بازيابی ايرانشهری

آینده‌ی دمکراسی و ایدولوژی‌های چارگانه‌ی ابراهیمی، – اسلام و جهودیت و مسیحیت و بهائیت-، در یک ایران آریائی: یک موضع گیری بنیادین / کیخسرو آرش گرگین

همانگونه که جهان بشری را باید در نهایت بتوان به منطقه ای خالی از سلاح‌های کشتار همگانی بدل کرد، به همان گونه نیز بشریت راهی ندارد جز رها کردن خود از ایدولوژی‌های اهرمنی ای، که در حوزه‌ی اجتماعی همان اثر ویران کننده ای را دارند که جنگ‌افزارهای کشتار همگانی.

در مورد ایران، – ایرانی که به مدار تیسپون بازگشته و اداره‌ی امور خود را بازپس گرفته باشد-، موضوع کاملا روشن است: اسلام، جهودیت، مسیحیت و بهائیت، آن چه که ما چارگوش ابراهیمی و تبلور تفکر اهرمنی می نامیم، دین نیستند، بلکه ایدولوژی‌هایی به شمار می روند که جز زیان و تباهی و گسترش آز و خشم و رشک، چیزی برای ایرانزمین در بر نداشته و نخواهند داشت. یک مسجد، یک کلیسا، یک کنیسه، یک معبد بهاء اللهی در ایران آریائی وجود نخواهد داشت و این اهرمن زدائی، آغاز رهائی مردمان زیَنده در حوزه‌ی جغرافیائی ایرانشهر خواهد بود: رهائی از شرِّ تعصب، زن ستیزی، کودک آزاری، کشتار برنامه‌مند جانوران، و مسلماً، رهائی از ایران‌ستیزی برنامه‌مند که در ژنتیک فرهنگی هر چهار ایدولوژی یاد شده تا ژرف‌ترین لایه‌ها ثبت و ظبط شده است و ما این را در سراسر تاریخ هزاران ساله‌ی همزیستی ناشاد خود با کسان دیده ایم و با گوشت و پوست و خون و موی و استخوان خویش لمس نموده ایم.

در یک نگاه کلی، – و این یعنی فارغ از تجارب مشقت بار تاریخی ما با کسان-، فرای دشمنی بنیادی ای که هر چهار ایدولوژی یاد شده از آغاز به وجود آمدن خود تا به امروز با ایران و ایرانی داشته اند، موضوع بسیار مهم دیگر که ما را به غیر قانونی اعلام کردن چهار ایدولوژی نام برده تشویق می کند، جدال و ستیز درونی خود آن‌هاست. این ایدولوژی‌ها، که همگی متعلق به سنت ابراهیمی-اورشلیمی اند و در سنت فلسفی ما به علت زندگی ستیزی شان اهرمنی نامیده می شوند، در یک جنگ و ستیز دائمی با خود به سر می برند. چهار هَوو را می مانند که چشم دیدن یکدیگر را ندارند. تنها چیزی که آن‌ها را به یک همرائی و توافق می رساند، دشمنی مشترک شان با فرهنگ و سنت آریائی است و بس. جز این، دست شان برسد، جائی بر پیکر یکدیگر سالم نمی گذارند. من فکر می کنم آریائیان و دیگر میهن پرستان سراسر جهان، از هر نژادی که باشند، که خوشبختانه روز به روز بر شمارشان افزوده می شود، کاملاً درک می کنند که ما در ایران نمی توانیم اجازه‌ی چنین جنگ داخلی ای را به فرزندان معنوی ابراهیم بدهیم. هیچ کشوری که خود حاکم خود باشد، چنین اجازه ای را به نیروهای بیگانه نمی دهد. نبرد جهودیت با اسلام، نبرد اسلام با مسیحیت، نبرد بهائیت با اسلام، نبرد همه‌ی ایشان با هم در همه زمان، مسئله‌ی آریائی نیست، مشکل آریائی نیست، حل اش نیز به آریائی ربطی ندارد، خیر، امری است مربوط به خودشان و مسلماً ما پیشنهاد می کنیم که خود نیز از این باتلاق هزاران سال خارح شوند و راهی دیگر بروند: اگر اراده ای معطوف به نیکی و راستی و زیبائی باشد، می شود. لیک، آن چه که به هیچ وجه من الوجوه پذیرفتنی نیست، انتقال این جنگِ داخلیِ ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و باب و بهاء الله به زمین تمدنی ما آریائیان ایرانشهری است. به ما ربطی ندارد، به اهورامزدا و زرتشت و کوروش ربطی ندارد، زمین بزرگ است، بردارند و دعوای شان را به بوم و میهن خود برند.

