی شعبه انجمن اسلامی دانشجويان ايرانی را در واشنگتن تشکيل می‌دهد. پس از آن با مصطفی چمران و صادق قطب زاده در مصر آشنا می‌شود.

*

1964

يزدی آمريکا را برای ديدار علی شريعتی که در فرانسه بود ترک می‌کند. يزدی سه سال در فرانسه و آلمان سر می‌کند و سپس در دانشگاه آمريکایی بيروت به عنوان شاگرد پذيرفته می‌شود.

*

1967

يزدی به هوستون، تکزاس منتقل می‌شود و در آنجا به اصطلاح در پی پژوهش و آموزش در کالج پزشکی بايلور ثبت نام می‌کند ولی هنوز هر شش هفته يکبار به واشنگتن سفر می‌کند جایی که با جوانان مسلمان در سازمانی که تشکيل داده است ملاقات می‌کند، بنا به گفته توماس ريکس از دانشگاه جورج تاون.

*

1972

يزدی به عنوان نماينده‌ی خمينی و رابط بين مقامات آمريکایی و خمينی مشغول می‌شود.

*

1976

انجمن اسلامی دانشجويان ايرانی در اينديانا پوليس صاحب يک تشکيلات کامپيوتری اسلامی می‌شود.

*

1977

يزدی به نجف، عراق، برای ديدار و پيوستن به خمينی سفر می‌کند. آنها ترتيباتی می‌دهند تا از طريق معمر قذافی پول‌هایی را دريافت کنند. يزدی همراه خمينی به پاريس سفر می‌کند و در نوفل لو شاتو، و در کنار صادق قطب زاده و بنی صدر قرار میگيرد.

*

1978

در آگوست: يزدی ترتيباتی می‌دهد تا رمزی کلارک و ريچارد کوتام، با خمينی در نوفل لو شاتو ديدار داشته باشند.

در اکتبر: از سوی بنگاه سخن پراکنی بريتانيا [بی بی سی] ترتيبی داده می‌شود تا او به طور هفتگی بتواند از آن راديو به زبان پارسی سخن بگويد.

در نوامبر: يزدی اعلام می‌کند که در ايران يک حکومت جمهوری اسلامی برقرار خواهد شد و اين زمانی است که معاون رياست جمهوری، جورج بال مطالبی در اين باره عنوان کرده است.

*

1979

5 ژانويه: يزدی حامل پيام خصوصی و ويژه‌ی کارتر به خمينی است پس از آنکه از کنفرانس گوادلوپ برگشته است. ژنرال نیروی هوایی رابرت هويزر ناگهان از يک سفر اعلام نشده در تهران سر در می‌آورد و با قرباغی و بازرگان درباره‌ی بی اثر کردن ارتش مذاکره می‌کند.

16 ژانويه: يزدی با وارن زيمرمن، رييس تيم مذاکره کننده‌ی سياسی آمريکا در پاريس ديدار می‌کند.

01 فوريه: يزدی به همراه خمينی و در راس تيم او به ايران بر مي گردد. خمينی از سوی نماينده‌ی سازمان ملل آقای آندريو يانگ مورد احترام قرار می‌گيرد و او را يک مرد مذهبی همانند گاندی خطاب می‌کند. يزدی به عنوان وزير مشاور در امور انقلاب مسئول تشکيل سازمان سری و مخوف ساواما می‌شود.

12 فوريه: يزدی در راس اولين دادگاه انقلاب از ژنرال ربيعی و رحيمی و ناجی بازجویی می‌کند و سپس آنان را به اعدام انقلابی محکوم می‌کند.

17 فوريه: يزدی با عرفات ملاقات می‌کند تا ترتيب انتقال سفارت اسراييل در ايران به سازمان آزاديبخش فلسطين را بدهد.

19 فوريه: فرزند خمينی -احمد- به همراه يزدی، عرفات را مورد استقبال قرار می‌دهند و سفارت اسراييل را که در خیابان کاخ تهران اشغال شده است، به عرفات تحویل می‌دهند.

11 مارچ: در يک گفتگو در مجله تايمز، جيمز بيل از دانشگاه تکزاس در آستين، اعلام می‌دارد که يزدی را 10 سال است می‌شناسد و اعتقاد دارد يزدی به سياست‌های آمريکا وفادار است.

