بازيابی ايرانشهری

لکه‌ی ننگ اسلام، لکه ای نازدودنی و ماندگار بر دامن محمدرضا شاه / کیخسرو آرش گرگین

حقیقت این است که با هیچ آبی نمی توان لکه‌ی ننگ اسلام و اسلامگرائی را از دامن پهلوی دوم پاک کرد. این که مخالفان آن مرد، از چپ تا مصدقی و از آن جا تا مسلمان‌ها و جهودان و بهائیان، هر یک به شکلی بخشی از آن جریان تاریخی ای هستند که ما «اسکندریسم ابراهیمی» می نامیم، و از همین رو، دشمنان سوگند خورده‌ی ایرانشهر به شمار می روند، هیچ رفت و بستی به اشتباهات استراتژیک شاه ندارند. شاه یک مسلمان معتقد بود و میراث او، نه جوانان ایرانشهرگرای امروز، که همسر اش و پسر اش هستند که هر دو، تا سر در آخور اسلام و جهودیت فرورفته اند. اگر شاه گسترنده‌ی اسلام نبود، آیا نمی بایست همسر و فرزند اش امروز چون ملیون‌ها ایرانی زرتشتی شده بوده باشند؟ مسلم است که آری، پس چنین نبود و او هیچ سدی در برابر گسترش اسلام در ایران به وجود نیاورد که هیچ، مردمانی چون سید حسین نصر و علی شریعتی را زیر پر و بال دستگاه خود گرفت.

پرسش این است: مفهوم اسلام آریائی یا اسلام ایرانی را چه کسی ساخت؟ اجنه؟ خیر، دستگاه محمدرضا شاه. آریائی کردن اسلام، امری که از ابن مقفع تا فردوسی و خیام و از ایشان تا صادق هدایت و پورداوود، با همه‌ی تلاشی که مسلمان‌ها کردند موفق به انجام اش نشدند، از سوی دستگاه شاه تبدیل به ایدولوژی رسمی کشوری شد که مدعی زنده کردن سنت کوروش بود! دستگاه عریض و طویلی ساخته بودند به نام انجمن سلطنتی فلسفه که در اش یک آدم حسابی نبود، همه از سر تا ذیل دشمنان سوگند خورده‌ی ایرانزمین و مسلمان و جهود و بهائی. افرادی چون داریوش شایگان و سید حسین نصر امروز با آخوندها در یک بستر اند. خوشنامی چون حداد عادل که معرف حضور همگان است. این‌ها همه مردان شاه بودند، یا مردان فرح، فرقی ندارد.

موضوع را به خطر تجزیه نیز نمی توان فروکاست. خطر تجزیه‌ی ایران در زمان رضا شاه 1000 بار بزرگتر از زمان پسر اش بود، لیک رضا شاه جز تحقیر و فحش چیزی برای مسلمان‌ها نداشت. تا جایی که زور اش رسید بر سر مسلمان‌ها زد و ایران را نیز نگه داشت. امکانات شاه را اگر پدر اش می داشت، ایران بی شک جهانی دیگر می بود. بعد از شهریور 1320، که کودتای جامعه‌ی جهانی علیه ایران نیز بود، موسیقی را از درس‌های مدارس حذف کردند. ولی شاه هرگز پس از به قدرت رسیدن موسیقی را بازنگرداند. یک کار درست نیز که کرد، یعنی تبدیل تاریخ رسمی به تاریخ پادشاهی، آن را پس گرفت و زه زد. در صورتی که رضا شاه هرگز تبدیل ماه‌های اسلامی به ماه‌های زرتشتی را تغییر نداد.

خیر، شاه دست ابراهیمیان را بازگذاشت، از مسلمان و جهود تا بهائی. لیک به زرتشتی که رسید، یعنی به فرهنگ مهر، از او خواست تا مسلمان شود تا بکند اش وزیر نفت! این اوج بی شرمی بود و امری بسیار دردناک. شاهی که مدعی ادامه‌ی راه کوروش و داریوش است از یک زرتشتی می خواهد تا به قانون اساسی الکنی که مسلمان‌ها نوشته اند احترام بگذارد و برای رسیدن به مقام وزارت، اشهد ان لا اله الالله بخواند و از دین بهی به در آید. این لکه‌های ننگ تا ابد بر دامن او خواهد ماند. وانگهی، چه افتخاری ست جهود و بهائی را بر سر کار گذاشتن؟ مگر احسان یارشاطر یکی از بزرگترین دشمنان ایرانزمین نیست؟ تمامی امکانات مالی و فرهنگی کشور را در اختیار چنین آدم‌های دو ریالی ای نهاده بودند که تا همین امروز نیز ایران پرستی را جرم و گناهی نابخشودنی می دانند و نمائی از شونیسم فارسی.

Dr-Farhang-Mehr
دکتر فرهنگ مهر، معاون امیرعباس هویدا و فرنشین پیشین دانشگاه شیراز، تنها زرتشتی که مقامی در کابینه‌ی وزرای ایران داشته‌است.

