بازيابی ايرانشهری

این دیگر چه بازی‌ای است؟

کتاب زیر خاطرات دکتر هوشنگ نهاوندی، رییس دفتر فرح دیبا و وزیر علوم و آموزش عالی محمدرضا شاه است، که مطالعه و تدقیق در آن به هر ایرانی که تشنه دانستن حقیقت است، توصیه می شود.

shahدر دینکرد اصل مهمی وجود دارد که می‌گوید:

مرد پارسی (ایرانی) دروغ نگوید حتی اگر به سود همه پارسیان باشد و راست را بگوید حتی اگر به زیان همه پارسیان باشد.

این تنها مرزیست که عبور از آن آبروی یک ایرانی را می‌برد و حفظ آن آبرویش را می‌خرد.

تاریخ را، بخصوص تاریخ معاصر را دوباره با دقتی مضاعف باید خواند و بررسید. این کتاب، که با وفاداری و احترام بسیار به ملکه محبوب دلِ روشنفکران و مسلمانان نوشته شده، در خود حقایقی را پنهان دارد که به خوبی پرده از خیانتی بزرگ، نه فقط به شاه و نه فقط به مردم ایران، بلکه به تاریخ برمی‌دارد.

در جایی از کتاب این‌گونه می‌نویسد:

… حتی محمدرضا شاه شخصا و علنا چند تن از اطرافیان همسرش را مورد انتقاد قرار می‌داد و یا به آنان در حضور جمع ابراز تحقیر و توهین می‌کرد. از جمله به سه خانم دوست نزدیک شهبانو علنا و با وجود عفت کلام معمولش صفت «ج …ها را» می‌داد…
در طی ماه های آخر سلطنت، عقده‌هایی که این عکس العمل‌ها و بی‌مهری‌های کم و بیش علنی شاه ایجاد کرده بود، به یک رشته «تحریکات و دسته‌بندی‌ها و سازش‌ها» منتهی شد که قطعا به زیان قدرت و هم‌آهنگی نظام شاهنشاهی بود که شهبانو بهای گران آن را شخصا پرداخت. اما نه به اندازه شاه و مردم ایران. (ص 394)

پاراگراف آخر را با دقت بخوانید و کمی بیاندیشید، 1- تحریکات 2- دسته بندی ها 3- سازش‌هایی که منتهی به فرو ریختن نظام شاهنشاهی شد. در ادامه یک ایرانی میهن دوست باید از خود بپرسد، تحریک بر علیه چه کسی؟ دسته‌بندی با چه کسانی؟ سازش با چه کسانی؟ تمامی اینها به سقوط منتهی شد.

در جایی دیگر از خاطرات خود پرده از یک خیانت بزرگ برمی‌دارد؛ و جزییات طرحی موسوم به «طرح خاش» را بیان کرده و به کارشکنی فرح دیبا در انجام این طرح که می‌توانست یکبار برای همیشه معضل آخوندها و روشنفکران انقلابی را به شکلی کاملا صلح آمیز و هوشمندانه، بدون خونریزی حل و فصل کند می‌پردازد.

اگر از جزییات این طرح و چگونگی دخالت مستقیم فرح در عقیم ماندن آن بی اطلاع هستید، حتما این مقاله را بخوانید.

دکتر هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم و آموزش عالی، رئیس دفتر فرح پهلوی و رئیس دانشگاه تهران
دکتر هوشنگ نهاوندی؛ وزیر علوم و آموزش عالی، رئیس دفتر فرح پهلوی و رئیس دانشگاه تهران

در جای دیگری از خاطرات خود می‌نویسد:

می‌گویند محمد رضا شاه در سال‌های آخر حتی از همسرش احتیاط می‌کرد و به او (فرح) اعتماد کامل نداشت.

