بازيابی ايرانشهری

واقعيات آمريكا و توهم برخی نخبگان بی‌بصيرت، دکتر سردار جوانی

به نام آناهیتا، مادر آب‌های ایران تشنه لب

تبدیل سخنان خامنه ای به موضوع مقاله و نظریه پردازی گرد آن از رسوم عالیه‌ی محافل امنیتی و نظامی در داخل دستگاه است. اصل تعریف شده این است: آن چه که خامنه ای می گوید رویکرد رسمی کشور است و باید برای اش توجیه عقلانی تراشید. این امر، با تفکر مستقل و مسؤلانه در تضاد کامل است. نخست آن که خامنه ای نشان داده است هرگز به چیزی جز منافع گروهی خاص تعلق خاطر نداشته است. چه، برای نمونه، اگر در همین دایره‌ی محدود جمهوری اسلامی نیز منافع کل مُلک را در نظر می داشت، ما هرگز نمی بایست پدیده‌هایی چون صادق لاریجانی و 63 شماره حساب بی حساب اش را داشته باشیم. هرگز نمی بایست فساد و رشوه خواری تا خرخره‌ی دیوان سالاری را درنوردیده باشد. این‌ها سخنان و ادعاهای ما آریائیان نیست، گلایه‌های خود کسان است که در دستگاه فعالند و حضور دارند. دو دیگر آن که، خامنه ای نشان داده است حتا در پیشبرد منافع جبهه ای خاص نیز تدبیر و بصیرت لازم را نداشته و ندارد. امروز روحانیت مسلمان، که بی شک از هر طیف دیگری به خامنه ای نزدیک‌تر است و سرنوشت اش با او گره خورده است، جزو منفورترین طیف‌های اجتماعی قلمداد می شود. هیچ طیف اجتماعی نیست که حتا در میان خود مسلمان‌ها بدنام‌تر از روحانیت باشد، ما که کسان را اصولا ایرانی نمی دانیم جای خود داریم. بنابراین، روشن است که خامنه ای در تمامی سطوح سیاست داخلی اش شکست خورده است و این رازی آشکار است: اگر قدرت دفاعی سپاه پاسداران نبود، روحانیت به هیچ وجه قدرت حفظ خود در قدرت را نمی داشت.

اما در سیاست خارجی و منطقه ای و جهانی نیز نظام تحت رهبری خامنه ای نتوانسته است به اهداف عالیه‌ی خود، – که در همه صورت با اهداف عالیه‌ی تمدن ایرانشهری در تضاد هستند-، دست یابد. ما در این جا نمی خواهیم تعریف خود از منافع تمدنی را به دست دهیم، خیر، صرفاً بر اینیم که نشان دهیم خامنه ای در محدوده‌ی آمال و اهداف تعریف شده‌ی خود نیز نه بصیرت نشان داده است-، امری که مدام مرؤسان خود را متهم به عدم برخورداری بدان می کند-، و نه تدبیر.

شکی نیست که آن چه او نرمش قهرمانانه نامید چیزی جز خیانتی محض به همه‌ی ادعاهای خود نیز نبود: این که ما، یعنی خود اش، در برابر آمریکا زانو نخواهیم زد. لیک دیدیم که زانو زد و تمامی ذخایر اورانیوم را به غرب داد، و در برابر امروز باید گدائی آن چیزی کنند که غربیان بهشان قول داده بودند. او هیچ چیز در برابر آن چه که داد دریافت نکرد جز تحقیر، تحقیری که البته شامل کشور ما شده است و او به روی خود نمی آورد.

