بازيابی ايرانشهری

خیانت تاریخی مرد ایرانی به زن ایرانی، و به زن همه ی زن ها: به ایران / کیخسرو آرش گرگین

پیوند مردان با زنان پیوند شگفتی است، چرا که ما از دو موجودی سخن می گوئیم که لزوما برای فهمیدن یک دیگر آفریده نه شده اند، لیک برای دوست داشتن هم و آزرم یکدیگر را پاس داشتن چرا. در امر شگفتی، یعنی در پیوند مرد با زن، پیوند مرد ایرانی با زن آن سرزمین مقدس و آسمانی، شگفت ترِ شگفتی هاست و ما برای کل ماجرا یک مفهوم را از همه گویاتر می یابیم: خیانت. خیانتی که هم مضاعف است و هم تاریخی.

در این میان، دستاورد روشنفکری ایرانی، که سد و اندی سال است چشم انداخته و همی گشته است، لیک جز خود اش، هنوز هیچ سوبژه ی تاریخی ای را پیافت نه کرده است که به تواند در بلاهت برنامه مند اش از او پیشی گیرد، دستاوردی بوده است هم زیرساختی و هم تعیین کننده ی شوم ترین و اندوهبارترین سرنوشت ها: هم در دیسه ی فردی و هم نیز در رون و آلَکِ همگانی، چرا که انقلاب اسلامی، به مثابه ی جسمیت یافتگی والاترین مبانی نظری و عملی روشنفکری، به مثابه ی پیکرینگی و تن گشتگی پنهان ترین ترشحات روحی و جسمی او، گسترنده ی آن بستر بی همتا و دمکراتیکی بود که زن ایرانی را بر اش نهادند، به تن و روان اش برهنه اش کردند تا دست به دست هم دهند و در برابر چشمان خورشید و ماه بر او گرد آیند تا که بر اش گرد آیند. دبیران کهن گرد آمدن می گفتند، لیک مردم کوچه نام اش را گائیدن نهند.

از نخستین کنش های آزادی خواهانه ی مرد ایرانی پس از ورود ظفرمندانه ی روحِ الله به سرزمین زرتشت و کوروش، سوزاندن روسبی ها بود، یعنی ناتوان و آسیب دیده ترین نوع زن در هر اجتماع. لیک شوق دمکراتیک نره گاوان اثنی عشری هنوز جای بس بیشتری برای ارتقاء و پیشرفت داشت: “یا روسری یا توسری” بیان رسمی و اولیه ی آن ذکریت همیشه حشری ای بود که جز تحریک شدگی و از خود برامدگی مستمر، امری که خصیصه ی وجودی او به شمار می رفت، خود را برای فتح الفتوح اش آماده می کرد: تبدیل زن ایرانی در تمامی سطوح اجتماعی و خصوصی، به یک کالای محض. تبدیل زن ایرانی به روسبیان تمام وقت و دوشیفته ی کاری و جنسی. تبدیل زن ایرانی به یک آبریزگاهِ همیشه دایرِ معنوی که بر در اش نوشته اند: به جز مسلمان ها و دمکرات ها، ورود بقیه ی آقایان ممنوع. انقلاب اسلامی، که در وجه نرم افزاری اش ترکیبی اثنی حشری اش توان شمرد از ملاصدار و میشل فوکو، همان تحریک کننده، همان عامل قیام، همان عنصر قیامت و غوغا، آری، همان ویاگرای پسامدرنیستی ای بود که مرد مسلمان مدرن و دمکرات ایرانی به مثابه ی قامت بلند تمنائی تسکین ناپذیر، برای همواره راست-راست در جهان راه رفتن بدو نیاز داشت. و برجهید و به اش نیز رسید.

آری، بی شک جای آن کم شمار مردانی که از همان آغاز تا به امروز بر این بی چیزی همه سویه در خود شوریدند و از خود برامدند، برای همیشه در والاترین آسمان ها و نزد خدایان البرز محفوظ است: آنان در جوانمردی و همدلی با همسران و دختران و مادران و معشوقه های خویش همنشینان نامیرایان کنگ دژ اند. لیک، به همان اندازه نیز استثناهایی به شمار روند مؤید قاعده.

