بازيابی ايرانشهری

بمب اتم از روزن پادشاهی، آری یا نه؟ پاسخ به یک پرسش بنیادین / کیخسرو آرش گرگین

نخست و پیشاپیش این که، امروز، سی و پنج سال پس از فروافتادن تهران، وقتی می گوئیم از «روزن پادشاهی»، یعنی از «روزن زرتشتی»؛ پیوند و چفت و بست غیر طبیعی، سست و نا گوهرینی که میان پادشاهی و دین اسلام بود، با برامدن خمینی یک بار برای همیشه بُریده شد و پادشاهی و پادشاهی گرایان، دیگر هرگز در جاده ای که اسلام در اش کوچک ترین نقشی داشته باشد، پای نخواهند گذاشت و بی شک مسلمان ها نیز جز این نمی اندیشند و در سر ندارند. آن سبو، از دو سو، بشکست و آن پیمانه نیز ریخت، تا ابد. در این جستار اما بر آنیم تا در باره‌ی چیز دیگری سخن گوئیم: بمب اتم، و آن نیز از نگاه پادشاهی، آری یا نه؟

مسلمان ها و روشنفکری ایرانی امروز در این امر هنبازند که بمب اتم بد است. خامنه ای، رهبر مسلمان ها، فتوی داده است که دولت اسلام-بنیاد او از «روزن اسلامی» بمب اتم را برنمی تابد و داشتن و یا ساختن آن را گناه می شمرد. کسان داده اند فتوی او را به چند زبان نیز برگردانده و به سازمان ملل سپرده اند. روشنفکری نیز، از «روزن لائیک»، و آن چه که خود «لیبرال دمکراسی» و «اخلاق مدنی» و «حقوق بشر مدرن» می نامد، بمب اتم را ابزاری می انگارد که باید آن را ویران کرد.

برای ما از روزن پادشاهی، روشن است که اسلام و بنیادهای اخلاقی و فقهی اش بی ارج اند؛ از این رو، فتوی خامنه ای، جدا از درونمایه اش، هم اگر درست نیز می بود، بنا بر تعریف، بی ارج است. این که روحانیت گاهی می تواند سخن درست نیز بر زبان راند، از نگاه ما، یک چیز بی جایگاه و یک پیش-آمد بیش نیست، چه رسد به آن که نادرست اندیشد و نادرست گوید و نادرست ورزد، یعنی همان کاری که از روزن ما، سر و ته هستی او را فراهم می آورد و به هم بر می دوزد.

فرای این نگاه بنیادین به روحانیت و بنیادهای سنت حجازی اش، فکر می کنیم چنین فتوائی، یعنی فتوی رهبر شیعیان، از سوی هیچ نیروی سیاسی ای، نه در مسکو، نه در بروکسل، و نه در پکن و واشنگتن، جدی گرفته نمی شود. گناه دانستن بمب اتم از سوی مسلمان ها، جدا از این که پاکستان بمب اسلامی اش را دارد، دگرگونی ای در نگاه جهان به ایران پدید نمی آورد. ایران، از روزن جهان، کشوری است که باید کوچک و ناتوان اش نگه داشت؛ در این نگاه، هم چین، هم روسیه، هم اروپا و هم آمریکا، هنباز اند و کار امروز و دیروز نیز نیست، نگاه شان به ایران راهبردی و بنیادی است.

پرسش پایه ای ما این است: آیا داشتن بمب اتم به سود ماست یا نه؟ آیا یک ایران پادشاهی باید بمب اتم داشته باشد، یا نه؟ جهان باید بداند ما چه می خواهیم و پاسخ ما بدون هیچ شک و گمانی آری است. تمدن ایرانشهری، و تمدن ایرانشهری یعنی گستره‌ی تمدنی نوروز، برای این که در درونِ هستی بماند، نیاز به برونِ هستی، نیاز به دیو مرگ و نیستی دارد.

ما در جهانی می زئیم که گرد تا گردمان را نیروهای دشمن، دشمنانی که چیزی جز فروپاشی و نابودی ما را نمی خواهند، فراگرفته اند. سه دین بزرگ ابراهیمی، یهودیت، مسیحیت و اسلام، هر سه، (چرای اش بی ارج است، همین هست که هست)، پای را در یک کفش کرده اند تا ایران فروپاشد، هر یک، با انگیزه‌ی ویژه‌ی خودشان.

اسلام را عربستان سعودی نمایندگی می کند، یهودیت را، اسرائیل، و مسیحیت را آمریکا؛ اروپا و روس، از روزن دینی، تا به امروز و تا میان مدت، در همین چارچوب ابراهیمی جای می گیرند و چین، در حال و هوائی به سر می برد که کک اش برای هیچ کس جز خود نمی گزد. تنها هند است، که می تواند در فردای آزاد شدن ما، پشت به پشت مان دهد و بمب اتمی هندی، می تواند، اگر ایران از کُرسِتِ تنگ و نفس بُرِ اسلامی اش بیرون آید، تا اندازه ای، یک بمب ایرانی نیز انگاشته شود. این اما، بسنده نیست، ما باید، در هر زمینه ای، چه نرم افزاری و چه سخت افزاری، بر روی پای خود بایستیم. بدون بمب اتم، ایران همیشه آونگ روزگاران خواهد بود و در سده‌ی آینده، مردمان ایرانی تبار، زندگی را در بردگی ای همه سویه، هم فرهنگی، هم اقتصادی و هم سیاسی خواهند گذراند.

