بازيابی ايرانشهری

بازسازی سوریه، خویشکاری ای که تهران باید آن را بپذیرد

ایرانشهر یک کشور نیست، که یک آبادانی یا تمدن است، و رویکرد مدیترانه ای ایرانشهر به سان یک آبادانی، در سراسر روزگارانی که ایرانی بر ایران فرمانروائی داشته است، دارای چارچوب ویژه و آهنگ‌ها و آماج‌های از پیش نشاخته‌ی خود بوده است: راهکار و راهبرد ایرانشهری در پیوند با مدیترانه، جدا از این که نام مرد فرمانروا بر شوش و پارسه چه باشد، از زمان مادها تا هخامنشیان، و از اشکانیان تا ساسانیان، یک آموزه و افراس (درس) بزرگ در خود نهان دارد: آبادی و رامش و نیکی و سامانمندی استان‌های مدیترانه ای ایرانشهر همان آبادی و رامش و نیکی و سامانمندی خود ایرانشهر است. وارونه اش نیز درنشیند و درست افتد: بُریده شدن بال مدیترانه ای ایرانشهر دربردارنده‌ی هنگفت‌ترین هزینه‌ها برای همه‌ی اندام‌های ایرانشهر است. آینه‌ی زمان‌های سپری شده در برابر ماست: هر بار که روم یا هر دشمن دیگری بر این سرزمین‌ها، که استان‌ها و شهربی‌های دوشستری (خاورانی/غربی) ایرانشهر بوده اند، چیرگی یافت، ایرانشهر زیان دید.

پس بیهوده نبود که شاه بزرگ، خسرو انوشیروان، برای نبرد حُمص گرانی و مهندی ویژه ای به جای آورد، تا آن جا که خود به تن خود در آن نبرد پا به میدان اندر نهاد. بازتاب این نبرد را ما به شاهنامه‌ی مغ توس نیز اندریابیم، در داستانی که به داستان کفشگر نامدار شده است: آن کفشگر از شهروندان جهود و پارسی زبان حمص بود، مردی بسیار پُرخواسته و پُر برگ و سرمایه مند. رومیان سخت جانی می کردند و زمان نبرد به درازا کشید، این چنین، تنخواهی که سپاه پارسی با خود برده بود به پایان رسید و سپاه نیاز به سیم داشت. انوشیروان از بزرگمهر خواست تا با بزرگان و نامداران حمص رایزنی کند تا به سپاه وام دهند. مرد جهود پس از شنیدن این اَزْد (خبر)، پا پیش نهاد و به بزرگمهر پیشنهاد نمود تا نه وام، که به رایگان هزینه‌ی یک سال سپاه ایرانشهر را فراهم کند. این بی شک سرمایه‌ی بسیار بزرگی بود و همزمان، پیشنهادی زیرکانه، چه، در پس این پیشنهاد نیرنگی بزرگ اندرنهفته بود برای بر هم زدن سراسر دستگاه دیوان سالاری آریائی.

