بازيابی ايرانشهری

سورئال-دمکراسی، ائتلاف طبقه‌ی متوسط با نظام و این که چرا ظریف رئیس جمهور آینده است / کیخسرو آرش گرگین

فکر می کنیم باید به عنوان مخالف هر گونه از دمکراسی که بنا بر تمامی شواهد تاریخی از پرکلیس تا جفرسون هرگز چیزی جز دروغ قانون مند و فساد برنامه ریزی شده نبوده و نیست، به مافیای روشنفکری و نظام جمهوری جهودی اسلامی تبریک گفت، باید تبریک گفت، چرا که کسان موفق شده اند به نوعی از دمکراسی دست یابند که به سختی بتوان نامی شایسته بر آن نهاد. از آن رو که فساد در ایرانزمین هم در بُعد مادی و هم بُعد معنوی مرزهای واقعیت را درنوردیده و جنبه ای سورئال یافته است چه بسا بتوان برای توصیفی نسبتاً مقرون به حقیقت مفهوم دمکراسی سورئال را تا حدودی وصفی شایسته دانست، از شرایطی که کسان پدید آورده اند.

آن چه که در برابر ماست، چیون است: نظام ولایت فقیه و “خود-مخالف-پنداران” دمکرات اش به یک تفاهم اصولی بر سر این مهم دست یافته اند که با پُر کندن صندوق رای به دو چیز می توان دست یافت: 1. استمرار نظام 2. عدم استمرار همان نظام. مدعیان مخالفت به ما می گویند برای چیره شدن بر جمهوری اسلامی باید بدان رای داد. نظام نیز متقابلا می گوید برای چیره شدن بر مخالفان باید آن‌ها را به پای صندوق رای کشاند. این که این امر بنا بر تعریف یک تناقض منطقی ست کاملا روشن است و هر مرد یا زن برخوردار از هوش متوسط آن را در توانستی یافت، همزمان، این که این تناقض منطقی در قالب یک دولت وقت تبدیل به واقعیت حقوقی و حقیقی می شود نیز همان چیزی ست که ما برای وصف آن مجبوریم از صفت سورئال بهره ببریم.

مخالفان نظام با پذیرفتن منطق بازی مهر تاییدی نهاده اند بر کلیت جمهوری جهودی اسلامی که مبتنی ست بر ولایت مطلقه‌ی فقیه که خود برامده از فقه جهود و سنت ابراهیم خلیل است. اینها همزمان نمی توانند منکر این شوند که خامنه ای و نظام، رای ایشان را پذیرفته و محترم داشته اند، پس باید به نظام در کلیت اش تن در دهند و محترم اش دارند. از سوی دیگر نظام نیز نمی تواند منکر شود که رای دهندگان، با حضور خویش در پای صندوق رای، باعث تداوم و استمرار حاکمیت اش شده اند و وجهه اش را در جهان چندین پله بیش از پیش بالا برده اند. ما در اینجا، فرای این که شیرینی آشتی کنان قهر سال 88 را می خوریم، با یک همزیستی مسالمت آمیز میان دو جناح روبرئیم که هر یک تلویحا می کوشند وانمود کنند با یکدیگر در تخاصم اند، لیک واقعیت این است که نیستند و در یک ائتلاف و همپیمانی اصولی با یکدیگر به سر می برند. این را که این ائتلاف میان نظام و طبقه‌ی محبوب و متوسط اش بر سر چیزی نیست جز غارت ایران و طبقه‌ی محروم، در پائین خواهیم گشود.

*

ظریف، رئیس جمهور آینده:

درسی که نظام از این جشن آشتی کنان و بازی بُرد-بُرد می گیرد این است که می توان بازی «قاتل بد- قاتل خوب» را که در هیات ثنویت میان رئیسی (/قاتل بد = قاتل اصولگرا) در برابر پورمحمدی (/قاتل خوب = قاتل اصلاح طلب) شکل گرفت، باری دیگر تکرار کرد و با توجه به مختصات شخصیتی هر دو سوی بازی شکی نیست که ما هنوز هشت سال حکومت گری را به کسان، یعنی به نظام و همپیمانان اش در طبقه‌ی متوسط بدهکاریم، و آن هم در هیات محمد جواد ظریف.

