دادستان سخن: حاکمیت دینی، حاکمیت سیاسی و قانون اساسی آینده ی ایرانزمین از روزن ایرانشهری
*
پرسش در پایان این است: آیا ایرانِ پساجمهوری اسلامی یک استیتِ لابراتوآری، یک کشورِ آزمایشگاهیِ ساخته و پرداخته ی مافیای روشنفکری و باب طبع طبقه ی بیگ مک خوارهای فرهنگی و دیگر توابان تمدنی خواهد شد و یا که نه، بار دیگر، ققنوس وار از خاکستر دوران ها بر پا خواسته، خودآگاهی دیرند شهریگانی خویش، رامشن پارسیگ (Pax Persica) را، بازیافته، بر روی زانوهای اهورا داده ی خویش ایستاده، و این چیون، از نو و از پی گسستی ابراهیمی و 1400 ساله، هر دو پای خویش را بر زمین مقدس دین و سیاست تیسپون خواهد نهاد و سلطنت مطلقه بر هستی به یغما رفته ی خویش را بازخواهد یافت؟
بارها گفته ایم: ایرانِ سوپرمارکتیِ جُرجی عبدالله ها و شترمرغ های فرنگی، “ایرانِ خوشبختِ مدرن”، ایرانی که ممل آمریکائی های دانشگاهی بیش از یک سده است مدعی ساختن اش هستند، هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت. هم از این رو، چنین خوابی، با نگرش به یک سده تجربه ی تاریخی کابوسناک و تلخ تر از زهر که خود همه برایندی ست از یک سده پای نهادن در تمامی راه های نه جز بن بست روشنفکری، به ویژه آن هنگام که نقشه ی جغرافیای جهان را پیش چشم خویش فرانهیم و نام “کشورهای” همسایه ی خویش را با صدای بلند بخوانیم، مگر در جهانِ سیندرلائیِ «من و تو» و رنسانسی های اسرائیلی و دیگر شاخه های «فرقه ی تبهکار فرح دیبا» تعبیر ندارد. نه، ما، همان سان که حقیقت ایران یکی بیش نیست، یعنی «خودِ ایرانشهری» اش، یک راه بیش پیش روی خویش نداریم: تأویل مضاعف تمدنی، تأویل هم در دین و هم در سیاست، و این یعنی، یا جمهوری اسلامی را همراه با شیعه و دمکراسی و کلیت ابراهیمیت دفن می کنیم و زرتشتی می شویم و با آتش مقدس زرتشت به سوی کوروش می رویم، یا خواهیم مرد و در دستگاه گوارش اسرائیل بزرگ هضم خواهید شد. حاکمیت سیاسی ایرانی، جز با بازیابی حاکمیت کامل دینی اش میسر نخواهد بود و این یعنی، بدون زرتشت، کوروش و داریوش گیوتینی بیش بر گردن ایرانزمین نخواهند توانست بود.
از دیگر سو، روشن است: با در نگر گرفتنِ به ته خط رسیدگی کاملِ معنوی و اخلاقیِ فرقه ی تبهکار شیعه ی آل موسی در برابرمان، کو هم نیز با فروپاشیِ تام و تمام اقتصادی و سیاسی و از پیش برنامه ریزی شده اش همزمان گشته است، پنداشت این که ایران بتواند سده ی در پیش را در قامت فرانکن اشتاینیسم مدرنی به نام سکولاردمکراسی و استوار بر پلورالیسم پارلامنتاریستی احزاب سیاسی به همه جا جز به ایران بندِ ایرانی، زنده و پویا و یکپارچه پس پشت نهد، یک جوک و افسانه ی مدرن و البته به کل اورشلیمی بیش نیست. وقت برای گفتار درمانی نیست، باید این مملکت را با انگشتان خدایان کهن وشگان گرفت و از خواب بیدار کرد: ایران سکولاردمکرات، – نیم نگاهی به سکولاردمکرات های ایران و منطقه بکنید-، یعنی یک جنازه ی تبر آجین غرقه در خون، جنازه ای که مافیای روشنفکری او را در قبر، قبری که خود پیشاپیش آن را از فتنه ی مشروطه تا به امروز با دقتی وصف ناپذیر همراه با روحانیت شیعه کنده است، خواهد نهاد، و با لبخند پیروزی ای کنفدرالیستی بر لب های ماساچوستی اش، تفی پست مدرنیستی نیز بر روی اش خواهند انداخت.
پس این که امروز رضا نا-پهلوی، قامت بلند بی شرافتی مدرن ایرانی، با آوائی رسا و اثنی عشری، به نمایندگی از تمامی پا اندازان جهان آزاد از شرافت و اخلاق، می گوید: آینده ی ایران تنها می تواند یک آینده ی سکولار دمکرات و قانون اساسی اش، مبتنی بر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر باشد، – اعلامیه ای که جز به کار بی کاره های حرفه ای تاریخ از جا به در رفته ی جهان نو نیامده و هرگز نیز نخواهد آمد-، چیزی نیست جز فروخواندن واپسین آیات مرگ محتوم در گوش میت بی قیم، میتی به نام ایرانزمین. لیک، ما، فرزندان زرتشت و کوروش، پوست کرگدن بر تن خویش کرده، با قلب شیر و چشم شاهین، با دندان ببر و چنگال گرگ و شاخ گراز، پای ایران، پای این ودیعه ی ایزدی، ایستاده ایم، و، نخواهیم شان گذاشت