از آن سو، مگر همان کتاب تمدن بزرگ اش را نیز یک جهود، یعنی شجاع الدین شفا برای اش ننوشت؟ مگر در همان کتاب ننوشت که تمامی مبانی انقلاب سفید ملهم از دین مبین اسلام اند؟ این‌ها را نمی شود با انکار حل و فصل کرد. این‌ها هست، و حذف پذیر نیز نیست. ما ایرانشهریان هیچ نفعی از آن که یک مسلمان را تبدیل به قهرمان ایرانگرائی بکنیم نداریم. ایرانشهر مردانی را می طلبد که سراپا ایرانشهری باشند و این، جز به دین زرتشتی امکان پذیر نیست. شاه تا دم آخر مسلمان بود و مسلمان نیز مُرد. آیا ایران را دوست داشت؟ آری، دوست داشت، لیک که چه؟ مگر ایران به مسلمان‌ها بدهکار است؟ ایران دوستی اش نیز محدود بود و اگر نامحدود بود سر ارتش را نمی برید، بر سینی نمی نهاد و همراه با همسر جاسوسه اش که هیلری کلینتون ایران است و حتا بدتر از او، به تبعیدی که آمریکائیان برای اش ترتیب دادند نمی رفت. حتا در تعبید نیز ارتشی‌ها از او اجازه خواستند که به شورند و از راه دور باز نیز گفت نه!

نکبت بی مرزی که نزد مخالفان مسلمان و غیر مسلمان شاه موجود است نباید ما را نسبت به ضعف‌های اساسی او کور کند، وگرنه تاریخ باز نیز تکرار خواهد شد. امروز بازماندگان اش را بنگریم: به پسر اش، که لکه‌ی ننگ همه‌ی ننگ‌های تاریخ است و با تجزیه طلبی نیست که پالوده نخورده باشد؛ و همسر اش، که با گذاشتن تاج پادشاهی بر سر او، تاج ایرانزمین را آلوده کرد. زنی که افتخار اش این است که از نوادگان امام سجاد است و جز توسعه‌ی کمونیسم و [کتاب] ماهی سیاه کوچولو و اسلام شیعه در این کشور کاری از پیش نبرده است. فرح و ایادی اش که بهائی‌ها و کمونیست‌ها و جهودها باشند، همان اند که امروز طیف گولن در ترکیه هستند. اردوغان نکبتی است که کمتر می توان لنگه ای برای اش یافت، لیک این نیز یک حقیقت است که سیستم گولن که از قفقاز تا اروپا را درنوردیده و در همه جا رخنه کرده است، درست همان است که بهائیان در ایران بودند و امروز نیز تمامی رسانه‌های خارج را از آن خود کرده اند: از من و تو تا بی بی سی و از آن جا تا صدای آمریکا و دویچه وله و صدای فرانسه و امثالهم.

در پایان این را نیز باید افزود: شاه وقتی دل اش می کشید خوب بلد بود قانون اساسی مشروطه را، که در کلیت اش نکبتی بیش نبود و بزرگترین ضربه را به ما همان انقلاب ننگین مشروطه زد، زیر پا بگذارد. دادن حق رای به زنان و انقلاب سفید اش چیزی جز لت و پار کردن آن قانون نبود. بنابراین او می توانست آن قانون را حتا لغو کند و یک همه پرسی برای ایجاد قانونی جدید بگذارد. لیک این نه کرد، آن قانون را حفظ نمود، آن چنان که بیضه‌ی اسلام را حفظ نمود و به پا بوس محمد تازی نیز رفت. زن اش نیز که جای خود دارد. برادر اش امروز هنوز نیز مسلمان دو آتشه است. خواهران اش نیز یکی از یکی مسلمان تر، به جز اشرف، که رگه‌ی اسلامی در اش نبود و از این منظر به رضا شاه برده بود. همین اردشیر زاهدی هنوز که هنوز است یک قران کوچک در جیب اش است. این‌ها را باید دانست.

باری، برای بازگشت به مدار تیسپون پرونده‌ی پهلوی را باید بست، این راه به ترکستان برد و مایه‌ی سردرگمی جوانانی می شود که امروز می خواهند به راه ایرانشهر روند. جوانان باید بدانند، هیچ یک از پهلوی‌ها، از رضا شاه گرفته تا دیگران، ایرانی خالص نبودند. رضا شاه سرباز بزرگی بود و ایران اگر امروز به شکل کنونی اش مانده است مدیون او و همراهان گمنام اش است. لیک حتا او نیز در قیاس با مردانی چون مرداویج و بابک، رنگ می بازد. پسر اش که جای خود دارد. این پسرک آخری که باقی مانده است که اصولا بیرون از حوزه‌ی بحث ایرانیت قرار دارد.

نه، ما باید شاه را برای قلب پاکی که داشت و برای مهر ژرفی که به ایران داشت دوست بداریم و یاد اش را نیک بداریم، لیک خیانت‌های او نیز جای بحث ندارند. او ایران را به خمینی و کارتر سپرد و رفت، و به بختیار، یک مصدقی تریاکی که افتخار اش تعطیل کردن ساواک و بیرون کردن شاه بود. همین برای رفتن به دوزخ تاریخ زرتشتی بس است.