شکی ندارم که برادران هندی ما نیز مشکلات کم و بیش مشابهی دارند، و چینی‌ها و ژاپنی‌ها و بسیاری از کشورهای شرق دور نیز، خطرهای مشابهی را در مرزهای خود حس می کنند، از همین رو، در فردایی نه چندان دور، هنگامی که اداره‌ی امور مملکت به دست فرزندان زرتشت و کوروش بازگردد، نه تنها هند، که بسیاری از کشورهای صاحب نفوذ در جهان این اقدام ما را درک و از آن پشتیبانی خواهند کرد. امروز در خود اروپا نیروهای قابل اعتنائی وجود دارند که اسلام را به درستی به عنوان یک ایدولوژی مخرب و ضد انسانی تعریف می کنند، نقطه‌ی ضعف این نیروها اما در این است که 1. موضوع را نژادی-بیولوژیک می کنند، در حالی که این امر به نژاد در مفهوم بیولوژیکی آن هیج ربطی ندارد و امری صرفاً ایدولوژیک و فکری است 2. موضوع را فقط معطوف به اسلام می کنند، در حالی که اسلام صرفاً یکی از وجوه چهارگانه‌ی ابراهیمیت به شمار می رود. جهودیت، مسیحیت و بهائیت، در نفس خویش، هیچ تفاوت بنیادینی با اسلام نداشته و ندارند و ما آریائیان ایرانی نه تنها مفصل‌ترین، که خون‌بار و تباهی آورترین تجربه را با هر چهار ایدولوژی یاد شده داریم و حاضریم تجارب خود را به رایگان با تمامی مردم و دول آزادی خواه جهان در میان نهیم.

باری، در کنار این چهار ایدولوژی که به خود رنگ و آبی شبهه مذهبی و گاه شبهه عرفانی داده اند، ایدولوژی پنجمی نیز هست که به باور ما بستر گسترش هر چهار ایدولوژی یاد شده می باشد: دمکراسی. ما می توانیم دمکراسی را مخرج مشترک تمامی انحرافات بنیادین در تاریخ فکر و عمل بشریت به جای آوریم. با دمکراسی، که پس از قتل سقراط و منزوی کردن پلاتون و اصحاب آکادمی، توانست با ارستو و اسکندر نخستین جهش مرگبار خود فرای مرزهای آتن را تجربه کند، جهان وارد فازی شد که خود-ویرانگری و خود-مرگی، ویژگی ثابت آن بوده است. دمکراسی چیزی جز استثمار همزمان انسان و طبیعت نیست که تا پای نابودی کامل هستی پیش خواهد رفت، و از همین روست که از سوی هر چهار ایدولوژی یاد شده، که هر چهارشان ایدولوژی‌هایی مرگ-محور هستند، به عناوین مختلف مورد تایید قرار می گیرد. امروز از پاکستان و جمهوری اسلامی و افغانستان و عراق و ترکیه و لیبی و تونس، تا اسرائیل و روسیه و فرانسه و آمریکا، همه و همه مدعی اجرای دمکراسی، و همزمان، دفاع از کیان آن هستند. نباید فراموش کنیم: میان خامنه ای و اوباما، به رغم تمامی ادبیات پیکارجویانه، یک رقابت شدیداً دمکراتیک در جریان است. البته ما امروز همکاری این ایدولوژی‌ها را بهتر از هر جا در اروپا می توانیم به بینیم: جائی که تمامی احزاب دمکراتیک حکومتی، به همراه تمامی نهادهای مدنیِ دمکراسی-محور، به همراه کلیسا و کنیسه و مسجد و محافل و رسانه‌های در حال رشد و وابسته به بهائیت، دست در دست هم در حال تبدیل قاره‌ی سبز به یک ابراهیمستان بزرگ هستند. ما فکر می کنیم آینده‌ی خوبی در انتظار اروپا نیست.

و اما آن چه که مربوط به سنت ایرانشهری است: اهل تاریخ می دانند که سراسر تاریخ شاهنشاهی آریائی چیزی جز مبارزه با مدعیان دمکراسی نبوده است: از جنگ‌های ایرانی-مغدونی، تا جنگ‌های جانشینان اشکانی و ساسانی و نیز کوروش بزرگ با رومِ در آغاز صرفاً دمکرات و سپس روم دمکرات مسیحی، ما هماره با دمکراسی جنگیده ایم. از دیگر سو، این یک حقیقت انکار ناپذیر تاریخی است که دمکراسیِ رومی باعث رشد و جهشِ جهودیت، و در نهایت باعث به وجود آمدن مسیحیت شد. اورشلیم اگر زیر نفوذ ایرانشهر می ماند، چه بسا مسیحیت هرگز به وجود نمی آمد؛ و مسلما اسلام، – که در حجاز و در درون محافل مخفی مسیحی-جهودیِ تحت حمایت روم شکل گرفت و هدف بزرگ خارجی اش به وجود آوردن نیروئی ضد ایرانی در مقابل جریان ابوسفیان بود که لابی ایران به شمار می آمد-، آری، مسلماً اسلام نیز بدون مسیحیت و جهودیت پنداشت ناپذیر می بود و ما پیدایش نه تنها مسیحیت، که پیدایش ایدولوژی محمد را نیز مدیون بی تدبیری دمکراتیک روم هستیم.