ما می دانیم که ایرانشهر، خود، یک اَبَر-کشور و تمدن مادر است (این را ماست فروش ها و پرتقال فروش های دوره گرد ایرانی و افغانی و تاجیکی و ازبکی و کرد و آذری و گرجی و ارمنی نیز می دانند و برای آگاه شدن بدان، نیاز به پژوهش های میدانی جامعه شناسان نیست)؛ ما هم چنین می دانیم که گستره‌ی تمدنی این ابرکشور، همانگونه که نشانه دادیم، بسی فراتر از مرزهای سیاسی امروزین اش می رود، مرزهایی، که بی شک ساختگی و غیر طبیعی اند و از این رو، فرو خواهند پاشید و جا به جا خواهند شد، این را، یعنی فروپاشی و جا به جا شدن مرزها را، اگر چه با دو آماج گوناگون و نا همسان، اما هم “ما” می خواهیم و هم “آن ها”، و اگر ما نیز، به هر بَهان و انگیزه ای، خواه از سر نرم شدگی ای مدرن، و خواه از برای بد خواهی و بچگی سیاسی، نخواهیم، آن ها همواره خواسته اند و می خواهند و خواهند خواست؛ بر این باوریم که زمان «خواستن» و «آری گفتن به جغرافیای تمدنی ایرانشهر»، دیری ست که فرارسیده است، گذشته از این که لاپوشانی در این باره هیچ سودی برای ما ندارد.

روشن بگوئیم: از روزن پادشاهی، بمب اتمی ایرانی، بُن و پایه‌ی سیاست پدافندی و نگه دارنده‌ی ایران است، در راستای پاسبانی از مرزهای طبیعی اش، و در راستای تأمین نیکی همگانی مردمان و طبیعت اش. دشمنان ما، کوچک ترین تره ای برای توان نرم افزاری و نیک خوئی مدنی و فرهنگی ما خُرد نمی کنند؛ تنها و تنها بیم از مرگ و نابود شدن است که دشمن را از دست درازی و زور گوئی بنیادین در زمینه‌ی فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و سپاهی بازمی دارد. این که کسان چرا این گونه هستند که هستند، این نیز، اگر چه یک پرسش فلسفی، تاریخی، و فرهنگیِ به جا می تواند شمرده شود، اما از روزن امنیت تمدنی، پرسشی بی پایه است و اندیشیدن بدان، از روزن هستی شناسی تمدنی ما، یک نباید-بود.

بهائی که باید برای «جدی در جهان ایستادن»، برای «در هستی بودن» پرداخت و بی شک خواهیم نیز پرداخت: گستره‌ی جغرافیائی ما، در کنار توان انرژیکی ای که در زمین و آب و آسمان مان داریم، همراه با نیروی هوشمند انسانی مان، چه در درون مرزها و چه در دیاسپورا، به اندازه ای هست که هر گاه نیاز باشد، و برای جدی شدن و ساختن بمب اتم این نیاز بیش از پیش خواهد افتاد، خود با خود زندگی کنیم و بی نیاز از آب و نان دشمن باشیم. ما باید هر آن که نیاز افتد، بتوانیم خود در خود، بپائیم، و اگر خود به خود آئیم، و خود با خود یگانه باشیم، همواره می توانیم.

سیاستِ فشار و دریغ (تحریم) و تنگی و دست درازی به ایرانشهر، بیش از دو سده است که سیاست پایدار دشمنان ما بوده است، از زمان قاجار تا امروز، و جدا از این که چه کس در تهران فرمان رانده است. شکی نیست، تا زمانی که آن ها نترسند، و ترس یعنی تا مرزِ در هم شکسته شدن استخوان ها ترسیدن، دست از این سیاست ایران ستیزانه‌ی خود برنمی کشند.

