بازيابی ايرانشهری

خیانت و کوشش برای تکه تکه کردن ایرانزمین عطسه ی سیاسی نیست که بابت اش پوزش بخواهند و بخشوده شوند! / کیخسرو آرش گرگین

عدم بلوغ فکری و فلسفی در فضای سیاسی ایران امر دی و امروز نیست، دیرینگی دارد و کرانمند به این یا آن گروه سیاسی نیز نیست، دربرگیرنده است و همه گیر. هم از این رو، امروز می بینیم که یک سری در پی این هستند که پسرک را با یک پوزش خواهی از گناه بزرگی که مرتکب شده است، گناهی که سال هاست دارد مرتکب می شود و بابت اش حقوق می گیرد، به پیرایند و آب پاکی بر سر اش ریزند. خیر چنین امری ناشدنی ست و کسی که چنین کند، خود بخشی از امر مقدس! خیانت است. یکپارچگی ایرانزمین چیزی نیست که کوشش برنامه مند برای از میان برداشتن اش امری پوزش پذیر شمرده شود، فدرالیسم قومی و تکه پاره کردن حاکمیت ملی، عطسه ی سیاسی نیست که برای اش در برابر دوربین اشکی ریزند و غلط کردمی گویند و روز از نو روزی از نو.

این پسرک سوای تلاش برنامه مند اش برای تکه پاره کردن ایران و انداختن تیره های آریائی ایرانزمین به جان همدیگر، که از دل اش دریایی از خون می خواهند برون آورند، سی و اندی سال نیز هست که هرگونه بدیل جدی در برابر جمهوری اسلامی-جهودی حاکم بر میهن را ناشدنی کرده است. همان کاری را که فرح از پیش از انقلاب آغاز کرد و تا امروزه دست در دست هم ادامه اش داده اند: آچمز کردن نیروهای پادشاهی در برابر کمونیست ها و مسلمان ها. یک شبه خود را تبدیل کرد به یک شهروند و شد رضجون! سال ها نیروها هدر رفت سر این که چگونه با یک چنین موجود عجیب غریبی باید برخورد کرد، چگونه باید درفش شهریاری را بالا گرفت، در حالی که فرد نامزد شهریاری، خود اش می گوید شهروندی بیش نیست.

شب خوابید و بامداد برخاست، گفت اگر ایران جمهوری بشود من به 95% از آرزوهای ام رسیده ام، یعنی پادشاهی را، که جان و روانِ فرهنگ و آبادنی ایرانشهری است تبدیل کرد به امری 5 درسدی، به آپاندیس قانون اساسی! شب خوابید و بامداد برخاست گفت اتحاد با همه! با هر دشمن سوگند خورده ای به بستر رفت و دست در دست هر متنفر دو آتشه اش نهاد. هر آن انگ و تهمت که بود به رضا شاه و محمد رضا شاه بست و بر همه ی تهمت های ایران ستیزان صحه نهاد، دیکتاتور شان نامید و شکنجه گر، ساواک را متهم به قتل و شقاوت کرد، لیک در برابر، مصدق السلطنه، آن فرماسون خائن را یک میهن پرست و شخصیت بزرگ ملی نامید، سپس ادای مسعود رجوی را درآورد و تلویزیونی با فرمت تلویزیون مجاهدین دایر کرد، یکی پس از دیگری تک تک میهن پرستان را از خود راند و دق داد و یک سری جمهوری خواه و متنفر از ایران را دست راست و چپ خود نمود، فرزندان اش را نام های قرآنی و عربی گذاشت و یک کلام فارسی و به اندازه ی یک جو ایرانپرستی بهشان یاد نداد، بلکه تبدیل شان کرد به بیگ مک خورهای فرهنگی و آمریکائی شده.

سپس آمد و همراه با مسلمان ها دل برای اسلام سوزاند و گفت از آینده ی اسلام در ایران و این که ایرانی ها دارند زرتشتی می شوند نگران است، مادر اش، آن ملکه ی شاهکش که به اندازه ی یک ارتش 20 ملیونی خیانت کرده است، آمد حتا آینده را نیز روشن کرد و گفت، ایران کشوری مسلمان است و مسلمان هم خواهد ماند. این همه، در حالی که خودِ آخوندها از این که ایرانیان دارند گروه گروه زرتشتی می شوند صدای شان درآمده است و نمی دانند چه به کنند. و اینک نیز می بینیم که حتا مفتی اعظم عربستان، ایرانیان را مجوس، یعنی زرتشتی و غیر مسلمان نامیده است.

خیر، با چنین موجود پلیدی که یک موی ایرانی دیگر در تن اش نیست، اگر هرگز بوده باشد، و بر اساس تمامی شواهد رسما نیز دارد با عربستان و اسرائیل کار می کند و همنشینان اش مزدوران شناخته شده ای چون علیرضا نوری زاده و امثالهم هستند، با چنین موجودی هیچ رأفت و مهربانی ای جایز نیست و فقط باید آویزان اش کرد. مردمانی که با آگاهی از این همه خیانت باز نیز دم از این می زنند که طرف بیاید یک پوزش بخواهد و ماجرا تمام است، چنین مردمانی یا به کل از موضوع و ابعاد خیانت این پسرک نا آگاهند و یا کاسه ای زیر نیم کاسه است و می خواهند بدین گونه برای طرف امکان تجدید قوا را فراهم آورند.

کاملا مشخص است: جای این پسرک و مادر شاهکش اش در برابر دادگاه نظامی است و بس. بدانند: استخوان های شان را نیز به ایران راه نمی دهیم، بروند عربستان در همان جا نزد آل قریش که خود از ایشان برخاسته اند شن های صحاری را بشمارند. ایران جای خائنان شناسنامه دار نیست. این کشور باید پاک شود، حتا خاک اش. ما سد سال برای پاک سازی همه سویه ی ایران، هم مینوئی و هم گیتیگ، زمان نهاده ایم. 75 سال نخست اش را با روشنگری و کار فرهنگی، 25 سال واپسین را با سلب تابعیت و اعمال قدرت. یک امام زاده در ایران نخواهد ماند، یک مسجد در ایران نخواهد ماند، یک مؤذن در ایران نخواهد ماند. همانگونه که یک کلیسا، کنیسه یا معبد بهائی. ایران امر ویژه ی تاریخ بشریت است و آن چه از سوی ابراهیمیان بر او رفته است بی مثال است، آن چنان که ماندن و بازیابی امروز اش نیز چیزی چنان یک معجزه ماند. ما تا پای پاک سازی کامل ایرانشهر از هر آن چه که ابراهیمی است می ایستیم و جغرافیای ایرانشهر را جغرافیایی عاری از امر ابراهیمیت می کنیم، به هر رنگ و لونی که خود را درآورند. ژنتیک تمدنی شان را گشوده ایم و می شناسیم شان. به هنگام اش نیز، خرج خروج هر آن کس را که با وجود تمام تلاش های فرهنگی نه می خواهد ایرانی باشد، بر گردن خواهیم گرفت و رهسپار دیاری خواهیم کرد که دل اش می خواهد. این پسرک البته جای خود دارد، او هرگز پای اش به خاک سپند زرتشت و کوروش نخواهد رسید که بخواهیم بیرون اش کنیم. رضا شاه و محمد رضا شاه را با نهایت احترام بازخواهیم گرداند، آن چنان که اشرف و شهریار و لیلا و علیرضا را، ما بقی منتفی اند.

بازیابی ایرانشهری