بازيابی ايرانشهری

“ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم”، سخنی، چنان آتش و یخ! / کیخسرو آرش گرگین

 برخی جمله‌ها هست که هنوز از دهان برون نیامده، در دل تاریخ ثبت، یا به قول فروغ فرخزاد، جذب ذرات زمان می شوند. این شعار، شعار قرون است، سخنی از جنس آتش و یخ، که هم می سوزاند و هم می افسرد و منجمد می کند، سخنی که دربرگیرنده‌ی 1400 سال ایستادگی پارسیان و مقاومت و رسیستانس آریائی در برابر اسلام و محمد است. در این شعار، رنج دوران‌ها که بر ما رفته است، در کلیت اش، به ثبت رسیده است، آن چنان که کوشش‌های نسل اندر نسل مان.

اسپهبدان و اسواران و افسران آریائی در نهاوند برای سر دادن همین سخن کشته شدند، برای این که گفتند: ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم. رستم فرخزاد و سپاه اش در قادسیه برای این نابود شدند، چرا که گفتند: ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم. پُشته پُشته پیکر پاک و مقدس گیان اسپاران و شهدای آریائی در جلولا، برای این بر هم انباشته شد، چرا که گفتند: ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم. درفش کاویانی برای این تکه تکه شد، چرا که درفشداران اش گفته بودند: ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم. ملیون‌ها زن و دختر جوان ایرانی برای این به بردگی رفته و مورد تجاوز قرار گرفتند، چرا که گفتند: ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم.

ابن مقفع بزرگ را تکه تکه کرده و در تنور انداختند، چرا که می گفت: ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم. یک شبه، تمامی خاندان بزرگ برمکی را سر به نیست کردند، چرا که می گفتند: ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم. یعقوب لیث از میان رفت، چرا که آریائی بود و عرب نمی پرستید. بابک را مثله کرده و بر دار کشیدند، چرا که به نمایندگی از ملیون‌ها ایرانی می گفت: ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم. مازیار و افشین را از برای این کشته و آتش زدند، چرا که می خواستند خلافت عرب برچینند، چرا که بر این بودند: ما آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم؛ و بر این فهرست می توان به دلخواه افزود.

آری، این شعار، سخن همه‌ی بازیابندگان سنت ایرانشهر است، سنت زرتشت و کوروش، سخن تمامی آنان که معتقدند به یک اصل بنیادین و مهم آریائی، و آن اصل این است: «تأویل مضاعف تمدنی»، تمدنی که بر شانه‌های زرتشت و کوروش ایستاده است.

ما همه آریائی هستیم، عرب نمی پرستیم، سخن همه آن زنان و مردانی ست که با ایران در ایران برای ایران می اندیشند. این سخن، همزمان، سخنی است بنیادین و نگهدارنده‌ی مرزها، چرا که مرزها را معین می کند: عاشقان ایران در برابر منکران ایران. آنان که گفتند آری، و آنان که گفتند نه.

پس این شعار، هرگز شعار توابان تمدنی نیست: شعار بیگ مک خوارهای فرهنگی، شعار متجدیدن بی ریشه و بن، شعار منورالفکران کافه نشین و دانشگاهیان متنفر از ایرانشهر، شعار یخه سفیدهای ماساچوستی و مبدل کنندگان ایرانزمین به آپاندیس تمدن غرب، شعار پای منبر نشینان رادیو اسرائیل و صدای آمریکا و بی بی سی، شعار دمکرات‌ها و فدرالیست‌ها و سکولارها، شعار دلالان حقوق بشر و نهادهای مدنی جرج سوروس، نه، این شعار، فقط و فقط شعار معتقدان به امر مضاعف ایرانشهر است: معتقدان به امر زرتشت و امر کوروش.

و به راستی چه نیروئی در این شعار نهفته است که این گونه آب در خوابگه مورچگان ریخته است و کسان، درمانده و گیج و منگ و پیچیده در اندوهی بی مرز، نمی دانند عبای ژنده‌ی خویش را به کدامین آویز تاریخ بی تاریخی خویش اندراندازند.

تفسیر و زند سخن کاملا روشن است: جمله، در نگاه اول، یک فاعل دارد: «ما»، دو فعل دارد: «هستیم» و «نمی پرستیم»، و یک مفعول: «عرب».

لیک در پس این واژه‌ها جهانی از معنی خوابیده است. پرسش نخست این است: مصداق بیرونی مفعول جمله، یعنی عرب، که و یا چیست؟ و پرسش دوم: منظور از آریائی کیست و یا چیست؟

صرفا آشنائی ابتدائی با سابقه‌ی فکری و طولانی مدت «جنبش فرزندان کوروش» و آن چه که «بازیابی ایرانشهری» نیز نامیده می شود، – هر دو، ملک مشاع همه‌ی آزادگان و برایندی از 1400 سال جهد و کوشش ایرانیان در بازیابی امر مقدس ایرانشهر-، بسنده است تا بدانیم که عرب در جمله‌ی مذکور کسی جز محمد نیست که به علل کاملاً روشن در ایران تحت اشغال دمکرات‌ها و مسلمانان، نام اش برده نشده و به جای آن، تنظیم کنندگان شعار، صفتِ جانشین اسم را برگزیده اند.

