بازيابی ايرانشهری

مانیفست نظامی بازیابی ایرانشهری

یگانه حامیِ اصولی و همزمان ضد اسلامی-ضد روشنفکریِ سپاه و ارتش

در تعریف و چرائیِ لزومِ کودتای آریائی سپاه و ارتش علیه دیوِ دوسرِ روحانیت و روشنفکری

1- ما در بازیابی ایرانشهری، به مثابه‌ی یگانه نیروی مبتنی بر بازیابی دین زرتشت و سیاست کوروش، هماره از کلیت نیروهای نظامی رسمی کشور، فارغ از زمان و مکان پشتیبانی اصولی می کنیم، و مسلما فارغ از این که چه کس یا کسانی و با چه اعتقادات مذهبی ای صاحبان حکومت وقت باشند. باور استوار و متکی به تجربه‌ی ما این است که چکمه پوشان در ایرانزمین هماره بی کس ترین‌ها بوده اند. از هزار و چهار سد سال پیش تا امروز، تنهاتر از مرد سپاهی در شهر ایران هیچ کس نیست و با هیچ نیروئی آن چنان دشمنی ورزیده نه شده است که با چکمه پوشان، یا آن گونه که مغ توس، فردوسی بزرگ می گفت، سپاهیان و برگستوانوران.

تشخیص ما این است که دو ستون دشمنی با سپاهیان ایرانزمین، که بنا بر تعریف دو ستون دشمنی با خود ایرانزمین نیز به شمار می روند، نهاد روحانیت و نهاد روشنفکری اند که هر دو از گسست قادسیه تغذیه می کنند و علت وجودی خود را در فروپاشی تمدنی ایرانشهر جُسته و نیز یافته اند. هر دو نهاد، همزمان، در ترکیب و چگونگی ساخت و ساز اجتماعی شان دو صنعت مافیائی می باشند که به شیوه‌های گوناگون نیز، هماره از سوی سه عنصر غربی و عبری و عربی پشتیبانی پنهان و آشکار شده و می شوند. مثلث غربی-عبری-عربی هماره به طور اصولی و بنیادین با چکمه پوشان در ایرانزمین عناد داشته و دارد. موضوع نیز ربطی به زمان شاهان پهلوی و یا پس از فتنه‌ی 57 که توسط روحانیت و روشنفکری و حامیان مربوطه متحقق شد نه دارد. دشمنی ایشان، که نمایندگانِ جدیدترِ الِکسندریسم ابراهیمی اند، با قوه‌ی دفاعی ایرانشهر، یک دشمنی پایه ای ست و دارای پیشینه‌ی بلندهنگام تاریخی که ما آن را از پیش از برآمدن هخامنشیان تا تازش الکسندر گجستگ، در سراسر دوران اشکانی و ساسانی تا سقوط تیسفون، و از آن پس تا همین امروز می توانیم ردیابی و اثبات کنیم.

2- ما در میان فرماسیون‌های اجتماعی موجود در ایران، هیچ فرماسیونی ایرانخواهنده‌تر و ایرانپاینده‌تر از نیروهای نظامی نه می شناسیم. همزمان، و در برابر، هیچ تاشه و سازه‌ی اجتماعی ای نیز نه می شناسیم که ایرانستیزتر و ایران بربادده‌تر از روشنفکری و روحانیت مسلمان باشد. کسان می گویند فساد به درون نیروهای سپاهی رخنه کرده است. لیک یاوه‌های دمکراتیک و هیاهوهای اسلام‌خواهانه‌ی کسان برای ما به کل بی ارج است. رویکرد ما این است: 1- فسادِ ادعاییِ رخنه کرده به درون نیروهای سپاهی، اگر هم وجود داشته باشد، هرگز ذاتی نیست، بلکه فسادی ست هدایت شده و ساخته و پرداخته از سوی روحانیت و روشنفکری 2- اگر در میان چکمه پوشان تک و توک به فساد آلوده گشته باشند، لیک کلیت سپاه و ارتش پاک اند. این در حالی ست که روحانیت و روشنفکری در کلیت شان فاسد اند و حاملان بدی و تباهی. ما می توانیم سدها، هزاران، ده‌ها هزاران ارتشی و سپاهی نشان دهیم که جز عشق به میهن و مردم درشان هیچ نه توان یافت. مردانی که با هیچ چشمداشتی تا مرز استخوان خویش در پای این میهن ایستاده اند. لیک یک روشنفکر یا یک روحانی مسلمان در زیر سقف آسمانِ اسلام و تجدد اندر نیست که در پندار و گفتار و کردار اش اندر نگریست و جز دشمنی با ایران و ایرانی دید. روحانیت و روشنفکری بنا بر تعریف سلب ایران و ایرانی اند.