و سپس این پرسش را مطرح می‌کند که:

آیا تشدید این رفتار (بی اعتمادی به فرح) ناشی از داروهایی بود که برای درمان بیماری سرطانش، به او تجویز می‌کردند؟

در حالیکه دکتر هوشنگ نهاوندی بر اساس اطلاعاتی که آن روز داشته با شک و شبهه این پرسش را مطرح می‌کند، امروز می‌توان پرسش دقیق‌تری را با قدرت بیشتری مطرح کرد و آن اینکه:

آیا تشدید این رفتار (بی اعتمادی به فرح) ناشی از تحریکات و دسته‌بندی‌ها و سازش‌هایی نبود که فرح در پس پرده با اشخاص معلوم الحال به انجام می‌رسانید و از چشم تیزبین شاه پنهان نمی‌ماند؟

این حدس بسیار نزدیک به حقیقت می‌نماید در حالیکه در جایی دیگر از خاطرات خود صراحتا به تاثیر آن 3 عامل در سقوط نظام شاهنشاهی اشاره مستقیم و بی گمانی می‌کند.

در بخشی دیگر از کتاب با عنوان “این دیگر چه بازی‌ای است؟” (ن.ک. ص 723) که عنوانی است برگرفته از جمله‌ای از محمدرضا شاه، این‌طور ادامه می‌دهد:

مشکل با رادیو تلویزیون ملی ایران کمتر نبود. نه تنها سازمان آن مرکز تجمعی از مخالفان حکومت (دسته بندی های فرحیسم) شده بود که دیگر گرایش های خود را پنهان نمی کردند. بلکه عملا به تبلیغ غیرمستقیم و گاه مستقیم علیه حکومت نیز مبادرت می ورزیدند. در شهریور 1357 گروه بررسی مسائل ایران بار دیگر اعلامیه ای صادر کرد که طی آن از بی حرکتی دولت در مقابل مخالفت های فزاینده با اصلاحات ارضی و آزادی زنان و موضع گیریهای مخالفین افراطی (همچون خمینی)، انتقاد شده و هشدارهای صریحی به مسئولان این رویه داده شده بود. اعلامیه در جراید کثیرالانتشار عصر تهران انتشار یافت. شاه که در شرایط آن روزی منتظر چنین جرات و شجاعتی از سوی کسی نبود به رادیو تلویزیون ملی ایران دستور داد که متن آن را پخش کنند و این دستور را به اطلاع من (هوشنگ نهاوندی) که رئیس این گروه بودم نیز رساند.

فردای آن روز، اندکی بعد از ساعت 8 بامداد، در اتومبیل وزارتی خود از شمیران به سوی وزارت علوم و آموزش عالی می رفتم و در بولتن اخبار رادیو پخش این اعلامیه را شنیدم. دقیقه ای بعد تلفن اتومبیل زنگ زد. خبر دادند که شاه آن سوی خط است و می خواهد یا وزیر علوم و آموزش عالی صحبت کند. شاه بدون مقدمه تقریبا فریاد زد:

-شنیدید؟

— چه چیز را قربان؟

-اعلامیه گروه شما را!

— اعلیحضرت خودتان دستور فرموده بودید آن را پخش کنند.

– بله ولی بعدش را هم شنیدید؟

— خیر قربان. من در اتومبیل دولتی هستم و به سوی محل کارم می روم. پس از پایان اخبار خواستم رادیو را خاموش کنند.

-بعد از قرائت اعلامیه که در پایان اخبار بود، یک آهنگ انقلابی پخش کردند، یک کاری بکنید.

شاه حق داشت، شعری بود مربوط به چند دهه قبل، ارتباطی با اوضاع روز نداشت اما در آن شرایط هر چیز جنبه نمادین پیدا می کرد و می توانست معنایی خاص به خود بگیرد.

او ادامه می دهد:

من نمی دانستم چه می توانم بکنم. از همان جا به همکارم دکتر محمدرضا عاملی وزیر اطلاعات تلفن کرده و ماجرا را گفتم. البته کاری بود انجام شده، ولی در هر صورت اگر اعلامیه را مجددا پخش می کردند (و آن آهنگ انقلابی را هم ضمیمه اش می کردند)، تذکری لازم بود. قانونا سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران زیر نظر و قیومیت وزیر اطلاعات بود. اما رضا قطبی، پسر دایی شهبانو (فرح) با قدرت تام در راس آن قرار داشت. وزیر اطلاعات پاسخ داد که کاری از دستش بر نمی آید و شخص اخیر الذکر (رضا قطبی) حتی به تلفن های او هم جواب نمی دهد!

