بازيابی ايرانشهری

پوتین-گیت، زمانی که جاسوس‌های کاخ سفیدی پوتین لو می روند! / کیخسرو آرش گرگین

1- آن چه را که امروز در سطح جهانی با آن روبروئیم و چه بسا از آن رو که آمریکا و روسیه دو قطب مشترک آن را پدید می آورند، پس از سقوط ترامپ دیگر هرگز بدین گونه تکرار شدنی نباشد، می توانیم نوعی «استبداد دمکراتیک» به نامیم که به پیدایش «مستبدهای مردمی» و یا «مستبدهای پوپولار» انجامیده است. افرادی چون پوتین، ترامپ، اردوغان، ماری لوپن و نمونه‌های دیگرشان، مستبدین دمکراتیک و پوپولاری هستند که تا پیش از این با یک چنین تراکمی وجود نداشتند. برلوسکونی را بتوان پیش‌قراول این پدیده به شمار آورد. لیک آن چه که نمونه‌ی ترامپ یا ماری لوپن را بیش از هر چیز خطرناک می کند، افزوده شدن فاشیسم و راسیسم به گفتمان سیاسی از سوی اینان است.

ما اگر نظم نوین جهانی را به دو بال بخش کنیم، افرادی چون کلینتون یا اوباما چپ‌های جهانی به شمار می آیند و مردمانی چون ترامپ، ماری لوپن یا بنیامین نتانیاهو، نمایندگان بال راست آن. چپ‌های جهانی انترناسیونالیست اند، راست‌های جهانی، راسیست اند. چپ‌ها، زیر لوای دمکراسی پیش می روند، راست‌ها، زیر لوای ناسیونالیسم و پاتریوتیسم. نکته‌ی دیگری که راست‌های جهانی را خطرناک‌تر از چپ‌هایی چون کلینتون می کند، تاکید و پای‌فشاری شان بر روی منفجر کردن واحدهای جغرافیائی است که ما آن را در “خاورمیانه‌ی بزرگ” جرج بوش تجربه کردیم. چپ‌ها تنها زمانی دست به تغییر مرزها می زنند که دیگر از هیچ راه دیگری نتوانند به تامین اهداف شان دست یابند، لیک برای راست‌های جهانی متلاشی کردن واحد‌های جغرافیائی یک هدف فی النفسه است، بنابراین حمله به کشورها و موزائیکی کردن جهان ابزار نیست، آماج است. برای چپ‌ها “دخالت دمکراتیک” ابزار است، آهنگ نیست. از همین رو ما می بینیم که چپ جهانی وقتی شاه را می اندازد و خمینی را می آورد و به کمربند سبز اش دست می یابد، در همان جا توقف می کند، لیک راست‌های جهانی که با ریگان قدرت می گیرند از همان آغاز پای تغییر مرزها و تکه تکه کردن کشورها می روند، حمله‌ی صدام به ایران نمونه ای از این دست بود.

این چنین، بالکانیزه کردن کل جهان، که چین و روسیه را نیز دربرمی گیرد، هدف راست‌های جهانی است. این‌ها معتقدند تنها از این طریق است که می توان یک حکومت واحد جهانی با ریاست جهودها و مسیحیان صهیونیست به وجود آورد. چپ‌های جهانی نیز همین حکومت را مقصد خود می دانند، لیک تکه تکه کردن کشورها را لزوما نه، آن را فقط در موارد خاص انجام می دهند و جدا از این، به جای توسعه‌ی فاشیسم نژادی، نوعی دیگر از فاشیسم را گسترش می دهند که باید آن را فاشیسم نژادی معکوس نامید: مخالفت با هر نوع نژاد و ملیتی. دیکسورس شان را می شناسیم و روشنفکری آریائی ستیز ایرانی نماینده‌ی همین دیسکورس است.