نسبت طبقه‌ی متوسط فرهنگی با نیروهای نظامی: این طبقه با تمامی بی تشخصی برنامه‌مند اش، با همه‌ی ماساچوستی زدگی اش، در امر کریه سپاهی‌ستیزی و عدم تعهد به مفهوم ایرانشهر به گرد پای روشنفکری و روحانیت نیز نه می رسد. واقعیت این است که طبقه‌ی یاد شده، از آن رو که بزرگ‌ترین قربانی روشنفکری و روحانیت است، در نفس اش بی گناه است و ما شکی نه داریم که در یک پیرامون آریائی همینان می توانند در کنار دیگر پیشه‌های کشور نمایندگان راستین تمدن و فرهنگ ایرانشهری باشند.

نسبت کارگران و کشاورزان با نیروهای نظامی: از آن رو که وابستگی‌های تاریخی این دو پیشه به این آب و خاک به مراتب کمتر دچار آسیب شده است، روشن است که ایشان مهر بسیار بیشتری از طبقه‌ی متوسط به چکمه پوشان دارند. در عمل نیز، پیکره‌ی نیروهای سپاهی و ارتشی ایرانزمین را کارگرزادگان و کشاورززادگان اند که فراهم می آورند و نیروهای یاد شده، چه ارتشی و چه سپاهی، هماره از درون این دو پیشه هستند که خود را بازمی آفرینند و نو می کنند.

در یک جمع‌بندی کلی، ما آریائیان، نظامیانِ این سرزمینِ اهورائی را بهترین دوست و همازور، و دوقلویِ خبیثِ روحانیت-روشنفکری را که یکراست سر از زهدان اهرمن برون آورده است، بدترین دشمن هستیم. ما و روحانیت مسلمان، دیو و پتیاره‌ی یکدیگریم آن چنان که ما و روشنفکری. آن جا که روشنفکری و اسلام (/ابراهیمیت) هستند، ما نیستیم، و آن جا که ما ایستاده ایم، هیچ علفِ هرزِ ابراهیمی و الکسندری ای نه می روید.

3- از آن رو که مرزهای حقوقی و امروزین ایران را نه مرزهای حقیقی اش، که مرزهایی می دانیم جعلی و کشیده شده توسط سه عنصر غربی و عبری و عربی، بر این باوریم که چرابود و در نهایت، هدف غائی نیروهای سپاهی و ارتشی کشور پاسداری و پاسبانی تمام قد از مرزهای حقیقی و در یک تعریف کلی، بازیابی آن مرزهاست. نه می توان از مرزهای حقوقی ایران پاسداری کرد، و همزمان از تیمار و نگهداری مرزهای حقیقی اش شانه تهی نمود. این، یک نه-شاید-بود و امر ناممکن است. پس حضور در بیرون از مرزهای حقوقی یک ضرورت تاریخی ست و بیانی روشن از اراده‌یِ آریائیِ معطوف به حقیقتِ تمدن ایرانشهری؛ و ما در این بُنِشت و اصل راهبردی شکی نه داریم: بازیابی مرزهای حقیقی ایرانشهر به عنوان هدف غائی و وجودی نیروهای سپاهی و ارتشی کشور، نیاز به دو گونه زور و نیرو دارد: 1- زور و نیروی نرم، که از دین و فرهنگ تا اقتصاد و صنعت را شامل می شود 2- زور و نیروی سخت، که برایندی‌ست از حضور امنیتی و نظامی ما در سراسر مرزهای یاد شده.