می دانیم که محمد، در سنت خود کسان، پیامبر عربی نامیده می شود و در برابر، اشو زرتشت، پیامبر آریائی، از این رو، آن چنان که عرب به جای محمد، یعنی صفت به جای اسم نشسته است و مفعول جمله را ساخته است، آریائی نیز، که فاعل است، به عنوان صفتِ جایگزین اسم، یعنی به جای مزدیسن و زرتشتی نشسته است.

پس ما با یک ثنویت کلاسیک ایرانی میان اهورامزدا و الله روبروئیم، میان روشنائی و تاریکی، میان زرتشت و محمد. در این ثنویت هیچ اشاره ای به نژاد در معنای بیولوژیکی و مدرن آن نیست، چرا که ما صرفا با دو سنت دینی روبروئیم و بس. اورمزد در برابر الله، آن چنان که زرتشت در برابر محمد.

و آری، درست به علت همین عدم وابستگی موضوع به نژاد است که در هر دو سوی جبهه، یعنی هم در جبهه‌ی روشنائیِ زرتشتی و هم در جبهه‌ی تاریکی محمدی، مجموعه ای از افراد ایستاده اند که تعلقات نژادی گوناگون دارند. به آسانی قابل رؤیت است که امروز کسانی با این شعار مخالفت می کنند، که بسیاری شان آریائی نژاد اند، برای نمونه، رضا پهلوی، که صراحتاً این شعار را، همراه با دستگاه پروپاگاند مسلمان‌ها و کمونیست‌ها، فاشیستی و نژآد پرستانه اعلام کرده است؛ و یا مادر اش، فرح پهلوی، که با سکوت تأیید آمیز اش و حمایت همیشگی اش از هر آن چه که پسر اش می گوید و می ورزد، او نیز در کنار محمد و دین اش ایستاده است. بر اینان می توان خیل بزرگی از رسانه‌های فارسی زبان داخل و خارج را افزود، که بیشینه شان، از روزن نژادی، عرب نیستند، بلکه آریائی اند.

از سوی دیگر، در آن سوی جبهه نیز، یعنی در جبهه‌ی آنان که می گویند “ما آریائی هستیم عرب نمی پرستیم”، از هر تیره و نژادی موجود است. در بستر کنونی بحث ما، مهمترین شان شهروندان عرب تبار ایرانزمین و یا هزاره‌های افغانستان اند، که نژاد بیشینه‌ی ایشان تُرکی است. پس چنان که واشکافتیم، جنس و جنم شعار یاد شده، به هیچ وجه من الوجوه نژادی و بیولوژیکی نیست، بلکه تماما دینی و عقیدتی ست. از این رو، موضوع بر سر رویاروئی دو سنت دینی است: دین آریائی یا همان بهدینی در برابر دین عربی، یا همان اسلام.

در این جا این را نیز باید تاکید کنیم که در نسبت با اسلام، هرگز سخن از فرهنگ عربی نمی بریم، چرا که برای ما، در مکتب ایرانشهری، فرهنگ در نفس خود امری ست حاوی ارزش‌های نیک. هم از این روست که فرهنگ هرگز در برابر فرهنگ نمی ایستد، بلکه مبارزه‌ی فرهنگ هماره با بی فرهنگی ست، بنابراین، هر سه تضاد موجود در شعار، یعنی: 1. تضاد میان بهدینی و اسلام 2. تضاد میان زرتشت و محمد 3. تضاد میان اهورامزدا و الله، هر سه، تضاد میان فرهنگ اند و بی فرهنگی.

غیر قابل انکار است: امروز هستند بسیار آریائی تبارانی که در جبهه‌ی محمد و الله، یعنی در جبهه‌ی بی فرهنگی ایستاده اند، در جبهه‌ی همان الله قاهری که مهدی اخوان ثالث به درستی درباره اش گفت: “همان اهریمن است الله”، و نیز در برابر، هستند بسیارانی که عرب تبار اند، و یا که ترک تبار اند، لیک در جبهه‌ی فرهنگ و روشنی پیامبر آریائی ایستاده اند، یعنی در جبهه‌ی اهورامزدا و امشاسپندان.

نتیجه آن که: خط و مرز ترسیم شده چون روز روشن است. صفت‌ها جانشین اسم‌ها شده اند و آن دو نیرو که در برابر یکدیگر صف کشیده اند، نه نژاد آریائی و نژاد عرب، نه فرهنگ آریائی و فرهنگ عرب، که فرهنگ زرتشتی و بی فرهنگی محمدی اند. موضوع این است و جز این نیست.