در همین روز بود که دکتر پرویز عدل، سفیر ایران در برزیل، متخصص شناخته شده روابط عمومی و وسایل ارتباط جمعی، برای گزارشی از ماموریت خود به تهران آمده بود و نزد شاه بار یافت. از وضع رادیو تلویزیون و جهت گیریهای آن با او سخن گفت، پاسخ شاه حیرت انگیز بود: «رادیو تلویزیون که در اختیار من نیست»

پس رادیوتلویزیون ملی، سیاستهای کدام دولت را اجرا می کرد؟ دولتی در سایه؟

هوشنگ نهاوندی در جایی از کتاب خود می گوید:

محمدرضاشاه در سه چهار سال آخر سلطنتش و در ایام تبعید، کینه عجیبی نسبت به رضا قطبی که چون برادر شهبانو و مشاور اصلی اش بود، ابراز می داشت.

رضا قطبی (پسردایی، برادر و مشاور اصلی فرح) کسی بود که متن خطابه آخر محمدرضاشاه را با دستپاچگی در آخرین لحظات بدست او رساند، که در آن شاه بدون اینکه فرصتی برای تدقیق و تغییر در آن، به او بدهند، از زبان او نوشته شده بود که “من صدای انقلاب! شما را شنیدم!” و او به اصرار 3 تن مجبور شد تا آن را علی رغم میل باطنی بخواند!

هوشنگ نهاوندی شرح ماجرا را اینگونه می نویسد:

دوشنبه 16 آبان 1357، ساعت ده بامداد، شاه که مانند همیشه دقیق و وقت شناس بود. در راس ساعت مقرر به دفتر خود وارد شد… سپس منوچهر صانعی را فرا خواند و گفت: “قرار است، گروهی از رادیوتلویزیون ملی به این جا بیایند.” صانعی پاسخ داد: “آن ها در همین جا هستند.” محمدرضا پهلوی با عصبانیت در دفتر وسیع خود راه می رفت. کسی نمی دانست نویسنده پیامی که قرار است خطاب به ملت ایران ایراد کند، کیست. سه دقیقه بعد شاه مجددا صانعی را احضار کرد. و گفت: “رضا قطبی کجاست؟ او باید متن پیام را بیاورد.” صانعی از همه جا بی خبر بود. پس از تحقیق معلوم شد رضا قطبی به اتفاق سید حسین نصر (رئیس دفتر مخصوص شهبانو فرح) در دفتر، نزد شهبانو هستند. شاه بر آشفت: “آنها با شهبانو چه کار دارند. پیام، پیامِ من است.”

رئیس کل تشریفات، تلفنی با شهبانو صحبت کرد و بی صبری و عصبانیت شاه را به اطلاعش رساند. چند دقیقه ای بعد، شهبانو، رضا قطبی و سید حسین نصر به دفتر شاه آمدند و متن پیام را به استحضارش رساندند. امیر اصلان افشار حاضر و ناظر بود. بعد از مطالعه پیام، شاه گفت:”نه، من نباید چنین مطالبی را بگویم.” رضا قطبی عرض کرد:”خیر، اعلیحضرت زمان آن فرا رسیده که شما هم در کنار ملت قرار بگیرید و مطالبی بفرمائید که دلپسند و مطبوع مردم باشد!” شهبانو و سید حسین نصر نیز در همین زمینه اصرار ورزیدند.

شاهپور غلامرضا می نویسد:

متن پیام را می بایست زودتر برای مطالعه و اظهار نظر برادرم بیاورند. ولی چند دقیقه قبل از ایراد و ضبط به دستش دادند. حتی فرصت نیافت که به دقت درباره آنچه نوشته شده بود و می بایست بخواند و ضبط شود، به تفکر بپردازد. این ماجرا حیرت انگیز است و برای ما نیز حیرت انگیز بود.

بعدها در مکزیک، شاه به هوشنگ نهاوندی گفت:

در حال خستگی مفرط با گلویی که بغض و اندوه آن را پر کرده بود حتی یک کلمه از آن را هم تغییر ندادم، زیرا در بن بست قرار گرفته بودم.

بن بستی که این 3 تن به عنوان بخشی از بازی خانگی و خیانت فامیلی در ایجادِ آن نقش داشتند، مردم، از آن متن، تنها یک جمله را شنیدند و به خاطر سپردند: صدای انقلاب شما را شنیدم.