همزمان، شرطِ کافیِ آسیب ناپذیریِ قطعی ایرانشهر در برابر دشمنان عدیده اش، دستیابی به «بمب اتمی زرتشتی» است که بدان در متون دیگر پرداخته ایم. متذکر می شویم که در یک ایران زرتشتی و بازگشته به آتش مقدس هیچ سد حقوقی و حقیقی ای برای ساختن بمب اتمی زرتشتی و تأمین امنیت تمدنی ایرانشهر وجود نه خواهد داشت و ما، در طی یک همه پرسی، – که مطمئنیم اکثریت مطلق ایرانیان با پیروی از میهن پرستی ژرفی که در میان ایشان است به آن رای مثبت خواهند داد-، این خواسته و همزمان نیاز امنیتی کشور را متحقق خواهیم کرد.

4- نسبت دین زرتشت با نیروهای نظامی: نسبت مزدیسنی با نیروهای نظامی همان نسبتی ست که این دین اهورائی با کلیت ایرانشهر دارد: نسبت ایجابی. پس طبیعی ست که دین زرتشت یگانه دین حامی نیروهای نظامی ایرانزمین در سراسر جهان باشد، و این نیز طبیعی ست که همه‌ی دیگر دین‌ها، آن چنان که همه‌ی دیگر بی-دینی‌ها و هرهری مسلکی‌ها، دشمنان تعریف شده و همزمان به طور تاریخی منکران و سالبان اثبات شده‌ی سپاهیان و ارتشیان ایرانزمین اند. نمونه وار، خودِ برامدنِ اسلام به عنوانِ شاخه‌یِ سومِ جهودیت، فارغ از کمکی که مسیحیت (جهودیت دوم) و نیز نیروهای رومی به او رساندند، اصولاً با شکست نیروهای ارتشی ایرانزمین است که در صحنه‌ی تاریخ جهان ظهور به هم می رساند و آشکار است که بدون قادسیه و جلولاء و نهاوند هرگز چیزی به نام اسلام متحقق نه می شد. پس اسلام، بنا بر حکم تاریخ، سلب وجودی سپاه ایرانشهری ست.

از دیگر سو، بنابر هویت تاریخی تمدن آریائی که پیش از هر چیز مبتنی بر دین، خرد مغانی، و رابطه‌ی وجودی با ذات مقدس باری تعالی ست، ما در ایرانزمین، از کیومرث تا یزدگرد، و از سپاه بابک و مازیار و مرداویج تا همین امروز، سپاه بی دین و ایمان نه می توانیم داشته باشیم. این را نیز می دانیم که اسلام در هر نوع اش، چه در نمود سنی، شیعی یا بهائی، هماره سلب ایرانشهر بوده و هست، آن چنان که کلیت ابراهیمیت، هم نیز آن چنان که تمامی ایدولوژی‌های مبتنی بر سکولاریسم و بی بند و باری ایمانی. لاجرم، در برابر ما، یک گزینه بیش اندر نه می ماند: سپاه ایرانزمین یعنی دین ایرانزمین و دین ایرانزمین یعنی سپاه ایرانزمین. هم از این روست که ما هماره گفته ایم آن آتشی که تنور ارتش و سپاه را گرم نگه داشته است نه روضه‌ی روحانیت فاسد، مرتجع و انسان‌ستیز حجازی، که آتش زیر خاکستر اشو زرتشت سپیتمان، پیامبر بی همال ذات مقدس اورمزد است و لاغیر.

5- نقش مخرب شیعه در بازیابی مرزهای حقیقی ایرانشهر: بر خلاف تبلیغات روشنفکری و روحانیت، و بر خلاف آن چه که رسانه‌های گلوبالیسم جهانی با تبلیغ شیعی گری سعی در القای اش دارند، ما بر این باوریم که عنصر شیعه در جهت بازیابی مرزهای حقیقی ایرانشهر، نه تنها کمک نیست، بلکه نقش سد در سد بازدارنده دارد و یک ترمز تمدنی به شمار می آید. ایدولوژی اهرمنی شیعه و روحانیتِ به ذات فاسدِ برآمده از او، به عنوانِ رفیق گرمابه و گلستان و شریکِ وجودیِ روشنفکریِ به همان سان تباهی آور و ایرانزُدا، و هر دو، به عنوان ستونِ پنجمِ مثلثِ غربی-عبری-عربی، بنا بر تعریف و بنا بر کارنامه‌ی عینیِ نظری-عملی شان، نافی دین و هویت آریائی اند. ایشان از اهورامزدا و اشو زرتشت به همان اندازه متنفر اند که از کوروش و داریوش و یک موی محمد و علی و تامس هابس و زیگموند فروید را به سد چون کوروش و داریوش و بزرگمهر و جاماسپ، بلکه به کل ایران نه می دهند، همانگونه که بارها و بارها خودشان متذکر شده اند. چنین آلیاژ دوزخی ای، هرگز، نه می تواند و نه می خواهد گامی در ارتقاء مقام ایران و ایرانی بردارد.