چنان که می بینیم، میان دمکراسی و ایدولوژی‌های ابراهیمی رابطه ای ژرف و اساسی وجود دارد. بقای تاریخی ایشان به گونه ای نهادی و گوهری به یکدیگر وابسته است و ما آریائیان ایرانشهری، ذیل مکتب فکری ای که بازیابی ایرانشهری می نامیم، یگانه جریان و دستگاه فکری هستیم که این ارتباط درونی میان فرقه‌های یاد شده را درک و تبیین کرده است.

حال، پرسش اساسی این است که جایگزین آن‌ها در ایران و احتمالاً در میان دول دیگر که به بدیل آریائی نظم موجود تمایل دارند چیست. آن چه روشن است، خروج از اسلام برای ما ایرانیان، که وجه غالب ابراهیمیت در کشورمان به شمار می رود، با هیچ مشکل و مانع معنوی ویژه ای روبرو نیست: حقیقت افتخار آمیز تاریخی این است که آن آتشی که مغ شیراز، حافظ بزرگ، در اشعار جاودانی خویش نامیرا و هرگز نمیرنده می نامید اش، به راستی هرگز نیز تن به مرگ نداد و فراز زیست. امروز، و این امری ست که همه‌ی شاهدان عینی بر آن اذعان دارند، بازیابی سنت زرتشت و پیوستن به آتش مغان بزرگترین جریان فرهنگی در میان ایرانیان به شمار می رود. پس گزینه‌ی ما روشن است: بازگشت به آتش جاودان، بازگشت به آتشی که هرگز نمرد.

اما مسلماً به عنوان یک نیروی مدیریتی مسئول و واقع‌بین باید به این مسئله نیز اندیشید که چه بسا کسانی دین بهی را گزینه‌ی مطلوب خود به جا نیاورند. برای این کسان، که بنا بر همه‌ی شواهد موجود بخش کوچکی از ساکنین ایرانزمین را در بر خواهند گرفت، راه برای انتخاب و گزینشِ آزاد، امری که پایه و اساس دین بهی است، باز است. ایشان می توانند به جز امر بی دینی و بی خدائی، که هماره گزینه ای عینی و پشتیبانی شده از سوی قانون و داد آریائی خواهد بود، به ادیان دیگر آریائی روی آورند: آئین مهر، آئین زروان، آئین بودا، آئین هندو و چون این‌ها. و یا، به ادیان غیر آریائی شرق دور: آئین شینتو، آئین دائو.

 چنان که می بینیم، رنگارنگی شرقی در ایران آریائی حفظ و پائیده خواهد شد. آن چه که پایان خواهد یافت ویرانگری ایدولوژی‌های اهرمنی ابراهیمی ست که چنان که گفتیم، دین نیستند، بلکه ایدولوژی اند و حاملان مرگ مشترک انسان و طبیعت. پرسش دیگر باز می گردد به جایگزینی نظام سیاسی موجود و قدغن کردن دمکراسی. گزینه‌ی آریائی ما در برابر دمکراسی، نظامی است که آن را آگاتوکراسی می نامیم، به معنی فرامانروائی امر نیک، – در حکمت مغان و در فلسفه‌ی ایرانشهری، نیکخدائی-، و ما در متن مانیفست بازیابی ایرانشهری به تفصیل بدان پرداخته ایم. ارکان کلی آگاتوکراسی به شرح ذیل است:

ما در ایرانزمین دارای سه مجلس قانون گذاری مجزا از هم خواهیم بود: 1. مجلس امروزیان 2. مجلس آیندگان 3. مجلس طبیعت
هر سه مجلس نسبت به یکدیگر حق وتو دارند و تنها قوانینی وجهه‌ی رسمی و لازم الاجرا به خود می گیرند که از سوی هیچ یک از مجالس سه گانه‌ی یاد شده وتو نشده باشند. نوع خویشکاری مجالس سه گانه در نام ایشان هویداست. مجلس امروزیان صرفاً منافع مردم وقت کشور را نمایندگی می کند. مجلس آیندگان خویشکاری اش صرفاً معطوف به منافع نسل‌های آینده است؛ و مجلس طبیعت همه چیز را از روزن طبیعت، یعنی از دیدگاه جانوران و دیگر پاره‌های غیر انسانی جهان هستی می نگرد. به عبارت دیگر، نمایندگانی که از سوی مردم و نهادهای مربوطه انتخاب و به مجلس طبیعت فرستاده می شوند، خود را باید از تفکرات و منافع انسانی خود رها فرض کرده، همه چیز را از دیدگاه جانوران و دیگر اجزای طبیعت بنگرند و داوری کنند.

