بازيابی ايرانشهری

پرسشی به نام عراق و اشتباه مشترک شاه و جمهوری اسلامی / کیخسرو آرش گرگین

یکی از بزرگ ترین خطاهای شاه نجنگیدن با صدام حسین و خالی کردن پشت کردها بود؛ واقعیت این است که حتا بیش از خطا بود، یک خیانت ناسیونالیستی بود به مفهوم ایرانشهر؛ چه بسا ناسازه به نگر آید: خیانت ناسیونالیستی به ایرانشهر؛ اما اینگونه نیست؛ ناسیونالیسم ایرانی، همواره سدی بوده است در برابر بازسازی ایرانشهر؛ ناسیونالیسم یعنی پذیرفتن مرزهای بیمار و بی تاریخِ گربه‌ای که امروز در اش به سر می بریم؛ یک گربه‌ی لوس و بیمار؛ و شاه، به معنی راستین واژه، یک ناسیونالیست ایرانی بود؛ از این روزن، کردهای درون ایران، کرد هستند، اما کردهای آن سوی مرزها، ترکیه ای و عراقی و سوری و از این دست؛ این یک یاوه‌ی مدرن بیش نیست که باید دور اش انداخت و به خاک اش سپرد.
شاه و رایزنان اش، از روزن ناسیونالیستی درست کار کردند؛ تنها و تنها “منافع ملی” گربه‌ی لوس را به جا آوردند و نه بیش؛ بارزانیِ پدر و سپاه در هم شکسته اش را به کرج آوردند و با بزرگواری پذیرائی کردند، اما این پذیرائی، در نهاد اش، یک بی آزرمی بی مرز به یک سپاهی ایرانی بود؛ این شاه بود که بارزانی را در هم شکست، نه صدام؛ پایوران آن زمان حتا امروز نیز پذیرای خیانت خود نیستند و برای نمونه، پرویز ثابتی، از بلندپایگان ساواک، هنوز نیز در گفتگو با عرفان قانعی فر می گوید که ما چاره ای جز آن نداشتیم، وگرنه می بایست با عراق درگیر می شدیم!
از قضا این همان چیزی ست که می بایست می کردند و نکردند؛ بگذریم؛ آن مردان و تاریخ شان به سر رسیده است و تنها به درد موزه می خورند؛ هر چند که جای به کسانی دادند، که در قلب و روان خویش، هزاران فرسنگ از آن ها به ایرانزمین دورتر بودند و هستند.
امروز نیز جمهوری اسلامی، که هیچ چیز اش، نه جمهوریت ات، نه اسلامیت اش، بنابر تعریف، آریائی و به طریق اولی، ایرانی نیست، درست همان اشتباه شاه را می کند؛ کلا جمهوری اسلامی تبدیل شده است به دستگاهی که همه‌ی خوبی های شاه را فرونهاده است و همه‌ی کمبودهای اش را برگرفته و جهش نیز داده است: یک نگاه به آنچه که بر سر تهران آمده است و شده است مستراح مشترک ملی گویای همه چیز است.
باری، این ها نیز با زه زدن و نرفتن شان به عراق، “منافع نظام” را در نظر می گیرند؛ از این روزن، کارشان درست است و خامنه ای و مردان اش حق دارند پا پس بکشند؛ اما همانگونه که ناسیونالیسم شاه و “منافع ملی” اش، در جهت عکس نیکی تاریخی ایرانشهر بود، “منافع نظام” اینان نیز چیزی جز همان راه کژ و مرگ آور نیست.
نرفتن به درون عراق، وادادن یک فرصت تاریخی است؛ شوروی پاچید، ما برای جذب دوباره‌ی قفقاز آماده نبودیم و آقایان قران می فرستادند به قفقاز! امروز نیز داریم همان می کنیم که آن روز و در عمل و نظر، آماده‌ی پذیرش نقش تاریخی خود در جهان نیستیم.
برای من رژیم تهران، در گوهر اش، یک پرونده‌ی بسته شده‌ی تاریخی است، اما با این همه باید گفت: اگر تهران به عراق نرود، رفته رفته یک کشور وهابی با واپس مانده ترین افکار در جوار ما پدید می آید و می شود خالی سیاه و بدخیم بر پوست میهن ما.
از سوی دیگر، دهلیزی که امروز به سوی سوریه و مدیترانه داریم و اسد، بدون این دهلیز هرگز نمی ماند، به دست سعودی ها، بخوان آمریکائی ها و وابستگان شان می افتد و “جهان آزاد” سوریه را، که در میان مدت یعنی یکی از استان های مدیترانه ای ایرانشهر، تبدیل می کند به زگیلی که دور اش را نخی وهابی پیچیده است تا خشک شود و بیفتد.
ایران باید به هر ترتیب که شده زمینه های حقوقی اش را فراهم کند و به درون عراق برود و همراه با ارتش اش، آبادانی و فرهنگ و هنر و کشاورزی و صنعت را نیز با خود ببرد و رفته رفته چند ملیون نیز خراسانی و خوزستانی و گیلانی تبار در آنجا ساکن کند؛ به جای مدرسه‌ی قران هم بهتر است کلاس شاهنامه خوانی بزنند و دانشگاه درست و حسابی دایر کنند؛ ما در باره‌ی منطقه ای سخن می گویم که نام تاریخی اش، دل ایرانشهر است!
به هر روی، پا پس کشیدن از نبردی که از آن گزیری نیست، یک خودکشی بزدلانه و سکته کردن از ترس مرگ است؛ رقت انگیزتر از همه، امروز، رفتار بارزانی است؛ ولی آیا این رقت انگیزی دل بر هم آورنده پیامد بی میانجی آن خیانت ناسیونالیستی ای نیست که در 1975 به عنوان پیروزی ایران و تحقیر کردن صدام قلمداد شد؟ مردانی که در تهران نشسته اند خوب بنگرند، نرفتن شان به عراق، ده ها بارزانی خواهد پرورد.