در همین راستا، هیچ گاه هیچ عنصر ابراهیمی ای، فارغ از جهودیت و مسیحیت و اسلامیت و بهائیت، نه می تواند پشتیبان و حاملِ امرِ مقدسِ آریا باشد. چهار ایدولوژی یاد شده یا جهانشمول اند و یا سامی محور، در هر دو حالت، ضد آریائی اند. هم از این رو، آن چه که باعث شده است تا ما امروز با فاصله‌ی بسیار زیاد زیر سقفِ توانائی‌هایِ بالقوه‌ی خود به زییم و شاهد به هدر رفتن پیوسته‌ی انرژی مردم و میهن خویش باشیم، در کنار مافیای روشنفکری، یکی نیز ایدولوژی حجازی شیعه و روحانیتِ انگل-زیوِ او بوده است که نزدیک به چهار سد سال است جای ایدولوژی به همان اندازه بیگانه‌ی سنی را در امر ایرانستیزی و تخلیه‌ی تمدنی ایرانشهر گرفته است.

 ایران، در کاربرد تمدنی و موسع این مفهوم، تنها زمانی می تواند شکوه گذشته و فرّ گم شده‌ی خویش را بازیابد که مرد و زن ایرانی به درگاه ایزدان آریائی نماز برند، فرقی نه دارد آیا در مزار شریف، شیراز و اسپهان، خجند و مرو، یا که بغداد و حلب. آن کس که به سوی حجاز کمر خم می کند، هرگز و هرگز نه می تواند یک ایرانی حقیقی باشد، او یک تبعه‌ی عرب است و نه بیش. ما می دانیم که یک مسلمان، هر اندازه که نیز تظاهر به استقلال کند، در عمل و نظر، در ژرف‌ترین لایه‌های هستی خویش، تبعه‌ی عرب است، به مفهوم تبعه‌ی حجاز، و در این، هیچ گونه تردیدی نیست. لاجرم، برون رفتن همه سویه از این تبعیت حجازی که کهن‌ترین بن بست تمدنی ماست، پیش شرط لازم هر گونه بازیابی مفهوم مقدس ایرانشهر است. پیش شرط کافی اش بازیابی سنت مغان و پیوستن به همان آتش مقدسی ست که مغ شیراز، حافظ بزرگ، از نامیرائی و جاودانگی اش یاد کرده بود: “از آن در دیر مغان ام عزیز می دارند/ که آتشی که نه میرد همیشه در دل ماست”.

و روشن است، ملتی که زرتشت را دارد هرگز نیازیش به موسی و عیسی و محمد و بهاء الله نیست؛ و به راستی که آن مردم را که اوستا و زند به دست اندر است چه نیازی به تورة و انجیل و قرآن و کتاب اقدس؟ ما، آریائیان، در امر دین و یزدان شناسی از هر روزن خود-بَس هستیم و بی نیاز از هر کس. نه تنها خودبسائیم، که چنان که اهل فن می دانند، این دیگران هستند که بی ما نه توانند و نه ما، بی ایشان.

بنابراین، بازیابی استقلال و آزادی تمدنی ما بی بازیابی استقلال و آزادی دینی مان، و این یعنی گذار از سامی گرائی دینی به آریائی گرائی دینی، میسر نه خواهد بود. از زندان تاریک ابراهیمیت بی هیچ اما و اگری برون باید رفت و ما این استقلال را در سراسر مرزهای حقوقی و حقیقی ایرانشهر، که در یک نگاه حداقلی کلیه‌ی سرزمین‌هایِ ایرانِ زمانِ قاجار در پیش از نبردهای ایرانی-روسی را دربرمی گیرد، باز خواهیم یافت، به هر بهائی. مرزهای ایران تغییر باید کنند، و تغییر خواهند کرد، رو به جلو، رو به حقیقت مغفول مانده زیر آوار زمان.