در رویاروئی با عربستان و پمپ بنزین‌های خلیج فارس نیز خامنه ای هماره در حالت تدافعی قرار داشته است. در بحرین، کشوری که ایرانی‌تر نمی تواند باشد بازی را به دشمن وانهاده است و در یمن نیز با یک بازی پات روبروست؛ و از سوی دیگر ما امروز پوتین را می بینیم که با یک چرخش روسی، به سوی همکاری استراتژیک با اردوغان رفته است و همزمان در آمریکا نیز از طریق دوگانه‌ی ترامپ-کلینتون، دامی بزرگ‌تر برای متقاعد کردن روسیه به خارج شدن از محور تهران-مسکو-دمشق پهن کرده اند. در این جا اندکی باید تأمل کرد، چرا که واقعیت این است که خامنه ای برای ما کوچکترین ارزشی ندارد، لیک این نیز یک حقیقت است که او در عمل، به عنوان اشغالگر بالفعل کشور ما، آن چه که می ورزد بر سرنوشت میهن تأثیرگذار است: پس باید کوشید تا جای ممکن از زیان‌های حضور او کاست تا ایزدان و امشاسپندان روزگار بهتری را برای ما به ارمغان آورند، روزگاری که در ایران مدیریت ایرانشهر به دست عاشقان ایرانشهر درآید، و نه سینه چاکان علی و عمر و تقی و نقی.

و اما ترامپ: نکته این است که کسان با کودتای ساختگی در ترکیه توانستند گسستی را که میان مسکو و آنکارا به وجود آمده بود و داشت سدی بزرگ می شد در برابر متحقق کردن دولت جهانی، از میان بردارند، و طی یک دعوای زرگری میان آنکارا و اروپا، مسکو را متقاعد سازند که پشت کودتا، آمریکا بوده است. پس رفتن اردوغان به سوی مسکو، از دیدگاه روس‌ها، به معنی جدا شدن او از غرب تلقی شد. اردوغان شکلاتی نیز با خود برد: خط لوله‌ی ترکیش استریم، امری که رویای بزرگ پوتین است برای تبدیل شدن به قطب انرژی اروپا. همین امر باعث به وجود آمدن خلل در رابطه‌ی تهران، مسکو و دمشق شد و ما امروز می بینیم که اردوغان حتا ادعاهای ارضی نیز مطرح می کند. در راستای همین استراتژی، ترامپ را به عنوان یک روسوفیل: روس-دوست وارد بازی کردند و در برابر اش کلینتون را قرار دادند، به عنوان یک روسوفوب: روس-هراس. ما تا به امروز هرگز به یاد نداریم که یک تیم سیاسی در آمریکا به این میزان روسوفیل و طرفدار یکجانبه از روسیه باشد. همه‌ی اعضای تیم ترامپ داری یک وجه مشترک اند: به همان اندازه که روسوفیل اند، به همان میزان نیز ایرانوفوب اند و ایران را دشمن اصلی خود می دانند.

فکر می کنم موضوع کاملاً روشن است: با آوردن لولوخوره ای چون هیلری کلینتون که با تبلیغات و هوچی گری او را تبدیل کردند به بزرگترین خطر برای منافع روسیه، سراسر الیت سیاسی روس را متقاعد نمودند که اگر هیلری بیاید، جنگ می آید. حتا پوتین این را مطرح کرد. در حالی که به باور ما مهره‌ی اصلی نظام حاکم بر آمریکا، – و این امکان وجود دارد که حتا خود ترامپ نیز به تمامی ابعاد این بازی اشراف نداشته باشد-، از همان آغاز ترامپ بود: مأموریت ترامپ چیزی جز همان مأموریت دولت سایه‌ی جهانی نیست: مهار کامل روسیه و چین. لیک کلید باز کردن این قفل ایران است. کسان تنها زمانی می توانند بر روسیه و چین فائق آیند که ایران و دنباله‌های اش در شرق مدیترانه را از سر راه برداشته باشند.