نیرنگ کفشگر جهود که کارخانه‌های کفشگری سراسر آن استان مدیترانه ای ایرانشهر از آن او بودند، – چیزی در اندازه‌ی کارخانه‌ی بلا یا کفش ملی در زمان پهلوی دوم-، در این نهفته بود که او از بزرگمهر خواسته بود تا در برابر این یاری رایگان که می توانیم نام اش را پاره (رشوه) دادن بگذاریم، بزرگمهر از شاه بخواهد تا پسر اش در دیوان سالاری تیسپون به پایه‌ی دبیری رسد. کمونیست‌ها و مسلمان‌ها کوشیده اند تا گاه آگاهانه و گاه با به نمایش گذاشتن بی دانشی ژرف خود از چند و چون فرهنگ آریائی، این رویداد را بهانه ای کنند برای انگ زدن به ایرانیان، که از آموزش مردمِ پایه پیشگیری می کرده اند و آنان را از یادگیری خواندن و نوشتن بازمی داشتند! روشن است که این یاوه ای بیش نیست، آن کفشگر که هزینه‌ی یک سال سپاه ده‌ها هزار تنی ایرانشهر را می توانست بپردازد، شکی نیست که می توانست چندین بزرگمهر و جالینوس را در کاخ‌های خود بیاورد و آموزگار فرزند اش کند. نه، آن چه که او می خواست، پروانه‌ی آموزش خواندن و نوشتن نبود، بلکه اندرشدن به دیوان سالاری شاهنشاهی بود، و این چیزی نه بود که انوشیروان بتواند بپذیرد. دیوان سالاری ایرانشهری دارای آئین نامه‌ی ویژه‌ی خود بود و کسی نمی توانست و پروانه نداشت از راه نرسیده میانبُر بزند و بر کرسی دبیری برنشیند. راه رسیدن به پایه‌ی دبیری راهی بود دشوار و مرد دبیر می بایست فرای آشنائی ژرف به همه‌ی ماهروز (تاریخ) و دبیری و سخن آریائی، مردی خوشنام و استوانیده (تأیید) شده از سوی ایران-دبیربد نیز باشد. کار ساده ای نبود دبیر شدن. روشن است که در باره‌ی فرزند آن جهود سرمایه‌دار این پیش-اگر‌ها درنمی نشست و او می خواست با سیم و زرّ و پاره دادن به بزرگمهر، شاه ایران را بخرد! می دانیم که بزرگمهر پای اش سست شده و پذیرفته بود، لیک انوشیروان ایستاد، نه گفت و فرمود، اگر نیاز باشد پیک به تیسپون خواهیم فرستاد و سیم را از پایتخت خواهیم آورد، لیک به کفشگر بگو که شاه ایران خریدنی نیست و این بازی را از سر بزرگمهر انداخت. می دانیم که داد با او بود، چه، اگر وا می داد و از مرد جهود پاره می گرفت، دیگر هیچ دبیری در سراسر شاهنشاهی به دستگاه و آئین نامه‌ی کشوری باور نمی داشت و درمی یافت که تنها پَشْن (شرط) و پیش-اگر برای درنوشتن پله‌های پیشرفت، سیم و زرّ است و نه شایستگی و توانائی.

و این را نیز باید یادآوری نمائیم که در همین کارزار بود که برای نخستین بار در ماهروزِ (تاریخ) پیکارهای میان-کشوری، ایرانیان با کندن دهلیز زیر پادگان‌های رومی و اندردواندن دود به آن‌ها، شمار بسیاری از دشمنان را خفه کردند و این چنین، سپاه روم را از پای درآوردند. در دانش نامه‌های جنگ‌های پر آوازه‌ی جهان از این شگرد ایرانیان به سان نخستین نبرد خیمیائی (شیمیائی؛ شیمی از خیم پارسی گرفته شده است) یاد می شود.

جایگاه مدیترانه و سیمائی که در سرنوشت ایرانشهر بازی می کرد بسیار والا بود، پس از همین روست که در همین بخش از شاهنشاهی بود که زمینه‌ی شکست تیسپون فراهم شد: زمانی که شهربراز، اسپهبد نامدار، با نیرنگ مسیحیان و جهودانِ آن بخش از شاهنشاهی که ستون پنجم روم بودند، به جانشین انوشیروان، خسروپرویز بزرگ بد دل شد، جدا سری آغاز کرد و در پایان نیز با دشمن مسیحی همپیمان گشت! این چنین، مردمانی از جنم همان کفشگر که اگر چه توانستند بزرگمهر را خام کنند، لیک با دیوار رخنه ناپذیر انوشیروان رو به رو شدند، سد و اندی سال پس از آن رویداد که به پیروزی بزرگ ایرانشهر انجامید، توانستند اسپهبد نامدار ایرانی را از راه به در کنند و پیش‌زمینه‌ی نابودی همه سویه‌ی ایرانشهر و سراسر خراسان را فراهم آورند. چیون بود که ایران نبرد بُرده را باخت؛ و سنگین نیز باخت. با وا دادن شهربراز، بال مدیترانه ای تیسپون بریده شد، خسرو پرویز کشته گشت و جهودها و مسیحی‌های یثرب یا همان مدینه، با پشتوانه‌ی رومِ مسیحی، آفتی به نام اسلام را از آستین برون آوردند و به جان ایرانشهر انداختند. نباید فراموش کنیم، محمد را جهودان و مسیحیان برساختند و در دامن خود پروردند.