2- با لو رفتن مایکل فلین که برای مسکو جاسوسی می کرد، نفوذ پوتین در کاخ سفید که هیچ کرملینی ای پیش از او از چنین نفوذی برخوردار نشده بود، دچار خدشه ای بزرگ شده است. پوتین بازی بزرگی را باخته است که پیامدهای گسترده ای خواهد داشت. محافل امنیتی واشنگتن انتقام سختی از او و مسکو خواهند گرفت. ماجرای فلین نشان داد که کاخ سفید تبدیل به بازیچه‌ی دست تزار کرملین شده است. پوتین واشنگتن را در برابر چشمان جهان تحقیر کرد. او توانست با هزاران هزار کاربر اینترنتی اش، یعنی با یاری پوتین بوی‌ها و پوتین گیرل‌های اش، و نیز با کمک ویکی لیکس و ژولین آسانژ که عملا تبدیل به رسانه‌ی رسمی کرملین شده است، فضای رسانه ای جهان را علیه کلینتون و چپ‌های جهانی بشوراند. مسلما کثافت کاری‌های جنسی-مالی چپ‌ها و نیز دشمنی کورشان با هر نوع میهن پرستی باعث شد تا پاره‌های بزرگی از مردم اروپا و آمریکا هر دروغی را که پوتینیست‌ها و ترامپیست‌ها به خوردشان دادند باور کنند و در برابر، پوتین و ترامپ تبدیل به نمادهای مردانگی و میهن پرستی شدند. ما این پیروزی را پیروزی «ترامپوتینیسم» می نامیم، پیروزی راست‌های انگلوساکسون جهانی که پوتین می کوشد به عنوان نیروئی غیر خودی با آن‌ها وارد یک همکاری بنیادین شود. آن چه که پوتین برای ارائه کردن دارد در درجه‌ی نخست ایران است. با جبهه ای که می بایست علیه ایران درست می شد، یعنی جبهه‌ی آمریکا-اسرائیل-اعراب-ترکیه-روسیه (روسیه نخست در پشت پرده)، و مایکل فلین می بایست اجرا کننده‌ی آن باشد، ایران وارد یک فاز جدید بی ثبات سازی و سپس حمله و فروپاشی می شد. با کنترل منابع نفتی ایران از سوی آمریکا و روسیه، یعنی همان دیل بزرگی که میان پوتین و ترامپ بسته شده است، کل منابع انرژی جهان به دو بخش تقسیم می شود: منابع آمریکائی، چرا که عرب‌ها چیزی جز پمپ بنزین‌های آمریکا نیستند، و منابع روسی.

در صورت وقوع چنین رخدادی هم چین و هم اروپا به بردگان بی برو برگرد روسیه و آمریکا تبدیل می شوند. لیک با سقوط مهره‌ی مرکزی ای چون فلین که بی شک رهبر فکری اش، مایکل لدین نیز دیگر از هیچ نفوذی در کاخ سفید برخوردار نخواهد بود، این طرح تقسیم جهان به دو قطب آمریکائی-روسی، یعنی ترامپوتینیسم، با شکست روبرو شده است. بچه سر زا رفت! شکی نیست که فردی چون تیلرسون نیز، که او نیز نماینده‌ی همین خط فکری است و از نزدیکان پوتین به شمار می آید، دیگر نمی تواند آن گونه که باید آزادی عمل داشته باشد. دشمنان ترامپ و پوتین، فلین را تخلیه‌ی اطلاعاتی خواهند کرد و این امر می تواند حتا تا سقوط زودهنگام دولت ترامپ نیز پیش رود. از سوی دیگر، امکان بد شدن رابطه‌ی پوتین و ترامپ نیز هست، لیک این بستگی به این دارد که مدارک پوتین از ترامپ از چه جنمی باشند و ترامپ تا چه اندازه زیر فشار مسکو قرار داشته باشد.

3- از روزن منافع تمدنی ایرانشهر، سقوط فلین که مامور تحقق حمله به ایران شده بود، یک هدیه‌ی آسمانی و پیشکش اهورامزدا به مردمان آریائی است. جاسوس‌های پوتین در کاخ سفید لو رفته اند، مسلما جاسوس‌های او در تهران، که شمارشان بارها بیشتر است، نمی توانند از این رویداد خرسند باشند، لیک در ایران ما به جز جناح فراماسون‌های انگلوساکسون (اصلاح طلب‌ها) و پوتینیست‌های روسوفیل (اصول گرایان)، آریائیان پنهان را نیز داریم و این‌ها اینک می توانند آسودگی خاطر بیشتری داشته باشند و جای خود را مستحکم‌تر کنند و حماسه‌های بیشتری چون حماسه‌ی 7 آبان تدارک ببینند.

خوابی که پوتین برای ایران دیده بود بسیار وحشتناک بود، تعبیر نشدن این خواب طبیعی ست که جای خشنودی دارد و تهران امروز می تواند هم در سوریه و هم در عراق و یمن قدرت مانور بیشتری داشته باشد. مسلما این نیز روشن است: نجات ایران، در حالی که متفکران آریائی در داخل و خارج شبانه روز کار خود را می کنند، با کار روشنفکرانه انجام پذیر نیست، صرفا راه حل سپاهی-لشکری دارد. پس تا زمانی که یک کودتای آریائی رخ ندهد و اداره‌ی امور از دست نظامِ مافیائیِ جهودی-اسلامی-بهائیِ آخوندها-روشنفکرها به درنیامده و به دست آریائیان بازنگردد، امنیت و آرامش و رفاه به ایرانزمین برنخواهد گشت. ایران باید یکبار برای همیشه از حالت توپ بازی بودن میان روس‌ها-انگلوساکسون‌ها به درآید، و این، تا زمانی که مافیای اسلامی-جهودی-بهائی-روشنفکری بر حیات فکری و سیاسی ایرانزمین حاکم است، میسر نشود. بازیابی ایرانشهری، یعنی بازیابی سنت زرتشت و کوروش تحت یک نظام سیاسی آگاتوکراتیک (فرمانروائی امر نیک)، یگانه راه برون رفت از بن بست تمدنی 1400 ساله‌ی موجود است.