در چند نکته تردید و اختلاف نظر وجود ندارد:

  1. تصمیم شاه به ایراد پیامی خطاب به ملت ایران
  2. عدم امکان او در انجام هر نوع تغییر و تبدیلی در متن پیام. وی را در مقابل عمل انجام شده و بن بست قرار دادند.
  3. رضا قطبی و سید حسین نصر تدوین کنندگان اصلی آن بودند و در ساعات پایانی در دفتر فرح به همراه فرح گرد هم آمده بودند.

عباس میلانی در این مورد نوشته:

پیش نویس متن پیام را یافته ام و در دست دارم که به قلم شخص رضا قطبی است. وی می افزاید که برای حصول اطمینان از این مطلب چند بار از رضا قطبی تقاضای ملاقات کرده و هرگز پاسخی دریافت نداشته است!

رضا قطبی کیست و چه نقشی در جریان رخدادهای منتهی به سقوط شاه داشته است که نه به تماس تلفنی وزیر اطلاعات شاه پاسخ می دهد و نه به قرار ملاقاتی که یک نویسنده از او درخواست می کند واکنشی نشان می دهد؟ شاید دسترسی به این شخص و گفتگو با او رازهای مگوی بسیاری را بر ملا سازد، بر علاقمندان به فرح دیباست تا این مهم را پی گیرند، برای ما موضوع کاملا روشن است.

هوشنگ نهاوندی می افزاید:

در عوض نقش و سهم شهبانو، که تا کنون در این باره توضیحی نداده، روشن نیست. در این که قبل از آن که متن به دست شاه داده شود، از آن مطلع بوده تردیدی روا نیست. آیا به همه ریزه کاریهای آن و پی آمدهای ممکن و محتمل حقوقی و سیاسی اش توجه کافی مبذول داشته؟ نمی دانیم.

این پرسشی است که هوشنگ نهاوندی پاسخ آن را نمی داند و یا می داند و اعلام نمی کند، رضا قطبی و سید حسین نصر ساعاتی را در دفتر فرح به همراه او گذرانده اند و متن خطابه را بارها و بارها مرور کرده اند و با آگاهی بر اینکه دقایقی بعد باید عمل ضبط و ایراد سخنرانی انجام شود هر چه بیشتر زمان را تلف کرده اند و هر 3 در نهایت اصرار کرده اند که حتی آن تغییری که شاه با وجود خستگی مفرط متوجه شده و لازم دیده در متن ایجاد شود، انجام نشود و متن بدون تغییر خوانده شود!

از راست: رضا قطبی (رئیس رادیو و تلویزیون ملی ایران، پسردایی، برادر و مشاور اصلی فرح)، شهبانو فرح، محمدرضاشاه
از راست: رضا قطبی (رئیس رادیو و تلویزیون ملی ایران، پسردایی، برادر و مشاور اصلی فرح)، شهبانو فرح، محمدرضاشاه

عباس سماکار، یکی از رهبران شبکه های چپ افراطی که سال ها زندانی و کارمند رادیو تلویزیون ملی ایران بود در کتاب خاطراتش (من یک شورشی هستم!) می نویسد که اعضای شبکه می توانستند با استفاده از مصونیتی که ریاست رضا قطبی به سازمان تلویزیون ملی ایران می داد، اسلحه خود را در محل های وابسته به آن سازمان مخفی کنند، سلاح هایی که چند ماه بعد باعث ایجاد شورش مسلحانه و خلع سلاح سربازان بی تجربه ژاندارمری ها شد.!

آیا رضا قطبی (پسر دایی فرح) و خود فرح که به گفته نویسنده این کتاب دسته بندی ها و سازش هایی را با اهدافی نامعلوم! به انجام می رساند، از این موضوع اطلاع داشتند؟

آیا دولتی که فرح به موازات دولت قانونی شاه در سایه ایجاد کرده بود تا این اندازه از نفرت و خشم لبریز شده بود که مرکز سازمانِ رادیوتلویزیونِ آن به محلی برای تجمع مخالفانِ شاه تبدیل شود؟!