هدف این است: اگر ترامپ، با سیاه‌بازی و نمایش تعزیه‌واری که در انتخابات انجام دادند، بتواند روسیه را با دادن امتیاز بزرگی چون خط لوله‌ی ترکیش استریم، به چشم پوشی از اتحاد با ایران و دمشق متقاعد کند، آن گاه راه برای غرب باز خواهد بود تا به طرق مختلف، حتا اگر لازم بود رویاروئی مستقیم، ایران را موازئیکی کند. با موزائیکی شدن ایران در اصل روسیه بازی را باخته است، لیک مسکو طماع است و از این خطر بزرگ درک بایسته ای ندارد. با تسلط بر نفت و گاز ایران، غرب دیگر نیازی به مسکو نخواهد داشت و بازی لوله‌ی ترکیش استریم نیز پیش از آن که به بهره برداری رسد به محاق خواهد رفت. چین تبدیل به کارخانه‌ی تولیدی غرب خواهد شد و روسیه را نیز قطعه به قطعه می بلعند.

ما فکر می کنیم این سناریوئی است که طرف مقابل در سر دارد و محافل مسئول در ایران باید در برابر این طرح کسان آماده‌ی مقابله به مثل باشند. با اصولی که خامنه ای برای اداره‌ی ایرانزمین طراحی کرده است ما راهی جز شکست نخواهیم داشت. حمایت طبقه‌ی متوسط سال‌هاست که کاملاً از بین رفته و اسلام تبدیل شده است به لولو خوره ای که طبقه‌ی متوسط را به سوی لائیسیته و بی دینی و بیگ مک خواری فرهنگی سوق می دهد. به عبارت دیگر، کسان طبقه‌ی متوسط را به کل به غرب باخته اند و اگر تلاش‌های ما آریائیان نبود، امروز به جای این که جوانان زرتشتی شوند، گروه گروه بهائی و جهود و مسیحی می شدند. ما توانسته ایم با فعالیت مان در سخت‌ترین شرایط، یک منطقه‌ی حائل انسانی، یک دیوار از آتش به وجود آوریم که در نهایت امنیت تمدنی ما را در برابر هجوم مسیحیت و جهودیت و بهائیت حفظ خواهد کرد. لیک واقعیت این است که اگر نظام بی بصیرت و تا خرخره در رشوه و فساد و رانت خواری فرو رفته‌ی خامنه ای نبود، ما امروز در شرایط بسیار مناسب‌تری قرار داشتیم و پمپ بنزین‌هایی چون قطر و امارات رقیب منطقه ای ما به حساب نمی آمدند.

باید برای رویاروئی با ترامپ و چرخشی که روسیه از هم اکنون آغاز کرده است برنامه‌ی مدونی ارائه داد. ایرانیان ساکن امارات و دیگر پمپ بنزین‌های خلیج فارس را به زاد و ولد تشویق نمود و دسته‌های عزاداری حسینی را نیز فراموش کرد. با آن ابزار نمی توان مرزهای ایرانشهر را بازیابی نمود. اسلام، – دستگاهی که جهودها و مسیحی‌هایِ تحت حمایت روم در حجاز ساختند، و آن نیز برای مهار ساسانیان-، در ایران به ته خط رسیده است و ما باید به کل از درون ابراهیمیت و دمکراسی خارج شویم و چنان چه در مقاله ای دیگر نگاشته ایم، به سوی زرتشت و آگاتوکراسی رویم. (پیوند1پیوند2)

در مقاله ای دیگر به فواید زرتشتی شدن ایران برای سیاست منطقه ای و بین المللی اش خواهیم پرداخت و این که چرا یک ایران زرتشتی باید بسی بیشتر از نظام موجود، از حزب الله لبنان دفاع کند.
پیروزی

———-

پی نوشت:

در اینجا، مقاله‌ی سردار یدالله جوانی را، که به هیچ وجه بازتابنده‌ی توانائی‌های نظری بلقوه‌ی او نیست، بخوانید. جمهوری اسلامی تبدیل شده است به کارخانه‌ی هدر دادن بهترین نیروها، چه در درون و چه در برون