بازيابی ايرانشهری

فواید و خطرات ترامپ از روزن آریائی، بررسی ای فشرده / کیخسرو آرش گرگین

اینکه رئیس جمهوری آمریکا از آغازین روز ورود اش به کاخ سفید، – حتا نام این کاخ نیز از کاخ تیسپون گرفته شده است که کاخ سفید نام داشت-، تبدیل به منفورترین شخصیت سیاسی قرن بیست و یک گردد، امری نیک است. آمریکا بی هیچ تردیدی بزرگ‌ترین دشمن تاریخی ماست و هیچ کشوری چون آمریکا در فتنه‌ی 57 و آوردن خمینی، جهودی از کشمیر، نقش بازی نکرد. جدا از این رویداد، آمریکا به مثابه‌ی تجسم اسکندریسم ابراهیمی و رهبر جهان غرب، که اسلام نیز جزوی از آن است، برایندی از تمامی انحرافات فکری و سیاسی و اقتصادی جهان غرب است. ما در آمریکا با یک امر سرطانی و یک خرچنگ بزرگ روبروئیم. کشوری که بر روی جنازه‌ی ملیون‌ها سرخپوست بنا شده است، سرخپوست‌هایی که امروز در رزروات محبوس اند. آمریکا، به همان میزان که بزرگ‌ترین دمکراسی جهان است، به همان میزان نیز فاسدترین کشور تاریخ است. این امر به ترامپ، که نماینده‌ی طبقه‌ی سفیدپوست و بخشی از مافیای اسرائیل است ربطی ندارد، او صرفا صورت بی نقاب سیستمی ست که تا به امروز توانسته بود در بازیگران قهاری چون اوباما یا کلینتون چهره‌ی کریه خود را پنهان کند.

این‌ها خوب است و نشان از همان چیزی دارد که از بیش از ده سال پیش تا کنون پایان نظم آمریکائی نامیده ایم. آمریکا محکوم به فروپاشی است، هم سیاسی، هم اقتصادی و هم جغرافیائی. کشوری است که با دزدی و استثمار منابع دیگر مردمان سر پا نگه داشته شده است و امروز دچار گسل‌هایی ست که یکی از دیگری دهشتناک‌تر اند: گسل نژادی، گسل دینی، گسل سیاسی، گسل ایدولوژیکی، گسل جنسیتی. ترامپ تمامی این گسل‌ها را عمیق‌تر خواهد کرد و دشمنان اش، که آن‌ها نیز بخشی از همان سیستم و مافیای مذکور اند، به او بیشترین کمک‌ها را خواهند کرد. به دیگر سخن، ما با یک دینامیسم فروپاشی روبروئیم. آتوماتیسم معیوبی که هیچ کس خواهان آن نیست، لیک همه حامل آنند.

آن چه که مربوط به ایران امروز است: ترامپ نماینده‌ی دست راستی‌های اسرائیلی است. ما از سوی دیگر، حاکمان جهودتبار و بهائی‌تبار داخل ایران را داریم که همراه با مسلمان‌ها کشور را تحت اشغال خود دارند. این که دو نیروی اسلامی-جهودی با یکدیگر بجنگند برای ما بی اهمیت است، لیک فاجعه زمانی رخ می دهد که این نبرد در زمین ایرانشهر رخ دهد، و این درست همان چیزی ست که ما با آن روبروئیم. نتانیاهو می تواند از موقعیت استفاده کند و نبردی مستقیم علیه ایران راه اندازد. ترامپ با تمام وجود دشمنی خود با ایران را بیان کرده است: او در ظاهر از نظام اسلامی سخن می گوید، لیک ما می دانیم که منظور او و کسانی چون نتانیاهو چیست: نظام اسلامی بهانه است، کل ایران نشانه است. این وضعیت خوبی نیست. از سوی دیگر، این را نیز می دانیم که یک کودتای ضد آخوندی در ایران از سوی بخش‌های آریائی سپاه و ارتش جلوی هر گونه تعرض از سوی مافیای نتایاهو-ترامپ را خواهد گرفت و دست جنرال‌های جنگ‌طلب و وزیر دفاع ایران‌ستیز جدید را در پوست گردو خواهد گذاشت. بر این پایه، جلوی حرکت نامترقبه‌ی نتانیاهو را صرفا یک حرکت نامترقبه‌ی دیگر می تواند بگیرد. در این راستا، قتل هاشمی رفسنجانی می تواند نشانه ای باشد در این جهت: این که بخشی از نیروهای امنیتی در تهران دارند خود را برای شرایط بسیار بغرنجی آماده می کنند. در نهایت، آریائیان یک راه بیش ندارند و آن، بی شک راه روشنفکرانه نیست.

*

ورود مسلمان‌ها به کاخ سپید:

” نمایان شدن کاخ سپید خسرو در بَهرسیر ( = به اردشیر، بسج. با یادگار دانشمند بزرگ زرتشتی ابن خرداد به اندر المسالک الممالک، ب. 7: “کورة استان اردشیر بابکان خمسة طساسیج: 1. طسوج بهرسیر…”) :مسلمانان چون به بهرسیر درآمدند، کاخ سپید بر ایشان نمایان گردید (—> کاخ چیون بزرگ بودستی که ایواز با ادینشن به شهر به چشم کسان رسیدستی). ضِرار خطّاب گفت: الله اکبر، این همان است که خدا و پیمبر اش نوید داده اند: کاخ سپید خسرو! (پس محمد و الله اش نوید تاراجیدن زمین پارسیان و کاخ شاهان اش را داده بوده است). سوگند که تا بامدادان تکبیر گفتند (!). آن پارسی که زینهار خواسته بود، به مسلمانان گفت: چندان در میان شان به داشته اید که [از زور گرسنگی] سگ‌ها و گربه‌ها را خورده اند. سعد، آنک که در بهرسیر فرود آمده بود – بهرسیر نشیمن خسرو بود- در جست و جوی کشتی بود تا سپاه را از آب به گذراند و به شهرِ دور ( = مدینة القُصوی؛ بسج. با شهر نزدیک: «مدینة الدّنیا»، که همان به اردشیر است) رساند…. همبسته‌ی سعد به هنگام گذشتن از دجله، سلمان پارسی بود (که امروز می دانیم جهودی پارسیگ زبان بود). وی پیک تازیان بود. ترزبان بود. سخن تازی را پارسی و سخن پارسی را تازی می کرد…. سپاهیان پارسی همچنان بر کناره‌ی دجله می جنگیدند که یکی بیامد و به آنان گفت: بر سر چه می جنگید؟ چه را خود را به کشتن می دهید؟ در مداین کسی نه مانده است” (تجارب الامم، I 332-35).