در این مهم، زرتشتی شدن نیروهای نظامی و چکمه پوشان ایرانزمین تعیین کننده‌ترین عامل پیروزی ما به شمار می رود، و هم از این رو، ما در بازیابی ایرانشهری که مرکزیتِ فرهنگی-نگرشیِ کلیه‌یِ نیروهای آریائی را فراهم می آورد، فرای پشتیبانیِ اصولیِ زبریادمان از سپاهیان و برگستوانوران، گرانیگاهِ نبردِ درون-تمدنی خود را نیز نه بر روی کارگران، کشاورزان یا طبقه‌ی متوسط فرهنگی، که بر روی غنی سازیِ دینیِ نیروهای نظامی متمرکز کرده ایم. اولویت ما فقط و فقط نیروهای نظامی هستند و بس. بی تردید، ایرانزمین برای بازیابی جایگاه بایسته‌ی خود در جهان، فرای قدرت نرم آریائی، نیاز به یک هسته‌ی سخت آریائی نیز دارد و ما هیچ هسته‌ی سختی که سخت‌تر از یک ارتش بهدین و آریائی باشد، نه می شناسیم.

 6- تعریف کودتای آریائی و چگونگی ضدیت روشنفکری و روحانیت با کودتای یاد شده: کودتای آریائی یعنی تبدیل شعار “ما آریائی هستیم عرب نه می پرستیم”، به واقعیت حقوقی و فرهنگی؛ و این خود، یعنی خلع ید کامل از دیوِ دو سر و مافیای دوگانه‌ی روحانیت و روشنفکری. توابیت تمدنی باید متوقف، سکان دینی کشور به مغان، و سکان فرهنگی کشور به الیت فکری آریائی بازگردد. مهندسی عملیاتی این تغییر نیز بر عهده‌ی نیروهای نظامی است و بس؛ و ما بررسی کرده و می دانیم که آن نیروئی که در شهر ایران سر روحانیت حجازی را قطع و پرونده‌ی قادسیه را مختومه اعلام کند، به همان اندازه که از روزن دینی تبدیل به بهرام ورجاوند تمدن ایرانشهری می شود، به همان اندازه نیز از همان فردای اعلام آزادی، از سوی عمده‌ی ساکنین ایرانزمین مورد قدر دانی ای با ابعاد تاریخی قرار می گیرد. ناخرسندان از این بازگشت به جز انگشت شماری از روشنفکران حرفه ای نه خواهند بود که مسلما نقشی در حیات اجتماعی ما بازی نه خواهند کرد.

لیک بی شک اهرمن نیز بیکار نه می نشیند و هم از اینرو، فرزندان اش، یعنی روشنفکری و روحانیت، از دو جهت در دشمنی با این استقلال‌گرائی تمدنی وارد میدان می شوند، کما این که هم اکنون شده اند: روشنفکری از راه سکولاریسم و لیبرالیسم و دمکراسی و هرهری مسلکی‌های مشابه، روحانیت از راه استوارتر کردن بندهای حجازی و ژرفا بخشیدن به تبعیت ایمانی از عرب که همان ایدولوژی اهرمنی شیعه و سرسپردگی به حجاز باشد. این قیچیِ دو لبه که باید آن را یک «توابیت مضاعف تمدنی» نامید، در بُعد وسیع‌تر اجتماعی نیز از سوی کسان به کار گرفته می شود و برای نمونه، ما می بینیم که طبقه‌ی متوسط فرهنگی و لایه‌های متمول اجتماعی از یک سو زیر ستم حقوقی-قضائیِ ارتجاع فرهنگی شیعه قرار می گیرند تا به کل از ایمان و خدا و دین گریزان شوند، و از سوی دیگر، زیر کوبش مداوم هرهری مسلکیِ دمکراتیک و بی ایمانیِ سکولارمآبانه‌ی روشنفکری به سر می برند. نتیجه روشن است: تخمیر فرهنگی و تبدیل شدن به یک توده‌ی بی تشخص که بیگ مک خواری فرهنگی مخرج مشترک ایشان است. آشکار است که تنها از طریق گرمای آتش مقدس است که می توان جلوی این خونریزی تمدنی مستمر را گرفت و هم طبقه‌ی متوسط را از خلاء ایمانی اش نجات داد و هم دیگر اندام‌های اجتماع را از زیر فشارهای گوناگون فرزندان اهرمن برون آورد؛ و باز نیز بی نیاز از تاکید است که امنیت پایدار آتش مقدس جز با یک کودتای آریائی، – همان کابوس مشترک روحانیت و روشنفکری-، دست یافتنی نیست.

