بازيابی ايرانشهری

تأسیس و استقرار «صلح پارسی» (Pax Persica) در سوریه به مثابه‌ی نمودی از ماموریت تمدنی و تاریخی سپاه و ارتش در سراسر حوزه‌ی تمدنی ایرانشهری

هنگامی که عینک مجعول مدرنیته را از چشم فروگیریم، هنگامی که ذهن خود را از داده‌های کائوس-بنیاد ایدولوژی‌های اسکندری-ابراهیمی به زدائیم، هنگامی که از توابیت تمدنیِ جهودی-مسیحی-اسلامی-بهائی-سکولار-مدرنیستیِ خویش به در آئیم، و همزمان، هنگامی که با این سبکبالی معنوی در آینه‌ی مغان نگریم و جهان را از روزن تیسپون به تماشا نشینیم، آن گاه آن چه که بیش از هر چیز جای خالی اش را به رخ ما می کشد، نیکی و راستی و زیبائی از دست رفته‌ی مشترکی‌ست که تمامی مردمان زینده در ایرانشهر تاریخی، از کوه‌های پامیر تا کناره‌های دریای سپید، از دامنه‌های کپکوه تا آن سوی دریای مکران و پارس، همبُرداران و یا حاملان مشترک آن بوده اند.

آن چه که این یکپارچگی در نیکی و راستی و زیبائی را به هم پیوند می داد، فلسفه‌ی آریائی اشا و یا همان، در نمود سیاسی اش، پاکس پرسیکا است: رامشن پارسیگ، رامشن آریائی، صلح مبتنی بر ایری و جوانمردی. حضور سپاه و ارتش در سوریه، و کلا چه در آن جا و چه در دگرجای، زمانی که صرفا محدود به حضوری مستشاری باشد چیزی جز بازی کردن در زمین صهیونیسم نیست، چه صهیونیسم اسلامی و چه جهودی و مسیحی و بهائی. هیچ فرقی نمی کند، منطق آریائی منطق مستشاری نیست، بلکه منطق مبتنی بر آبادانی و تمدن مشترک است، منطق مبتنی بر حضور سازنده و عمرانی بخش و نه فروکاستن آن در منافع کاذب و مجعول مصطلح به منافع ملی. ما آریائیان منافع ملی نداریم، منافع ما در نفس خویش تمدنی اند، دربرگیرنده اند، و نه برون راننده، به هم پیواننده اند، و نه از هم جدا کننده و گسلنده. ما آتن نیستیم که از جزایر کلونی بسازد. ما روم وحشی و میلیتاریستی نیستیم که تسمه از گرده‌ی آتنِ فرو رفته در منجلاب دمکراتیک بکشد. ما انگلیس و اسپانیا و پرتقال و آمریکا نیستیم که شیره‌ی جهان را بدوشند تا در اختیار یک قشر محدود از زرسالاران و زورسالاران قرار دهند. حضور تاریخی و تحقق وجودی ایرانشهر در جهان فقط و فقط حضوری مبتنی بر گسترش نیکی و زیبای و راستی ست، تحقق و حضوری تمدنی.

در منطق تمدنی ایرانشهری، سرنوشت کودک هراتی از کودک دمشقی جدا نیست، آن چنان که سرنوشت سمرقند و بخارا از سرنوشت کراچی و باکو. لیک حقیقت تلخی که در برابر دیدگان ماست، حقیقتی که هر فیلسوفِ بهدینِ سنت-آگاهِ آریائی موظف به تغییر و رفع کامل، و در نهایت، موظف به برچیدن بنیادین و جایگزینی آن با حقیقتی برامده از مبانی تمدنی ایرانشهری است، این است: چیرگی گیوتین اسکندریسم ابراهیمی بر اذهان، و مدرنیته هرگز چیزی جز ادامه‌ی نوین این گیوتین تاریخی نبوده و نیست، گیوتینی ارستوئی-صهیونیستی که می کوشد گوناگونی را به جُدی (جدایی) و جدی را به ستیز و نبرد فرارویاند. این چیزی جز دروج نیست، بزرگ‌ترین دشمن اشا. این چیزی جز ائشمه و خشم نیست، بزرگترین دشمن مهر.

مأموریت تمدنی سپاه و ارتش، و مسلما مأموریت تمدنی الیت فکری آریائی به مثابه‌ی مدیران و مهندسان نرم این ماموریت، تأسیس و استقرار دگر باره‌ی صلح پارسی است به مثابه‌ی هدف غائی فلسفه‌ی سیاسی ایرانشهری؛ و در نهایت، تکمیل صلح پارسی و به اتمام رساندن آن پروژه‌ی به تعلیق درآمده. پروژه‌ی صلحی که با تازش الکسندر جای خویش را به کائوس و دروجی ارستوئی-موسوی داد تا سپس با سه بار جهش و رنسانسِ خود در هیآت مسیحیت و اسلام و بهائیت، تبدیل به یگانه هژمون فرهنگی در ایرانشهر تاریخی گردد.

بازیابی آریائی، بازگشت به مدار تیسپون، بدون بازیابی Pax Persica میسر نیست و بدون این صلحِ مبتنی بر زیبائی و راستی و نیکیِ مشترک، نه ایرانشهر، و نه جهان بشری، هیچ یک به آرامش و هماهنگی از کف رفته‌ی خویش، هیچ یک به اشای گم شده‌ی خویش دست نخواهند یافت. به تیسپون، به رامشن پارسیگ، به صلح جوانمردان، بازخواهیم گشت.