ما در این شکی نداریم که این نظم آگاتوکراتیک مترقی‌ترین نظم سیاسی سراسر تاریخ بشری ست. همزمان در این نیز شکی نداریم که آینده‌ی بشریت یا آینده ای مبتنی بر کنترل تولید و مصرف پروتئین از سوی ساکنین کره‌ی آبی خواهد بود و یا اصولاً آینده ای نخواهد داشت، هم از این رو، با توجه به این اصل که “بگو چه می خوری تا بگویم کیستی”، معتقدیم که گوشت خواری، بدین شکل افراطی که در دمکراسی‌ها وجود دارد، امری ست به کل اهرمنی و دیومنشانه. این کار نه توجیه پزشکی دارد و نه توجیه اخلاقی. هولوکاست‌های هر روزه‌ی جانوری به کل غیر قابل بخشش اند و بشریت هرگز بدین نیاز نداشته و ندارد که تبدیل به عزرائیل طبیعیت و جلاد بیست و چهار ساعته‌ی جانوران شود. ما بر این باوریم که به گونه ای دیگر، به گونه ای شرافتمندانه و همدلانه نیز می توان شکم بشریت را سیر کرد. هم از این رو، فارغ از خویشکاری‌هایی که مجلس طبیعت برای خود در نظر خواهد گرفت، آن چه که در قانون اساسی آینده‌ی ما درج خواهد شد، منع قانونی نسل کشی جانوران با توجیه اقتصادی است. تا همین سده‌ی پیش، ایرانیان گاهی یک بار در هفته بیشتر گوشت نمی خوردند، و آن نیز به میزانی بسیار اندک، و مردمان ناخوشبخت تری نبودند. با گسترش دمکراسی و آمریکانیزه شدن امور، – امری که ما آن را توابیت تمدنی و بیگ مک خواری فرهنگی نام نهاده ایم و با جمهوری اسلام و پیروزی دمکرات‌ها و مسلمان‌ها به اوج خود رسید-، گوشت خواریِ استوار بر نسل کشی جانوران تبدیل به بیماری همگانی در میهن ما شده است. یک نظم آریائی، به مثابه‌ی نظمی نیکی-محور و نه انسان محور، نظمی که از پاردایم محدود هومانیسم فراتر رفته و پایه‌های خود را بر یک دستگاه اخلاقی آفرینش-محور و بر اتیک مزدیسنی استوار نموده است، چنین نظمی هرگز چنین جنایت قانونی شده ای را برنمی تابد.

مسلماً ما از هم فکران مان در اروپا و دیگر نقاط جهان خواهیم خواست که آن‌ها نیز از نظم عقب افتاده‌ی دمکراسی، که اینک دیگر تبدیل شده است به انتخاب میان بدترین‌ها، – واپسین نمونه اش را ما در انتخاب میان کلینتون و ترامپ دیدیم، در آمریکا، در بزرگترین دمکراسی جهان-، خارج شوند و آگاتوکراسی را جانشین دمکراسی کنند. لیک چنان که هماره روش آریائیان بوده است، – و ما این را در متن بسیار مهم کارنامه‌ی خسرو انوشیروان که تاریخ نگار زرتشتی، مشکویه‌ی بزرگ در اختیار ما نهاده است، می بینیم-، هرگز کسی را به داشتن آن چه که خود درست می دانیم زور نخواهیم کرد. کسان آزادند تا خود آن چه که درست می دانند برگزینند، آن چنان که ما نیز. در نتیجه، همانگونه که در پذیراندن نگاه خود به کسان زور به کار نخواهیم برد، در پذیرفتن شیوه‌ی زیست و نگاه کسان نیز هیچ زوری را نخواهیم پذیرفت، چه زور سیاسی و اقتصادی و چه زور نظامی. ما سرزمین خود را در یک تأویل مضاعف تمدنی، تأویل سنت زرتشت و سنت کوروش، بازیابی خواهیم نمود و در این امر، از هیچ چیز جز پیروی از روح تاریخ ایرانشهر و تأمین منافع تمدنی تمامی تیره‌های ایرانوآریائی در هر کجا که هستند، پیروی نخواهیم کرد.

اوشتائی و خرمی و پیروزی بواد: بر همه‌ی همازوران و بسته کُستیان و نیکان و بهان و دانایان ایران و هفت کشور زمین.