این یک خطای بنیادین و استراتژیک از سوی نیروهای پادشاهی است که فکر می کنند در فردای فروافتادن جمهوری اسلامی و مثلا، به تخت نشستن رضا پهلوی و یا شاهدخت اش، یا هر کس دیگر بر تخت کیانی، درهای نیکوئی و مهر و خوش هنگامی به سوی ما باز می شود. نه، چنین چیزی نیست، نه تنها جمهوری اسلامی، خود در خود، یکی از دشمنی های آشکار آن ها با ما بوده است، نه تنها بی یاری «غرب و شرق»، خمینی هرگز پای اش از بغداد به نوفل لوشاتو نمی رسید تا از آن جا برای ویران کردن به تهران آید، به دیگر سخن، نه تنها بی دشمن ورزیِ غرب و شرق، تهران فرونمی افتاد، بلکه همان گونه که گفتیم، خواستِ سوینده (معطوف) به نابودی ایران، دست کم دو سده ای است که خواستِ پایدار و همیشگی هم شرق و هم غرب بوده است؛
و این نیز بگوئیم که در یک نگاه کلان تاریخی، این سیاست، بسی دیرپاتر است و بخشی از ژنتیک غرب در پیوند با ما به شمار می رود: از زمان اسکندر تا امپراتوری روم، چه رومِ پاگان و چه روم مسیحی، و از آن جا تا به درون نوزائی و روشنگری و مدرنیته. غرب، چه پیش از مدرنیته، و چه پس از آن، همیشه هر گاه سر بر بالش نهاده است، چیزی جز خواب نابودی ما را ندیده است.

پس در این راستا، ما هیچ توهم و دژپنداری ای نباید داشته باشیم و بی شک سیاست ما، آن چنان که خوی و خیم ایرانشهری است، آن چنان که از زرتشت و کوروش آموخته ایم، هرگز پرخاش جویانه و دست درازانه نیست، اما در این نیز شکی نیست که ایران، نمی تواند در مرزهای بیمارِ گربه سان، و به چم راستین واژه، هشلهف امروز اش فروبماند. هوا در شکم این گربه بسی تنگی آور است و تازه ناشونده.

این مرزها، مرزهای مرگ اند و نه زندگی. هیچ بهان و انگیزه ای نیست که افغانستان از تاجیکستان جدا باشد، هر دو از ازبکستان، هر سه از آذربایجان، هر چهار از ارمنستان و هر پنج از ایران؛ هیچ انگیزه و بهانی برای این نیست که امروز مرد و زن و کودک و پیرِ کرد، در سوریه، از سوی داعش و ارتش آزاد و با خاموشی آگاهانه‌ی “جهان آزاد” کشته شوند و بیرون از چتر امنیتی ایرانشهری به سر برند. هیچ بهان و انگیزه ای نیست که فرزندان دیاکو، در آناتولی، زبان در کام کشند و ترک کوهی نامیده شوند؛ و از این در بسیار می توان گفت. روی هم رفته، برای آن که مرزهای ایرانشهر باری دیگر به مرزهای زندگی فرا رویند و شادی و نیک بختی و پیش‌رفت و آزادی و برابری و داد به مردمان ما بازگردد، باید مرگ را از مرزها دور کرد و مرگ را، جز با مرگ نمی توان برون راند و بمب اتم، بمب مرگ است.

همانگونه که رفت، در جهان امروز، اسلام بمب اتم اش را دارد؛ بمب اتم اسلامی، که در دست پاکستان است، بمب اتم عربستان نیز است. در کنار این بمب، یهود نیز بمب اتم اش را دارد، بمب اتم یهودی در دست اسرائیل است؛ و بمب اتم مسیحی، از روسیه تا پاریس، و از لندن تا واشنگتن گسترده است؛ و بمب اتم کنفسیوسی، که در دست چین است. و هند نیز بمب اتم هندوئیستی اش را در دست دارد. از میان همه‌ی تمدن های مادر، این تنها ایرانشهر است که هر دو پای اش در هواست. امنیت خاک و مردمان ما، هیچ بند و بستی ندارد. در میان مرزها و مردمان یله ایم و از چهار سو، بی پناه و بی سرنوشت.

امروز در تهران، فرانکن اشتاین های مدرنی فرمان می رانند که از روزن ما «تبعه‌ی عرب» اند، در چم حجازی و قادسیه ای این مفهوم، آن ها حتا از شنیدن نام نوروز نیز تن شان کهیر می زند؛ به دیگر سخن، ما نه تنها در بیرون از مرزهای مان، که در درون مرزهای مان نیز با دشمنی روبروئیم که هر یک نفس که می کشد، برای مرگ و نابودی ما می کشد.

سخن ما در این جا چگونگی برامدن بر دشمن درونی و بستن پرانتزی به نام جمهوری اسلامی نیست، پرسش، بنیادین تر است: ما، – وقتی می گوئیم ما یعنی همه‌ی ایرانشهریان در سراسر گستره‌ی تمدنی نوروز-، چگونه می توانیم دهه های آینده را تندرست پشت سر نهاده، به سوی سده های آینده ای گام برداریم که در اش برده هایی تمام عیار نباشیم. پرسش، یک پرسش هستی شناختی است. هر گونه شک و گمان در باره‌ی نیازمندی به بمب اتم، اگر از سر بد دلی نباشد، از سر بچگی و نابُرنائی سیاسی است؛ ما را نه با بددلان، نه با بچگان و نابُرنایان، کاری نیست؛ ایران و سیاست ورزی در آن، باید باری دیگر جدی، باید باری دیگر شاهانه شود.