7- نسبت زرتشتی‌گری با نیروهای شیعه‌ی عرب زبان و دیگر آریائیان پنهان و گم شده‌ی منطقه: نگاه ما به منطقه مبتنی بر گوهره و زیرساخت تمدنی منطقه است و ما هرگز اجازه نه می دهیم که ظواهر مدرن و جدید التأسیس منطقه که قسمت عمده شان عوارض تمدنی هستند و نه جواهر تمدنی، داوری و حس ما را نسبت به منطقه و مردمان اش که فارغ از گویش و دینِ بیگانه نمایِ کنونی شان، همخون و همنژآد ما هستند دچار اشتباه و خطا کند. با تکیه به یک چنین رویکرد زیرساختگرایانه ای ست که ما کلیه‌ی نیروهای شیعه‌ی عرب زبان را، و بسی بیشتر از ایشان را، ژرفنای راهبردی تمدن آریائی می دانیم و بر پاسبانی و پاسداری از ایشان تاکید می کنیم. از روزن تمدنی، اینان کسی نیستند جز ایرانیان عرب زبان شده.

لیک در یک نگاه کلی، کم و بیش تمامی ساکنین ترک زبان شده‌ی آسیایِ کوچکِ هخامنشی و کاپادوکیه‌ی بزرگ نیز که امروز کمابیش ترکیه می نامند اش، همان اندازه آریائی اند که کُردزبان‌های آن جا، که از الف تا یای شان ایرانی است، یا عرب زبان‌های سوریه و لبنان، که عمده شان ایرانیان عرب زبان شده‌ی کرانه‌های دریای سپید یا آریائیان لوانت اند. قسمت اعظم مردم منطقه‌ی یاد شده که بخش غربی ایرانشهر را شامل می شود، ایرانیان هیتیت و کاسی و ماد و سکائی و پارسی و ارمنی هستند که طی چندین گسست تمدنی بخشی از ایشان زبان خویش و کلیه‌ی ایشان، دین خویش را از کف داده اند. تنها کسانی که تا همین آغاز قرن گذشته دین کهن مزدیسنی را نگه داشته بودند، از قضا، ارمنیان زرتشتی بودند، معروف به «فرزندان خورشید»، که ایشان نیز در نسل کشی پایانی عصر عثمانی به کل نابود شدند.

بر همین پایه است که ما جنگ کُرد و ترک و عرب و ارمنی را که استعمار ابراهیمی-دمکراتیک بدان دامن می زند، از پایه جنگی مصنوعی و دشمن‌ساخت می شناسیم. خرد مغانی و آتش مقدس زرتشت ریشه‌ی تمامی این دشمنی‌ها را می سوزانند و با بازگشت اهورامزدا به سپهر تمدنی منطقه، عشق به میترا و آناهیت و بهرام و زروان باری دیگر «عشق مشترک» تمامی تیره‌های آریائی خواهد شد. اگر ابراهیمیت و دمکراسی و ناسیونالیسم دروغین زمینه ساز «نفرت مشترک» بوده و هستند، آریائیگریِ تمدنی و مغانی گرائی دینی و سیاسی زمینه ساز «عشق مشترک» خواهند بود و ما این عشق را بازخواهیم یافت.

