کسانی که برنامههای این شبکه را دنبال می کنند، به خوبی متوجه شده اند که مدتیست، همانند دیگر شاخههای به اصطلاح اپوزیسیون سکولار-دمکرات-فدرال، روند ویژهای در راستای ضربه زدن به همبستگی ایرانیان و به خطر انداختن تمامیت ارضی ایرانزمین از طریق دعوت از عناصر تجزیهطلب و ضد ایرانی، توسط این شبکه آغاز شده است. امروز اما، نوک پیکان دشمنی کسان، همبستگی روز افزونِ میان مردم ایران و هم میهنان در سرزمین “خوراسان” (آریانا) را نشانه رفته است.
در روزگاری که می رود تا پس از پشت سر نهادن یک دورهی طولانی از گسست تمدنی و مرزبندیهای استعماری، سراسر قلمرو آریائی از تاجیکستان گرفته تا کردستان سوریه، بر پایهی یک بازیابی تمدنی حول آریائیگرایی و سنت کوروش و زرتشت، گرد هم آمده و بار دیگر ایرانشهر را به کانونی برای نیکیگستری و شادزیستی و مهرورزی دگرگون کنند، آری در زمانی که پهنهی ایرانشهر را بیداری آریائی فرا گرفته است، نوچگان وطنی استعمار نوین در اقدامی بسیار ناشیانه و مضحک، می کوشند با تفرقهافکنی و ایجاد بدبینی میان ما و دیگر هم میهنانمان در “خوراسان” جلوی این همبستگی را بگیرند.
موضوع باز می گردد به برنامهی استیج که در 8 بهمن 1395 (27 ژانویهی 2017) روی آنتن رفت. نخست، بیان پیشزمینهای برای روشنگری، بایسته می نماید. این برنامه، یعنی استیج، به تهیهکنندگی و اجرای “رها اعتمادی آل آقا” با همکاری “بابک سعیدی” که اکنون به جایگاهی برای ایرانیستیزی فراز رفته است، اصولاً منبعیست برای کسب درآمد کسان از طریق معرفی خوانندگان جویای نام و کسب شهرت برای آنان. بگذریم که اصولاً منبع کلان مالی کل این شبکه مجهول است.

ماجرا زمانی جالبتر می شود که بدانیم، پدر رها اعتمادی -حسن اعتمادی آل آقا- از کمونیستهای حرفهای فدائی خلق بوده است و امروز به همراه “اسماعیل نوری علا” جزو سرکردگان جریان ایرانستیزی موسوم به سکولار-دمکراتهاست که کانونی بنیادی برای پیش انداختن و پیگیری امر فدرالیسم و تجزیهی ایران به شمار می رود. همین پیششناخت کافیست تا بدانیم خط مشی برنامهی استیج و تفکر مجری و تهیهکنندهی آن چگونه است و اصولاً کسان در کجا ایستاده اند.

اما این بار، بر خلاف روند همیشگی برنامه، با خوانندهای نامدار رو به رو ایم. خوانندهای اهل سرزمین آریانا به نام الهه سرور. در پردهی نخست، الهه سرور از اولین تجربهی برخورد نژادپرستانه با خود می گوید که از قضا در “ایران” رخ داده است. آن زمان که معلم مدرسه او را به نحو تحقیرآمیزی با سایر شاگرداناش مقایسه می کند و از آنها می خواهد درسخوانی را از او بیاموزند. در ادامه می گوید که هنگام بازگشت به افغانستان هم به عنوان شهروندی از آن سرزمین پذیرفته نشده، چرا از نظر شاخصههای فرهنگی و رفتار با عرف آن جامعه سازگاری نداشته است.

بنابراین پیرو گفتار آشنای جریان گلوبال-دمکرات وطنی، نخست ایرانیان را افغانیستیز و به تبع آن نژادپرست و فاشیست معرفی می کنند و بلافاصله، چنین القا می کنند که مردم آن دیار نیز مردمی عقب افتاده و دور از تمدن هستند؛ یعنی دسیسهای دو سویه: هم میان دو ملت آتش کینه می افروزند و هم هر دو را بی فرهنگ و به دور از ارزشهای نوین جهان آزاد از شرافت نشان می دهند. پس از آن، نمایش به اوج خود می رسد و لحظاتی سرشار از احساسات را به تصویر می کشد؛ آنجا که خوانندهی حرفهای و مشهور داستان ما، متن ترانه از یادش می رود و: تشویق شورانگیز حضار…
اکنون ذهن بیننده کاملاً آماده شده است تا بابک سعیدی با بغضی در گلو در حالی که دچار غلیان تألمات و احساسات شده، تیر آخر را به قلب آریائیان رها سازد: “من خیلی متأسفم که کشور من یه جاییه که این اتفاقا درش میفته و کشوری که همش دم از کوروش و داریوش و نمی دونم هخامنشو ازین چیزا می زنه این اتفاق درش میفته… بدترین حس رو من تو این لحظه دارم…”

در این که این خط مشی به آن شخص کهنه کمونیست -حسن اعتمادی- مرتبط است شکی نیست؛ و این امر نیز کاملاً حساب شده است که بابک سعیدی آگاهانه فراموش می کند در همان کشوری که نامش ایران است و مردمان نژادهاش دم از کوروش و داریوش می زنند و یک روند بیداری تمدنی را تجربه می کنند، مسلمانان حاکماند و ضدارزشهای مکتب ابراهیم و اصولاً 1400 سال است که فرزندان کوروش و داریوش از جایگاه سیاسی بایسته برخوردار نیستند که اگر بودند نه از این تفرقهها و بی اخلاقیها و نه از مجالی برای لجن پراکنی ایرانستیزان خبری نبود.
سخن ما با کسان واضح است. اینکه از هر فرصتی برای حمله به ایرانیان و تاریخشان و زدن برچسبهای دروغ استفاده کنید نه یادمان خواهد رفت و نه کوچکترین اثری بر جنبش آریائیگرایی ایرانیان خواهد گذاشت. تک تک این اقدامات را ثبت و نامتان را در موزهی خیانت درج خواهیم کرد تا روزی که قدرت بار دیگر به دست فرزندان ایرانزمین بیفتد. ایران آریائی جایی برای دشمناناش نخواهد داشت.