خدیجه را، به دانیم که جهودی بود مسیحی شده و از بزرگ‌ترین پشتوانه‌های روم مسیحی در یثرب به شمار می رفت. او دشمن خاندان ابو سفیان بود، خاندانی که از ایران در برابر روم پشتیبانی می کرد؛ و ما ابوبکر ‌هاسادگ یا ابوبکر صدیق را داریم، مردی جهود و نیز سلمان را داریم، او نیز مردی که از جهودان استخر بود. از همان نوجوانی محمد را نزد پیشوایان مسیحی می بردند و ایشان در چهره‌ی او یک مرد نامدار و خداپرست می دیدند که کارهای بزرگ خواهد کرد! و هنگامی که در نگر آوریم برای مسیحیان هیچ کاری بزرگتر از ویرانی ایرانشهر نه بود می توانیم آرزوهای پرورندگان محمد را بهتر ارزیابی کنیم. محمد در سوره‌ی روم سپاسگزاری خود را به روم و مسیحیان، آنچنان که دشمنی خود را به ایرانیان بر زبان آورد. این چنین بود که همه‌ی نیروهای جهودی و مسیحی و مسلمان دست به دست هم دادند تا خراسان یا اوشستر (مشرق) را در هم کوبند.

هیچ شکی نیست، با این همه، اگر شهربراز بازی نمی خورد و از تیسپون فرمانبری می کرد، نه تنها اسلامی هرگز پدید نمی آمد،- یا اگر می آمد نیز سر زا می رفت-، که دین مهر نیز این بخت را داشت که مسیحی‌گری نوپا و تازه آمده را، که چیزی جز جهودگی دوم نبود، به پستو براند و باری دیگر نام خدای پرستیده شده در روم میترا شود، و نه یهوه و آدونای. لیک این نشد و اهرمن چیرگی یافت.

باری، این پیش‌درآمد و گشودنِ پس‌زمینه‌ی ماهروزی نبرد بایسته می نمود تا از خویشکاری بزرگ و مهینی که امروز در برابر ماست دریافت بهینه و سزاوارتری داشته باشیم. ما امروز در ایستار و پیرامونی به سر می بریم که کشور زیر تیغ ستون پنجم جهودگی و مسیحیگری، ای (یعنی) زیر تیغ آخوندهای مسلمان و روشنفکران کمونیست همپیمان آن‌ها است، مردمانی که بیشینه شان ریشه‌ی جهودی و جهودی-مسیحی دارند و از خاندان‌های جهودهای موسوی و جهودی-مسیحیان یعقوبی اند، و آنان نیز که چنین نیستند، ایرانیان پشت و رو گشته و از خود بیگانه شدگانی اند که به کشور و مردم اش چیون گوشت برخی (قربانی) نگاه می کنند، – ما آن‌ها را توابان تمدنی نام نهاده ایم: یک نیم نگاه به واکنش‌هایی که خیزش فرزندان کوروش برانگیخت بسنده است تا ژرفنای بد دلی کسان را دریابیم، – لیک این، نیمه‌ی تهی جام است، نیمه پُری نیز اندر است: در سراسر لایه‌های دستگاه فرمانروائی، در همه‌ی نهادها، از فراز تا فرود، مردان و زنانی رخنه کرده اند که دست گشوده‌ی کوروش و زرتشت اند. ما آن‌ها را آریائیان پنهان نام نهاده ایم. اینان هموندان نهان رَوِش، لیک پُر کار آن خیزش بزرگی اند که امروز جنبش فرزندان زرتشت و کوروش، و یا، بازیابی ایرانشهری خوانده می شود. نه تنها آینده‌ی ایرانشهر، که آینده‌ی جهان را این نیرو است که خواهد نشاخت.

