بازيابی ايرانشهری

برنامه ۱۶: در آینه ی مغان، جهان از روزن تیسپون اقلیم بارزانی: پارتیکولاریسم دمکراتیک و قیام روح جهودی علیه روح پارسی

https://www.youtube.com/watch?v=QNQDx_P3XKI&list=PLE05tJxeDktD46ICByRunoJ2ROmb3mzQo&index=14&pbjreload=10

* در برنامه ی شانزدهم در آینه ی مغان بدین امر بسیار مهم پرداخته ایم که چگونه روح کردی از سوی روح ابراهیمی فتح، و به مثابه ی ابزاری علیه روح پارسی که تکامل یافته ترین بیان از روح ایرانشهری است، به کار گرفته می شود. ما در این جا به پیشینه ی جهودی خاندان بارزانی نمی پردازیم و بحث مان را روی آن متمرکز نمی کنیم. پیشینه ی جهودی بارزانی یا خمینی، امری ست، برای بحث کنونی ما، جانبی و عرضی. چه، می توان آریائی بود و جهودی اندیشید، و همزمان، می توان جهود بود، و آریائی اندیشید. پس بحث ما به خود رویاروئی معطوف است، فارغ از هر وابستگی تبارشناختی. این رویاروئی، همزمان نبرد میان پارتیکولاریسم دمکراتیک و آگاتوکراسی جامع گرای پارسی نیز هست، نبرد میان حاشیه و مرکز، نبرد میان منافع جزئیِ عشیره ای و منافع کلی همه ی تیره های آریائی، منافع ویس در برابر منافع دهیو. ما بر اینیم که ایزدان آریائی برای متحقق کردن اراده ی خویش، از میان تمامی روح های آریائی، روح پارسی را برگزیده اند. در سراسر تاریخ ایرانشهر تنها و تنها روح پارسی است که تجلی گاه تمامیتِ آریائیانگی ایرانشهریان به شمار می رود، فارغ از آن که نماینده ی عینی و باالفعل این روح، خود از تیره ی پارسیان بوده باشد یا نه. بر این پایه است که دیگر فرقی میان اشکانیان با پیشینه ی تورانی-سکائی، و ساسانیان، با پیشینه ی مادی-پارسی نیست، آن چنان که فرقی میان بابک آذری، و مرداویچ زیاری، میان نادر شاه، با پیشینه ی تورانی-سکائی، و رضا شاه، با پیشینه ی مادی-مازنی. همه و همه خادمان یک روح کلی و مشترک اند: روح پارسی. آن چه که به ویژه طی سد و اندی سال گذشته، از بلوای مشروطه تا قائله ی مصدق، از آن جا تا فتنه ی خمینی، و از فتنه ی خمینی تا فتنه ی موسوی و کروبی، و از ایشان تا به امروز شاهد آنیم، تلاشی ست مستمر در جهت به زیر کشیدن و متلاشی نمودن این هسته ی میانی تمدن ایرانشهر: قتل روح پارسی. تنها با منفجر کردن و کشتن روح پارسی است که کسان خواهند توانست تمدن آریائی را منهدم و از حیث وجود ساقط کنند. از الکسندر، که جهودان پارسی زبان او را حتا تا پایه ی پیامبری نیز رساندند، تا عیسی و محمد، و از محمد تا باب و بهاء الله، روح ابراهیمی هماره کوشیده است بر روح پارسی چیرگی یابد. این، مسلما، نبردی ست میان خدایان، نبردی میان تثلیث آریائی شامل اورمزد و مهر و آناهیت، و مثلث ابراهیمی شامل آدون و یهوه و الله؛ هیچ گریزی از این رویاروئی نبوده و نیست و نخواهد بود. این ما نیستیم که این صحنه را مدیریت می کنیم، چرا که گزینش نه از سوی ما، که از سوی بغان انجام شده است. ما در درون این نبرد زاده می شویم، می زییم و می میریم. آن چه که برای ما زمینیان می ماند صرفا این است: گزینش جبهه ی نبرد و نه بودن یا نبودن نبرد. در کدام سوی ایستاده ایم؟ در سوی ایزدان آریائی و یا در جبهه ی ابراهیمیت؟ در جبهه ی نیکخدائی (آگاتوکراسی) اهورائی و یا در صف دمکراسی ابراهیمیِ آدون و یهوه و الله؟ این آن پرسشی هست که هر یک از ما باید بدان پاسخ دهد.