06 می: يزدی به همراه مصطفی چمران سپاه پاسدارن انقلاب را تشکيل می‌دهند. يزدی با رييس ميز ايران در وزارت خارجه‌ی جيمی کارتر، هنری پرشت ملاقات میکند.

05 ژوين: بنی صدر، يزدی و قطب زاده، رمزی کلارک را برای شرکت در «کنفرانس بين المللی دخالت‌های آمريکا در ايران» دعوت می‌کنند. رمزی کلارک نلت، در راس يک هيات درخواست می‌کند تا «گناهان آمريکا بخشوده شود».

18 جولای: يزدی فاش می‌سازد که شاپور بختيار در پی بر پایی جمهوری در ايران است تا شورای انقلاب را تحت تاثير قرار دهد.

آگوست: در يک گفتگو با مجله‌ی رکيک و مستهجن بنام پنت هوز [مجله ای است با عکس‌های لختی و سکسی] يزدی اعلام می‌کند: «آزادی در جمهوری اسلامی معنی بيشتری از آنچه در جوامع غربی به آن توجه می‌شود دارد… زنان ممکن است از پوشش چادر بهره بگيرند و يا می‌توانند انتخاب کنند که آنرا نپوشند… اين انتخاب آن‌ها است…»

سپتامبر: يزدی بجای کريم سنجابی وزير خارجه رژيم اسلامی می‌شود.

04 اکتبر: بنا به نوشته فاينانشال تايمز سايروس ونس، وزير خارجه پرزيدنت کارتر، با يزدی ملاقات می‌کند.

10 اکتبر: يزدی با رييس پيشين قوه قضایی آمريکا رمزی کلارک ملاقات می‌کند تا ترتيب ساختاری اعلام جرم بر عليه شاه را بررسی کنند. يزدی با بهشتی که اسلامی‌ها او را «دربار» می‌خوانند درگيری پيدا می‌کند که برخی اسناد مربوط به امير انتضام، ميناچی در ارتباط با داماد يزدی، شهريار روحانی که به عنوان نماينده خمينی در آمريکا بسر می‌برد را از بين برده است.

01 نوامبر: يزدی و بازرگان با زيبگينيو بزژينسکی در الجزيره ملاقات می‌کنند.

04 نوامبر: يزدی با بوريس لنگن وزير مختار سفارت آمريکا پيش از اينکه «دانشجويان خط خمينی» سفارت را اشغال کنند ملاقات می‌کند [لازم به توضيح است که آن زمان بوريس لنگن در طبقه‌ی سوم کاخ وزارت خارجه در باغ ملی تهران در اتاق پذيرایی که مجهز به تلويزيون، تلفن، بی سيم و ديگر وسايل ارتباطی بود و به تلکس وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی دسترسی داشت جا سازی شده بود]. کارتر بعدا اموال ايران را که سر به ميليون‌ها دلار می‌زد در آمريکا بلوکه می‌کند. يزدی از وزارت خارجه استعفا می‌دهد و عضو پارلمان جمهوری اسلامی می‌شود.

*

1980

22 جولای: ديويد بلفيلد (بعدا صلاح الدين) يک آمريکایی که از سوی انجمن اسلامی دانشجويان مسلمان (که از سوی يزدی تشکيل شده بود) به اسلام گرويده بود و از سوی علی آگاه يک مامور جاسوسی رژيم اسلامی و مسئول دفتر حفاظت اموال ايران در داخل سفارت الجزيره، استخدام شده بود، در نقش پستچی ظاهر می‌شود و با شليک سه گلوله علی اکبر طباطبایی را که بنيانگذار بنياد آزادی ايران در واشنگتن دی سی بود می‌کشد.

*

1984

می: يزدی به آمريکا سفر می‌کند و با مک فارلن که مشاور امنيت ملی پرزيدنت ريگان است ملاقات می‌کند و در اين ديدار «کانال عقبی» (کانال پنهانی) ارتباط با برخی اعضای معتدل رژيم اسلامی در ايران را فراهم می‌سازد. مک فارلن و قربانی فر مامور می‌شوند تا 508 ” Tube-launched, Optically-tracked, Wire command data link, guided missile” اسلحه ضد تانک (سلاحی که از داخل يک دستگاه لوله مانندی که با وسايل ديداری کنترل و فرمان می‌گيرد) را به ترتيبی از اسراييل به ايران حمل کنند.