بازيابی ايرانشهری

زایش هیولای آریائی و رویش Regnum Arianum از زهدان زمان / کیخسرو آرش گرگین

به نام آناهیتا، مادر آب‌های ایران تشنه لب

هر حرکت موفق تاریخی دارای یک نظریه‌ی استوار سیاسی است. هیچ نظریه‌ی سیاسیِ استواری نیست که بتواند بدون بازشناسی دوست از دشمن سر پا بایستد. بازشناسی دوست از دشمن به حدی مهم است که متفکری چون کارل اشمیت اصولا کلیت مفهوم سیاست (Der Begriff des Politischen) را برایندی می داند از تشخیص دوست از دشمن. سیاست برای اشمیت همین است: بازشناسی دوست از دشمن و سپس از بین بردن و کشتن دشمن. وبر می گفت سیاست بازشناسی دوست از دشمن و رقابتی برای رسیدن به قدرت است تا پای مرگ.

ما در بازیابی ایرانشهری نظریه ای مدون از مسأله‌ی دوست و دشمن را به دست داده ایم. طی سال‌های متمادی نیز هماره در تبارشناسی گروه‌بندی‌های سیاسی متذکر شده ایم که اصولاً تمامی نیروهای منتهی به «ایسم»، هر چه که باشند، به علاوه‌ی چهار دین ابراهیمی، یعنی «جهودیت» و «مسیحیت» و «اسلام» و «بهائیت»، جزو دشمن‌های بنیادی ایرانشهر اند.

این که امروز زائران کوروش در یک طرف قرار می گیرند، و در طرف دیگر از خامنه ای تا فرح پهلوی، از سایت العربیه تا رضا پهلوی، از یوسف عزیزی بنی طرف تا میبدی جهود، از فدائیان خلق تا سکولار دمکرات‌ها، از بی بی سی تا من و تو، از خبرگزاری فارس تا صدای آمریکا و صدای اسرائیل، وقتی همه در یک طرف می ایستند و آریائیان و بازیابان امر ایرانشهر در یک سو، این نشان می دهد که ابعاد و اهمیت موضوع چیست.

پیشتر گفته ایم، تکرار می کنیم: نبردی که ما سال‌هاست در آن به سر می بریم، نه نبرد انسان‌ها، که نبرد خدایان است. ما با زورآزمائی ای به کل متفاوت از تمامی زورآزمائی‌های دیگر رو بروئیم. اهورامزدا و زرتشت و شاهان آریائی که کوروش نماد آن‌ها است در یک سو، در برابر تمامی ادیان ابراهیمی و تمامی مکاتب سکولاریستی غربی، از کمونیسم و لیبرالیسم تا ناسیونالیسم و دمکراسی، همه و همه در برابر ما خط کشیده اند.

ما ناسیونالیست نیستیم، این را جوان‌ها نباید اشتباه کنند. مکتب ایرانشهری به کل چیزی دیگر است و ناسیونالیسم، رضا پهلوی است و امثال او و حواریون اش. ناسیونالیسم یعنی به تن کردن کرست تنگ ملت-دولت بر تن یک امپراتوری به نام «ائیریه خشسه» (Regnum Arianum/Arian Empire) یا همان شاهنشاهی آریائی. این با آن چه که ذیل ناسیونالیسم صورت‌بندی می شود، که [ناسیونالیسم را] نباید با میهن پرستی و میهن دوستی یکی اش گرفت، به کل متفاوت است. ناسیونالیسم میهن دوستی نیست، ناسیونالیسم یعنی پذیرفتن مفهوم دولت-ملت که نتیجه اش همین نکبتی ست که به پسرک انجامیده است.

ناسیونالیسم برای ایران زهر است، همانگونه که کمونیسم و اسلام و دمکراسی. پروژه‌ی دولت-ملت بنا بر تعریف یعنی منفجر کردن شاهنشاهی و همان کردگ-خدایی یا ملوک الطوایفِ تبیین شده از سوی ارستو و اجرا شده از سوی اسکندر است در جامه ای نوین، برای تکه تکه کردن ابرکشوری به نام ایرانشهر. کسی که ناسیونالیسم را بپذیرد، باید بنا بر منطق این ایده، تکه پاره شدن ایران به دولت لر، دولت بلوچ، دولت کرد و دولت فلان و بهمان را نیز بپذیرد (1). رفتن پای پروژه‌ی ناسیونالیسم، انحرافی که از نکبت مشروطه برون آمد، رفتن پای تجزیه‌ی ناسیونالیستی ایرانشهر است. در نهایت دمکراسی و ناسیونالیسم یک روح اند در دو پیکر، و هر دو سلب مفهوم تمدن ایرانشهری. نمی توان ناسیونالیست بود و به کرد و افغان و بلوچ و گیل و آذری و تاجیک غیره گفت شما حق ندارید دولت ملی خود را داشته باشید، این نمی شود. ایران در نفس اش یک امر بزرگ است، یک ابرکشور. با ناسیونالیسم صرفا می توان کوچک و خرد اش نگه داشت.

باری، آن‌ها همه در مقابل ما صف کشیده اند، لیک آیا باید هراسید؟ به هیچ وجه، این اتحاد دیوها با هم چیزی جز نشان احساس خطر و ضعف نیست. آن‌ها حس کرده اند که همه باید دست در دست یکدیگر دهند، لیک، در برابر نیروئی قرار گرفته اند که خود از پیش می دانند در برابر اش شکست خواهند خورد. حیله‌ها خواهند کرد، ضربه‌ها خواهند زد، شانتاژها خواهند نمود، لیک به هر ضربه ای که فرود می آورند ما گُنده و نیرومندتر می شویم و خود، کوچکتر. با هر پتکی که بر ما می کوبند از خود شان می ریزد. راهی ندارند، واکنش نشان ندهند، هیولای آریائی خواهد شان بلعید، واکنش نشان بدهند، بلعیدن شان جلو نیز می افتد. به این می گویند بن بست تمدنی. کسان به بن بست تمدنی رسیده اند. ایستگاه آخر است، اسکندریسم ابراهیمی از قطار تاریخ پیاده خواهد شد. خیر، پیاده نخواهد شد، با لگد بیرون انداخته خواهد شد. ما دمکراسی و اسلام را با هم از ایران بیرون خواهیم کرد و جای آن را به نظامی مبتنی بر فرمانروائی امر نیک، به آگاتوکراسی خواهیم داد.
پیروزی

———

(1): از دید بازیابی ایرانشهری تمام تیره‌های یاد شده، پاره‌ی تن ایران آریایی هستند و ملت تلقی نمی گردند. لیک منظور آن بوده که هنگامی که پروژه‌ی ملیت‌سازی به مقصود خود برسد و چنین تعاریفی جا افتد، گام پسین به میان افکندن ایده‌ی هر دولت برای هر ملت خواهد بود بر پایه‌ی چیزی که حق تعیین سرنوشت اش نامند.