بازيابی ايرانشهری

دمکراسی، بند مرگی که روشنفکری بر گردن گوسپند قربانی ای به نام ایران انداخته است و به مسلخ می برد! / کیخسرو آرش گرگین

روشنفکری برای من در بهترین حالت همان نوع از دوپا است که هرمن هسه نام بچه-انسان یا Kindermenschen را بر آن نهاده بود: موجوداتی که بر عدم بالغ شدن خویش پای فشاری می کنند و با تمام نیرو از بزرگ شدن، پذیرش مسئولیت و بردن بار گران هستی سر باز می زنند.

اینان، یعنی روشنفکری و دنباله‌ی اجتماعی اش همینگونه پیش بروند یکی دو یا حسین دیگر بیشتر برای متلاشی کردن کامل ایران نیاز ندارند. طبقه‌ی متوسط فرهنگی، همان معشوقه‌ی آرمانی داریوش همایون، تبدیل شده است به روبسپیر مملکت و صندوق رای، گیوتینی بر گردن ایرانزمین که هر چهار سال یکبار تیزتر اش نیز می کنند. تاریخ به ما ثابت کرده است که از صندوق رای، فرای آن که در نفس اش ستمگرانه است و در بهترین حالت دیکتاتوری رای دهندگان است بر رای ندهندگان، جز دیو و دد بیرون نیامده است. لیک برای روشنفکری و طبقه‌ی متوسط فرهنگی تنها چیزی که ارزش ندارد همان تاریخ و واقعیت است که به چرخش قلمی منکر اش می شوند و موضوع دیکتاتوری رای دهندگان بر رای ندهندگان را نیز، چنان که می دانیم، به هیچ وجه من الوجوه به روی خویش نمی آورند، تو گوئی آنان که بازی مضحک و مبتنی بر دروغ و فساد دمکراسی را قبول ندارند جزو بشریت نیستند.
باری، برای توصیف رابطه‌ی روشنفکری و طبقه‌ی متوسط دمکرات با ایرانزمین چه بسا باید از شعر یک روشنفکر بهره برد که خود اش اتفاقا نسبت به ایرانزمین یک دایرة المعارف فحش بود: “ابلها مردا من عدوی تو نیستم انکار تو ام”. و به راستی نیز چنین است.

اگر تا امروز برخی از جوانان آریائی دارای این خوشبینی بودند که روشنفکری و طبقه‌ی متوسط فرهنگی صرفا عدوی ایرانزمین اند، با آن چه که امروز شاهد آن شده ایم باید به واقعیت برهنه و لخمی که در برابر شان سر برکشیده است تن در دهند و بپذیرند که خوش بینی شان سراسر بی بنیاد بوده است، چه، طبقه‌ی متوسط دمکرات یا بیگ مک خواران فرهنگی، و راهنمایان معنوی و فکری اش، یعنی همان چیزی که ما مافیا یا صنعت روشنفکری می نامیم و اسلام نه با روحانیت، که با همین‌هاست که بر سر پا مانده است، چیزی جز انکار برنامه مند ایران و ایرانیت نیستند. این‌ها یک محله‌ی ماساچوست و نیویورک را به سد تخت جمشید و تیسپون نمی دهند، این یک واقعیت است.

در نهایت باید درک کرد که با دمکراسی تنها می توان به مجلس ختم ایران و تشییع جنازه‌ی فرهنگ ایرانشهری رفت، روشنفکری و طبقه‌ی متوسط بیگ مک خواران فرهنگی بنا بر تعریف متولیان دمکراسی و تششیع کنندگان فرهنگ و تمدن ایرانشهری اند.

چنان که هماره گفته ایم، مافیای روشنفکری هرگز بخشی از راه حل نبوده و نیست، بلکه هسته‌ی مرکزی خود مشکل است و ما ایران را، این مقدس ترین کشور اهوراداده را با دیسکورس و گفتمان و یاوه‌های تولید شده در مجالس روشنفکری نمی توانیم از ابتذال دمکراتیکی که بدان دچار شده است به در آوریم. بی هیچ تردیدی نیاز به یک کودتای آریائی است و نیاز به پوئیدن راه آزادی و رهائی با شتاب و استواری تمام، راهی، که تنها و تنها با چکمه و پوتین پوئیده می شود.