روشن است: اگر روحانی فصل مشترک نظام و توده‌ی دمکرات است، که هست، ظریف به مراتب قابلیت بیشتری برای به وجود آوردن وفاق و توافقی دگرباره را دارد. ما می توانیم ظریف را خاتمی بدون عمامه بدانیم، شخصیتی که حول او هم نظام و هم مدعیان مخالفت با نظام و پایبندان به منطق صندوق رای، می توانند به یک دور دیگر از بازی بُرد-برد دست یابند. به دور از هر شک و گمان، خامنه ای از برگ ظریف استفاده‌ی بهینه را خواهد کرد و دوش به دوش طبقه‌ی متوسط هشت سال دیگر پس از سال 1400 عمر جمهوری جهودی اسلامی را تضمین خواهد نمود.

Zarif-Ahmadinejad

همزمان، همانگونه که در تحلیل پیشین و پیشبینی مان از پیروز شدن روحانی و اینکه چرا روحانی مرد برگزیده‌ی خامنه ای است، توضیح داده شد، خامنه ای توانست با سوزاندن برگ ابراهیم رئیسی که رقیبی بلقوه برای مجتبی خامنه ای بود، فضا را برای به رهبری رسیدن پسر اش مهیا کند. او در عین حال با رد صلاحیت و عقب راندن احمدی نژاد، تنها کسی که می توانست با برانگیختن توده‌های تهی دست دست کم رقیبی خطرناک برای روحانی باشد، پیشاپیش شرایط پیروزی روحانی را آماده و جاده را برای رسیدن او به خیابان پاستور صاف کرده بود. در دور بعد اما، کسان می توانند احمدی نژآدِ ضعیف شده و همراه با او، توده‌ی تهی دست را به طور کامل نابود و از حوزه‌ی معادلات سیاسی بیرون کنند، پروژه ای که با پدید آوردن ثنویت ظریف-احمدی نژاد کلید خواهد خورد؛ و ما می دانیم که احمدی نژاد از جاه طلبی بسنده برای ورود به این بازی از پیش محکوم به باخت برخوردار هست: شکی نیست که احمدی نژاد، با همه‌ی توانائی‌های اش در موبلیزه کردن تهی دستان و به وجود آوردن شور در میان درویشان، در برابر ظریف از هیچ شانس جدی ای برخوردار نیست و در برابر او همان است که ابراهیم رئیسی در برابر روحانی بود: یک عروسک لولوخورخوره و بازنده‌ی مطلق. بنابراین ما در پایان چهار سالِ در پیش با نمایشی مشابه رو به رو خواهیم بود، و با نتیجه ای چون همین بار، از پیش مشخص و تعیین شده. 

*

کودتای آریائی، کم هزینه ترین راه نجات ایران:

چنان که هماره گفته ایم، دمکراسی، از پرکلیس تا جفرسون، زهر کشنده ای بوده است برای سلطه بر توده‌ها و تخلیه‌ی معنوی و مادی سرزمین‌ها. آمریکا امروز همان کاری را با جهان می کند که آتن با آبخوست‌ها (جزیره‌ها) و دولت شهرها کرد: کلونیزاسیون و تخلیه‌ی کامل از هر بُعد، چه مادی و چه فرهنگی. دمکراسی، ایدولوژی انسان-کالا-سازانه و طبیعت ستیزانه ای که در سراسر تاریخ بشریت هیچ نظامی دیومنشانه تر از آن یافت نتوان کرد و امروز می رود تا کلیت بشریت کالا شده و طبیعت بی پناه و از هر سو تنها گذاشته شده را در لبه‌ی پرتگاه نابودی مطلق قرار دهد، نیش اهریمن است در تن جهان و کسان می کوشند تا با یاری دمکراسی، ایران را گام به گام به نابودی و استحاله شدن همه سویه اش نزدیک تر کنند، راهی، که پایان اش جز فروپاشی تام و تمام کشور نیست و از همین روست که ما از آن ذیل «تجزیه‌ی دمکراتیک ایرانزمین» یاد می کنیم. پروژه ای، که سد سالی از آغاز آن می گذرد و فتنه‌ی مشروطه را که در سفارت انگلیس امضاء شد، باید بُن آن دانست. 

نباید از یاد برد: این که امروز مسلمان‌ها و کمونیست‌ها، هر دو گروه، دشمنان تاریخی و سوگند خورده‌ی ایران و ایرانیت، در درون دمکراسی و دوش به دوش طبقه‌ی متوسط به یک توافق اصولی بر سر چاپیدن و غارت کردن ایران رسیده اند، بی سبب نیست؛ و هم نیز بی سبب نیست همیاری و همازوری همه سویه‌ی مافیای مخوف جهان آزاد از شرافت با کسان.