آیا همه اینها با این امید به انجام می رسید که شاه را تضعیف و مقدمات را برای واگذاری سلطنت به فرزند ارشدش که هنوز به سن قانونی نرسیده بود و لاجرم قدرت مطلق در دستان مادر او (فرح) قرار می گرفت، آماده سازد؟

هر هدف دیگری به جز این، در توضیح علل این نابسامانی، بسیار کوته بینانه به نظر می رسد.

در سال 1966 به ابتکار شخص شاه و علی رغم بعضی انتقادات، مجلس موسسانی فراخوانده شد و تصمیم گرفت که در صورت غیاب یا بیماری شاه و یا عدم امکان انجام وظیفه اش، یا درگذشت او در حالی که هنوز ولیعهد به سن قانونی سلطنت نرسیده باشد. ملکه مادر ولیعهد قانونا ریاست شورای نیابت سلطنت را داشته باشد.

آیا بیماری شاه و سپس خروج او از ایران مقدمات اجرای طرح فوق را فراهم می کرد؟ یقینا پاسخ به تمامی پرسش های فوق با اطلاعاتی که امروز موجود است، مثبت است.

اکنون بهتر می توان به تصویر زیر نگریست و از تضادی که در این تصویر وجود دارد، متعجب نشد. خروج شاه و لبخند پیروزی فرح! این یک نقاشی نیست، یک تصویر حقیقی است. در جایی که اسناد و مدارک و زبانها از سخن باز می مانند این تصاویرند که سخن می گویند.

او (فرح) به کدام پیروزی اینچنین می خندد؟
او (فرح) به کدام پیروزی اینچنین می خندد؟

در سمت چپ تصویر فوق چهره ای به نظر آشنا می رسد، آیا او رضا قطبی است؟ این پرسش را یقینا باید از شورای ملی و نزدیکان فرح پرسید.

رضا قطبی، رئیس خودمختار رادیو و تلویزیون ملی و پسردایی فرح دیبا
رضا قطبی؛ رئیس خودمختار رادیو و تلویزیون ملی و پسردایی فرح دیبا

به هر روی نخستین مرحله از ماموریت، یعنی بیمار نمودن شاه و خروج او از ایران با همکاری رضا قطبی (پسردایی فرح) با موفقیت به پایان رسیده بود، حال باید منتظر ماند و دید که آیا بختیار (پسرخاله) می تواند اوضاع را تحت کنترل در آورد تا پس از آرامش، ولیعهد به سلطنت برسد و زمام امور بدست فرح و دار و دسته اش بیافتد؛ تاریخ به ما می گوید که این توطئه فامیلی (فرح، پسردایی اش و پسرخاله) هرگز به هدف خود نرسید و در ادامه، تاریخ، که هرگز به خیانتکاران روی خوش نشان نمی دهد، مسیر دیگری را برگزید.

پرسشهایی که در این جستار بدان پرداخته شد، امروز پاسخ آنها برای ما در بازیابی ایرانشهری روشن است، اما فرح و دار و دسته اش در شورای ملی (شبکه توطئه گر و خائنِ خانگی)، همانها که روزی در دسته بندی ها و سازش هایی که او برای رسیدن به قدرت بر علیه شاه به انجام رساند و در نهایت زمینه های سقوطِ شاه را مهیا کرد، شرکت داشتند و البته تیرشان به سنگ خورد و نتیجه ای دیگر بدست آمد، امروز باید برای این پرسشها پاسخی به دل باختگانِ فریب خورده خود بدهند. بر دلباختگان ملکه محبوب چپ ها و مسلمانان است که از ملکه خود بپرسند:

چگونه و در راستای رسیدن به کدام هدف، دولتی در سایه را به موازات دولتِ قانونی شاه تشکیل داد و کنترل رسانه ملی را بدست نزدیکان خود سپرد، کنترلی که محمدرضاشاه را به ناچار بدین نتیجه می‌رساند که «رادیو تلویزیون که در اختیار من نیست»

و بسیاری پرسشهای دیگر که پاسخ به هر کدامشان هر چه بیشتر ابعاد این خیانت بزرگ را مشخص خواهد کرد.

جهت آگاهی از سایر مقالات روشنگرانه به آرشیو مقالات تارنمای ایرانشهریگ با عنوان «موزه خیانت» مراجعه کنید.