لیک در مقطع کنونی و در کوتاه مدت، اولویت اینزمانی ما پشتیبانی بنیادین از نیروهای غیر سنی است، فارغ از این که شیعه باشند، مسیحی، دروزی، ایزدی و یا هر فرقه‌ی دیگر. الکسندریسم ابراهیمی و گلوبالیسم جهانی می کوشند سلطه‌ی خود را بر منطقه از دو طریق اعمال کنند: 1. از طریق دامن زدن به نبرد میان شیعه و سنی 2. از راه ایجاد نفرت میان پارس‌ها از یک سو، و ترک‌ها و عرب‌ها از سوی دیگر. با زرتشتی شدن نیروهای ارتشی و سپاهی که در نفس اش به معنی «برون رفتن ایران از مدار حجاز» و «بازگشت به مدار تیسپون» است، بخش بزرگی از این دشمنی مصنوعی و اهرمن ساخته به طور طبیعی منتفی می گردد. دعوای شیعه-سنی یک دعوای درون-اسلامی و درون-ابراهیمی ست، با خروج ایران از ابراهیمیت، بهانه‌ی وجودی این دشمنی کور و بی مورد تا میزان قابل ملاحظه ای بر طرف می شود. کسان تا به خواهند خود را آرایشی نوین داده و به جای جنگ شیعه و سنی جنگ اسلامیت و مجوسیت را زنده کنند، بازی را به کل باخته و میدان را واگذار کرده اند.

همزمان، نقش نیروهای پیرامونی نیز، چون چین بودائی، ژاپن شینتو، روسیه‌ی ارتودوکس، هندوستان هندو، و اروپای کمابیش لامذهب را نه باید از نگر دور داشت: تمامی نیروهای یاد شده از یک ایران زرتشتی و بازگشته به آتش مقدس به دلایل گوناگون پشتیبانی می کنند و حتا در بدبینانه‌ترین حالت نیز، از دشمنی علنی خودداری می ورزند. از سی ان ان تا فاکس نیوز، ما هیچ رسانه‌ی گلوبالیستی را نه خواهیم دید که به تواند علیه خروج ایرانیان از اسلام و بازگشت به آتش مقدس زرتشت تبلیغ منفی کند و ما را زیر تحریم اقتصادی و سیاسی و فرهنگی برد.

حال، یگانه پرسش مهم و عملیاتی ای که می ماند این است: نیروهای عرب زبان شیعی و علوی و دروزی و غیره چه واکنشی در برابر این تغییر پارادایم تمدنی و گذار ایرانیان از ابراهیمیت به زرتشتیت نشان می دهند؟ آیا آن‌ها به دامن سنی‌ها و اسرائیلی‌ها و آمریکائی‌ها خواهند رفت و ما بازوهای خود در منطقه را از دست خواهیم داد؟ پاسخ کاملا روشن است: هرگز.

نخست آن که نیروهای شیعی هیچ گزینه ای جز ایران نه دارند، فارغ از این که ترکیب دینی حاکم بر ایران چه باشد. بُریدن از ایران به مثابه‌ی نابودی بی قید و شرط ایشان به دست نیروهای متخاصم غربی-عبری-عربی خواهد بود. به عبارت دیگر، پیوند نیروهای یاد شده با تهران، پیوندی مبتنی بر یک نیاز راهبردی و هستی شناختی ست و نه لزوما دینی. از سوی دیگر، یک ایران زرتشتی نیز هیچ ابایی از پشتیبانی از نیروهای یاد شده نه دارد. نخست از آن رو که ما ایشان را آریائیان عرب زبان شده می دانیم، دو دیگر به این دلیل ساده که: همانگونه که ساسانیان از تیره‌های عرب زرتشتی و مسیحیِ نستوری و جهود علیه رومیان پشتیبانی می کردند، ما نیز از همپیمانان غیر زرتشتی خود حمایت خواهیم نمود.

طبیعی ست که تکرار اشتباهات ساسانیان را نه خواهیم کرد و در یک فرایند میان مدت، با حضور مقتدرانه‌ی نیروی نرم فرهنگی مان، تمامی تیره‌های آریائی منطقه را به بازگشت به دامن آتش مقدس دعوت خواهیم نمود؛ و مسلماً گزینش نهائی بر خود ایشان است. لیک گزینش هر چه باشد، پشتیبانی ما از نیروهای شیعی و هر نیروی دیگر که قابلیت همسوئی با ایرانشهر را دارا باشد، پا بر جای خواهد بود، البته با یک تفاوت عمده با امروز: یک ایران زرتشتی و نیرومند، توانائی‌ها و قدرت مانور بس بیشتری برای حمایت از همپیمانان خود دارد تا یک ایران تحت اشغال اسلام و روشنفکری.