باری، آن گونه که در جستارها و نگیزش‌های (تحلیل) پیشین نگاشته ایم، با سپهخیز یا کودتای ترکیه، چرخشی بزرگ در بازی جهانی رخ داد. در زمانی که لاریجانی، جهودی پارسی زبان و از بازماندگان سلمان و یا همان کفشگر حمص، به دزدی‌های ملیاردی اش سرگرم بود و خامنه ای، که در ناشایستگی و بدفرمانی همتا می جوید و نمی یابد، بر این پای می فشرد که نباید کش اش داد، آری، در کشاکش این کش ندادن‌ها، اندیشکده‌های فرزندان اسکندر گجستگ برگی را رو کردند که هیچ کس آن را نخوانده بود: سپهخیز ترکیه.

با سپهخیز دروغین در آنکارا کسان با یک تیر دو نشان زدند: هم دشمنان درون کشوری اردوغان، رهبر راستین داعش را از سر راه برداشتند، و هم با راندن او به بستر پوتین و واداشتن پوتین به همپیمانی با اردوغان، شکافی بزرگ را در زنجیره‌ی تهران-مسکو-دمشق پدید آوردند. پوتین، انوشیروان نیست، پس بازی خورد، یا بهتر است بگوئیم خریده شد. او امروز در کنار اردوغان ایستاده است، آن چنان که تانک‌های اردوغان بر روی زمین در سوریه.

ترامپ، نوین‌ترین برگ رو شده در بازی جهانی ست. او بی شک آبنبات بزرگتری برای پوتین آماده کرده است: پائین آوردن دیوار پخشا (تحریم) و دریغ‌های جهانی، و همزمان، چراغ سبز نشان دادن برای کشیده شدن لوله‌ی ترکیش-استریم. شاید بتوان برای پوتین پوزش نامه ای در نگر گرفت و گفت: پوتین تنها به سود کشور خود می اندیشد و بس، پس بر او خرده ای نتوان گرفت.

باری، این که می توان به کشور خود اندیشید و کردار را نیز زیر پا نه نهاد، چیزی نیست که بتوان از یک کارمند پیشین ک گ ب چشم داشت. پس او را وانهیم. لیک در این شکی نیست: پوتین در برابر آن چه که کسان به او داده اند باید به خواست ترامپ تن در دهد و آن خواست چیزی نیست جز: خُرد و کوچک کردن سوریه. این نیز خود چیزی نیست جز بریدن بال مدیترانه ای ایران، با همه‌ی پیامدهای مرگ باری که می تواند برای نماینده‌ی امروزی و ناشایست ایران کهن داشته باشد. هنگامی که ظریف و ولایتی بر جایگاه بزرگمهر یله می زنند و خامنه ای و رفسنجانی بر تخت انوشیروان، چشمداشت بیشتری نباید داشت. لیک، همانگونه که در بالا نیز گفتیم، جدا از آن که چه کس بر پارسه فرمان راند، آن چه که در مدیترانه رخ می دهد، هنایش (تأثیر) و کارائی بی میانجی بر سرنوشت ایرانشهر دارد.

اینک، با در نگر گرفتن این که تهران در مردابِ دزدی و چپاول برنامه‌مند فرو رفته است، و با در نگر گرفتن این که دشمن در بیرون خود را آماده کرده است تا تیر فرجامین را از ترکش رها کند، بر آریائیان پنهان در دستگاه است که با فرستادن دویست تا سی سد هزار تن به سوریه، زیر نام «سپاه بازسازی سوریه»، برگی نو بر خان بازی فرو کوبند و داده‌ها را بر روی زمین به گونه ای بگردانند که بیشترین سود را برای ایرانشهر و بیشترین زیان را برای دشمن در پی داشته باشد. سپاه بازسازی سوریه باید از سه پاره‌ی بزرگ و مادیان (اصلی) فراهم آمده باشد:

نیروهای لشکری، نیروهای آبادگری، نیروهای فرهنگی. آگاهان به ماهروز ایرانشهر می دانند که این راهبرد، راهبردی تازه نیست و ما بارها از گذر جابجائی نیروهای مردمی بازی با همیستاران را به سود خود دگرگون کرده ایم. یکی از نامدارترین نمونه‌های اش، نصیبین بود که شاهپور بزرگ با بردن ده‌ها هزار تن از نیروهای ایرانی، که دوازده هزار تن ایشان از واسپوران (اهل بیت)، ای از خاندان ساسانی بودند، از این که نصیبین از سوی روم گشوده شود و به چنگ جهودان و مسیحیان افتد پیشگیری نمود. گزارش را بخوانیم:

“و بلغ سابور امرهم، فأرسل الیهم: اصبحتم الیوم فی قبضتی و قدرتی، و لأقتلنکم بمکانکم هذا جوعا و هزلا، فاجمع الیوبیانوس علی اتیان سابور، لما کان بینهم من الموده، فأبی علیه البطارقه و الرؤساء، فخالفهم، و أتاه، فعرف له سابور یده عنده فی إنذاره ایاه تلک اللیله و جعل له الیوبیانوس نصیبین [1]، و حیزها عوضا مما افسدت الروم من مملکته، و کتب له بذلک. و بلغ اهل نصیبین ذلک، فانتقلوا عنها ضنا بالنصرانیه، و کراهیه لتملیک الفرس علیهم، فنقل سابور إلیها اثنی عشر الف اهل بیت من اصطخر، فأسکنهم فیها، فعقبهم بها الی الیوم، و انصرفت الروم الی أرضها” (اخبار الطوال، قم 1370، ب. 50)

پس آن چه که ما می گوئیم پیشینه دارد. از سوی دیگر، روشن است که این سپاه با درخواست اسد و پشتیبانی دادگانی (حقوقی) کشور سوریه بدان جا خواهد رفت تا دهان کسان بسته باشد ( —> این جستار که اینک چاپ می شود زمانی نوشته شده بود که اردوغان هنوز، با همکاری و هماهنگی روسیه و آمریکا، برای برانداختن اسد نیرو نفرستاده بود. اردوغان در سوریه بازی را خواهد باخت.)؛ ما امروز نیز چون هزار و اندی سال پیش، هیچ دوستی بزرگتر از زمین و شمار انبوه مردمان خود نداریم. زمین و مردمان ایرانی تبار، که از تبت و هیمالایا تا سراسر ققفاز، و از کرانه‌های دریای سرخ تا دریای سیاه، و از خراسان میانی تا مدیترانه را پوشانده اند، بزرگترین دوست و همپیمان ما به شمار می آیند. پس ما راهی نداریم جز بر روی زمین و به تن خویش نبرد کردن و نبرد، هماره دو سویه دارد: نبرد سخت و نبرد نرم. سپاه بازسازی سوریه برایندی است از هر دو این شیوه‌ی نبرد.

زمان آن رسیده است که راهبرد مدیترانه ای ایرانشهر باری دیگر بر پایه‌های آریائی و آبادگرانه‌ی کهن خویش استوار گردد. ما باید پیرامون آریائی خود را بازیابی و بازسازی کنیم. ما نه می توانیم سوریه را، سرزمینی که ایزدکده‌های آناهیت اش از پُر بازدیدترین ایزدکده‌ها به شمار می رفت، سرزمینی که خاک اش از هزار سال پیش، به خون مرد ایرانی سرخ شده است، به دشمن وانهیم. دشمنی که نه تنها خاک سوریه را توبره خواهد کرد، بلکه گشودن سوریه را تخته‌ی پرشی می داند برای اوباریدن و در کام فرو بردن تهران. امروز، مرد نادان مسلمانی که خود را رهبر شیعیان جهان می داند، خواب است، لیک آریائیان بیدارند. باید به سوریه رفت، با سپاهی بزرگ، با سپاهی که هم پدافند می کند، هم راه می سازد، هم بیمارستان، و هم دبیرستان و فرهنگستان، و هم خود اش، آن چنان که اهل بیت شاهپور، در آن جا می زید: با زن و بچه‌های اش. ایرانیان باید به میهن مدیترانه ای خویش بازگردند.