ما می دانیم که مافیای دمکراتیک حاکم بر کشور، مافیائی که یک سر اش در کیهان تهران است و یک سر اش در تلویزیون من و تو و بی بی سی و امثالهم، بر سر این که دمکراسی یگانه راه استثمار ایرانزمین و منابع سرشار اش است به یک ائتلاف پایه ای دست یافته اند. انعطاف و نرمش این مافیا تا جائی ست که حتا ستاد مردی چون ابراهیم رئیسی که جهودی عرب تبار و پارسی زبان است، قابلیت تبدیل شدن به یک دیسکوی خیابانی را نیز دارد. پس تردیدی نیست که کسان جا برای انعطاف‌ها و نرمش‌های قهرمانانه‌ی بس بیشتری نیز دارند، به ویژه هنگامی که دیالکتیکِ دمکراتیک شان شامل ثنویتی چون احمدی نژاد – ظریف باشد. 

 در این میان، طبقه‌ی متوسط فرهنگی، طبقه ای که ما نام بیگ مک خواران فرهنگی را بر ایشان نهاده ایم، طبقه ای که برترین اندیشمندان اش معتقدند که ایران باید از نوک پا تا فرق سر غربی شود (تقی زاده/داریوش همایون)، ضامن تداوم و بقای نظام تلقی می شود. در این معادله، از روزن نظام و طبقه‌ی متوسط، توده‌های درویش و گرسنه به همان اندازه بی اهمیت اند و قابل مهار، که کلیتی به نام فرهنگ و تمدن ایرانشهری. نزد نظام حاکم و اتاق‌های فکری اش، این طبقه‌ی متوسط فرهنگی است که مشروعیت زا و دارای پتانسیل تغییر مناسبات اجتماعی است و از همین رو باید با باج دادن هدفمند و چرب کردن سبیل اش تحت کنترل قرار گیرد؛ و هم ما، هم ایشان، و هم هر بیننده‌ی آگاهی می داند که اینان، یعنی طبقه‌ی متوسط، یک چیز بیش نمی خواهد: تحقق فردیت مدرن و تامین سود شخصی.

طبقه‌ی متوسط فرهنگی که یگانه هویت اش هویت گریزی و یگانه شخصیت اش بی تشخصی و یگانه آماج تاریخی اش تبدیل کردن ایرانزمین به آپاندیس تمدنی غرب است، طبقه‌ی ای که هیچ آرمانی را که با پول نتوان سنجید به رسمیت نمی شناسد، بنا بر خیم و طبیعت اش دلال است و به مثابه‌ی یک دلال و بازرگان حرفه ای، تابع هیچ نفع و صلاحی که فرای مرزهای نیکی شخصی او رود نیست. هم از این رو این طبقه که فردیت اش دین اش است می تواند بر سر هر چیز با هر کس در هر کجا معامله کند، تنها قمیت باید مناسب باشد. بر همین پایه، نظام و صنعتِ پشتیبانان روشنفکر اش نیز، -اینان، یعنی صنعت مافیای روشنفکری، واسطان و میانجیگران اند میان طبقه‌ی متوسط و نظام-، توانسته اند با این طبقه به یک ائتلاف پایه ای دست یابند: منافع عالیه‌ی نظام همان منافع عالیه‌ی طبقه‌ی متوسط است و بر عکس.

ایران، به مثابه‌ی یک دازاین و موجودیت تمدنی، و طبقه‌ی محروم و درویش، به مثابه‌ی یک زخم هماره گشوده و در برابر چشم، هیچ یک از این دو هیچ نقشی در معامله‌ی صورت گرفته بازی نمی کنند و کاربردی ندارند جز یک چیز: بهره دهی مطلق. منابع طبیعی و اهورا داده‌ی ایرانشهر، از آب و درخت و خاک و نفت و گاز اش به همان اندازه وجه المعامله قرار می گیرند که نیروی کار طبقه‌ی تهی دست. نظام به همان اندازه ایران و تهی دستان اش را استثمار می کند که طبقه‌ی متوسط، اگر چه با سهمی متفاوت، و از قضا دعوای ایشان با نظام نیز درست بر سر همین است: این که نظام باید از موجود قربانی شده سهم بیشتری به طبقه‌ی متوسط اعطا کند. به عبارت دیگر، ما با یک توافق میان غارتگران، با یک توافق میان کفتارها بر سر گوشت قربانی روبرئیم، گوشت قربانی ای که نام اش ایران است.