و با هر چرخ اسلام و دمکراسی، زن ایرانی نیز در ریمنی از پیش آمده شده ی کسان چرخی دیگر زد. هدایت می گفت زنان هر کشور نیز چونان مردان اش اند. اگر امروز زن ایرانی بی اخلاق شده است، آن بی اخلاقی نوک سوزن بی اخلاقی مردان اش نیز نیست. و مسلم است، ما امروز شاهد یک ائتلاف نانوشته میان مردان و جمهوری اسلامی هستیم: همچنان که نماد شرافت اقتصاد ملی، یعنی بازار، بزرگ ترین حامی بقای تحریم های اقتصادی جهان آزاد از شرافت است و از آن تحریم ها سودها می دوشد، مرد ایرانی نیز در نفس اش، بزرگترین حامی بقای جمهوری اسلامی است که تحریم و بندی ست بر تمامی موازین و اصول. پس بر نه باید افتد. و البته وضع هر روز صفا بخش تر می شود. چرا که اینک با گذشت زمان، آن سخت گیری های مزورانه ی آغازین نیز کنار رفته است. دیگر همه چیز محیاست: از کباب تا رباب. و مرد ایرانی پیوسته می لمباند و گوشت ران زن ایرانی را به سیخ اش می زند.

در چنین پیرامونی ست که ما امروز شاهد یک نبرد خشن جنسی در مهین مان هستیم. نبردی میان زنان و مردان. نبردی، که به همان میزان که پیشتر می رود، از آزادی و شرافت نیز دورتر می گردد. امروز دیگر بی شرافتی و بی چیزی صرفا خصلتی مذکرانه نیست، زنان نیز هر چه مذکر و بی شرف تر می شوند. اسلام و دمکراسی موفق شده اند، آن ها همه ی لایه های روان جمعی را درنوشته اند، به گونه ای که دیگر هیچ دیواری از کردار و خویشتنداری بر جای نمانده است: پول، سکس، و دیگر هیچ.

همراه با زن ایرانی، بر ایران نیز به مثابه ی والاترین زن، به مثابه ی زن همه ی زن ها، به مثابه ی زمین برگزیده ی اسپندارمذ همان می رود که بر دخترکان اش. مرد ایرانی، ایران را نیز چون گوشت قربانی تکه تکه می کند و به نیش اش می کشد. از نفت تا آب، از خاک تا درخت و کوه و جنگل اش را می کند و می رباید و می فروشد، تنها و تنها برای دست یافتن هر چه بیشتر به دو چیز: پول و سکس.

من نام این مردِ نوعی، نام این مذکر تهی از هر گونه اذکار اخلاقی را مردِ مسلمانِ دمکرات می گذارم. چه، او، یعنی مرد مسلمان دمکرات، عینیت آن چیزی ست که سپاه اسکندر و سپاه محمد بر ایران روا داشتند. با این تفاوت که در آن دو رویداد، یعنی در نبرد اربل و قادسیه، نخست همه ی گُردان و اسواران ایرانزمین کشته شده و جان دادند تا بر ایران و زنان اش آن رود که رفت، لیک این بار، این خود مرد عیرانی به مثابه ی تواب تمام عیار تمدنی بود که تبدیل به فاعل تجاوز شد. آری، پس از 1400 سال دیگر نیازی به سپاه بیگانه نه بود، چرا که بیگانگی دیگر در خود و با خود بود.

بیرون آمدن از این نکبت تبدیل شده به نهاد و برنامه، نکبتی که هم دولت و هم ارتش و هم سپاه و هم بسیج و هم دانشگاه و هم دبیرستان و هم دبستان و هم پدر و هم عمو و هم دائی و هم برادر و هم شوهر و هم کارگردان و هم نقاش و هم شاعر و هم همکار و همراه و هم هر رهگذرِ چرکین منشِ دست به ذکر گرفته ی است که جهان را با بلندا و پهنای مردانگی اش اندازه می گیرد، نیاز به یک خانه تکانی مختلف الاضلاع تمدنی دارد. خانه تکانی ای، که مرد ایرانی باید در طی آن، تمامیتِ اسلامیتِ دمکراتیک خود را، تمامیت اسکندریسم ابراهیمی خود را همراه با خیل عظیم همه ی بید ها و شپش هایِ تاریخیِ مانده در لای-لایِ پرده هایِ ذهنِ در هم چروکیده اش از پنجره ی زمان بیرون ریزد و خود را به روبد و به سابد و به پالاید. آری، همی بیش از این: او باید خود مقنی وجودی خود شود و در چاه بد بوئی فرو رود که چیزی نیست جز روح تاریک و به یغما رفته ی خود او. تا آن زمان، بر او، بر مرد ایرانی، که شرمسار دوران هاست، تف باید کرد.