بازیابی ایرانشهری، به عنوان هسته‌ی میانی و سخت نیروهای آریائی بر این است که کم هزینه‌ترین راه برای برون رفت از این وضعیت مرگ تدریجی لیک حتمی، یک کودتای آریائی است و رسیدن به شرایطی که در آن شعار «ما آریائی هستیم عرب نمی پرستیم» تبدیل به یک واقعیت حقوقی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی شده باشد. ما کلیت روشنفکری را در سطحی نمی بینیم که بتوانند با ما وارد بحث فلسفی جدی شوند، با آگاهی بر این ابرپایگی و با شناخت بنیادین مان از سراسر تاریخ تفکر و فلسفه‌ی شرق و غرب است که سر خویش بالا گرفته و با اطمینان کامل می گوئیم: برای ما منبع حقیقتی جز ایران وجود ندارد. هم از این رو، ما از ایران است که به حقیقت می رسیم و نه از حقیقت به ایران. بُن مهمترین سه گانه‌ی فلسفه‌ی ایرانشهری، یعنی راستی و نیکی و زیبائی، ایران است و ما بیرون از ایران، زمینی نمی یابیم که بر آن بتوان ایستاد. همزمان بر این باوریم که هیچ راه گفتگوئی میان ایران از یک سو، و نظام استوار بر مافیای دو گانه‌ی طبقه‌ی متوسط و اسلامِ برامده از جهودیت و مسیحیت، از سوی دیگر، وجود ندارد. ما هیچ فصلِ مشترکِ دیسکورسیوی نداریم و اگر بخواهیم با فروغ سخن گوئیم، چراغ‌های رابطه خاموش اند، دیری ست که خاموش شده اند. پس جای اَفد و شگفتی نیست که سخنان و افکار و اندیشه‌های ما برای ایشان “چینی” ست، آن چنان که گفتار به کل فارغ از ایران ایشان برای ما. ما دیو همدیگر ایم.

با آگاهی پایه ای بر آن چه که خرد و کام ایرانشهر می نامیم، نزد ما این یک اصل و باور بنیادین به شمار رود: راه آزادی و رهائی ایرانزمین، راه رسیدن به داد و عدالت اجتماعی، راه رسیدن به “نیکیِ همگانیِ انسان و طبیعت”، و در نهایت، راه بازگرداندن ایرانزمین به شکوه به یغما رفته اش، راهی ست که جز با یاری خِشَثره‌ها (نظامیان) و با پوتین و چکمه پیمودنی نیست. سخن، دیسکورس، گفتمان، تولید فکر و ارتقای فرهنگ، مهم است و ما در این میدان، چنان که همه‌ی دیگر نیروهای آریائی-محور و هم مسیر که از ما الهام می گیرند، بنا بر توان خود هر آن چه از دستمان برآید خواهیم کوشید، لیک این را نیز می دانیم که طرف مقابل ما از زبان و منطق دیگری پیروی می کند. این یک حقیقت انکار ناپذیر است که هرگز هیچ قصابی با گوسفند قربانی اش به توافقی جز نهادن کارد بر گردن و فروخلاندن تیغ در گوشت لخم نرسیده است، آن چنان که هرگز هیچ کفتاری به طعمه اش نگفته است حق با توست، من از دریدن تو چشم خواهم پوشید و بلعیدن ات را به وقتی دیگر وامی نهم.

ما، به مثابه‌ی فرزندان زرتشت بی همتا و کوروش بزرگ موظفیم که ایران را از وضعیت قربانی بودن، از وضعیت طعمه بودن و دیگر هیچ، به در آوریم، یکبار برای همیشه. ما کار خود کرده، می کنیم و خواهیم کرد، بر بخش‌های آریائی سپاه و ارتش و نیروهای نظامی، بر خشثره‌ها و افسران و اسپهبدان اورمزد است که جان پاک خویش به کف دست گیرند و پای به میدان نهند، و این همه، پیش از آن که جان اهورائی ایرانزمین از کف برود. زمان تنگ است و درنگ نشاید.