بازيابی ايرانشهری

نبرد ایرانیان در حلب، از خسرو انوشیروان تا حسین همدانی / کیخسرو آرش گرگین

تاریخ نویسان غربی ایرانیان را متهم می کنند که نخستین جنگ شیمیائی را انجام داده اند: سپاه خسرو انوشیروان علیه سپاه روم، و آن نیز در آلِپو و یا حلب که به خفه شدن سپاهیان رومی انجامید. آنروز، انوشیروان بر رومیان پیروز شد و کسان وادار شدند 5 هزار پوند طلا تاوان بپردازند و افزون بر آن، به همان میزان نیز هر سال باج در خزانه ی ایرانشهر سرریز کنند. پس از چندی رومیان، که چون فرزندان امروزین خود دروغ را از راستی و دژپیمانی را از خوشمهری بیش تر دوست داشتند، زیر مهر و پیمان خویش زدند و جنگ ها از سرگرفته شد. امروز سردار سرتیپ همدانی در همان جایی جان سپرده است که سال 540، یعنی 1475 سال پیش نیاکان زرتشتی اش خون داده و به پیروزی رسیده بودند. پس حضور خون پارسی در حلب دیرینگی دارد.

4
حلب؛ گذرگاهی میان شرق و غرب / 1475 سال پیش رومیان بدین گذرگاه دست اندازی کردند و امروز ناتوی اسلامی (داعش) با همراهی هم پیمانان غربی خود

لیک حلب صرفا شهر اسواران و سپاهیان ایرانشهر نیست، شهر مردان اندیشه و خرد اش نیز هست: سهروردی، زنده کننده ی حکمت مغان نیز در همین شهر جان باخت. پس می بینیم که مدیترانه بخشی از تاریخ وجودی ایرانشهر است و رفت و بستی به امروز و دیروز ندارد. همی هزار سال پیش از خسرو انوشیروان، نیاکان هخامنشی او نیز سیاست مدیترانه ای مدونی داشتند و شهرب های پارسی بر کرانه های دریای میانه فرمان می راندند و مردمان را از صلح پارسی برخوردار می کردند. همواره چیون بوده است که ناتوانی ایرانشهر به زیان مدیترانه می انجامید، دیروز چیون بود، امروز نیز جز دیروز نیست.

مرگ همدانی، امروز در شرایطی رخ می دهد که جهان و ایران آبستن رویدادهای تاریخی اند. ایران یک خانه تکانی تمدنی را از سر می گذارند و می رود تا کُرست تنگ ابراهیمی ای را که 1400 سال است بر تن اش کرده اند، فرو اندازد و خود را در ریشه های اش بازیابی کند. ما با یک تأویل تمدنی مضاعف روبروئیم: هم در پهنه ی دین و هم در پهنه ی سیاست و فرمانروائی. بازیابی سنت زرتشت و کوروش امروز یک رویا نیست، واقعیتی ست که در اش می زییم. و از همین روزن است که مرگ همدانی، که مغان آن را گیان-اسپاری می نامند و تازیان شهادت اش نام نهند، در آینه ی تاریخ رنگ و روئی دگر دارد.

همدانی، حتا اگر از سازمانی برآمده باشد که هنوز نام اسلامی را یدک می کشد و آید روزی که پسنامی دگر داشته باشد، و حتی اگر خودِ ایرانیان هنوز به یک همرائی ملی در بازیابی هویت تمدنی خود نه رسیده باشند، که نه رسیده اند و ما هنوز زمان نیاز داریم، لیک، سردارِ برخاسته از نخستین پایتخت آریائیان، در چشم جهانیان یک چیز بیش نیست: یک سردار پارسی، یا به گویش تازیان، یک مجوس: یعنی یک زرتشتی.

حقیقت این است که حضور تهران در دمشق و کرانه های مدیترانه از سوی هیچ یک از قدرت های جهانی به عنوان حضور اسلام تلقی نه می شود. نه اعراب، که وارثان حقیقی جهود و اسلام اند، نه ترکان، نه خود جهودان، که پدران معنوی و نژادی مسلمانان حقیقی اند، نه چینی ها، نه روس ها، و نه غرب سکولار-دمکرات و مسیحی، هیچ یک تهران را نماینده ی اسلام در مدیترانه نه می دانند. در همین راستا، اسد نیز، که بی پشتیبانی تهران تا کنون بارها در هم شکسته بود، سوای آن که خود در قربان گاه جهود و اسلامیسم و پشتیبانان جهود و مسیحی جهانی اش ایستاده است و لاجرم هیچ رویکرد خوشدلانه ای نسبت به آئین حجاز ندارد، آری حتا اسد نیز در تهران چیزی جز یک شریک پارسی در برابر “برادران عربی” خود نه می بیند.

این بدین معنی ست که هر چقدر نیز در روزهای آینده صدای مؤذن ها و روضه خوان ها در مراسم به خاک سپاری همدانی بلند شود، حقیقت می نماید چیز دیگری باشد: همدانی در جبهه ی اسلام، که در نفس اش چیزی جز جهودیت نیست، جان نه داده است، بلکه در برابر جبهه ی جهود و اسلام و برای ایران و اهورای اش جان داده است، ایرانی اهورائی که دیگر دیری ست که هیچ یک از ناظران ادعاهای جهود و اسلامی اش را به چیزی نه می گیرند، بلکه تمامی آن ادعاها را پوششی برای پنهان کردن هویت پارسی قلمداد کرده و به سنتی دیگر تأویل می کنند: سنت زرتشتی.

دمونیزه کردن سپاه یک بازی سیاسی است که هم از سوی روحانیت و هم از سوی روشنفکری هدایت می شود. به دعوای کسانی چون خامنه ای و رفسنجانی نیز ابدا نباید اهمیت داد. روحانیت در کلیت اش علیه سپاه و ارتش است. در میان مدت، نیروهای نظامی تنها حامیان مردم ایرانزمین اند و البته دشمنان زیادی دارند؛ کلیت روحانیت و کلیت روشنفکری، یعنی کلیت غرب. بی شک نیازی به نام بردن مریخی ها نیست. موضوع ما در بازیابی ایرانشهری خروج از یک بن بست تمدنی 1400 ساله است؛ برای این خروج باید امور را در نفس شان طبقه بندی و ارزیابی کرد و دوست و دشمن را در نفس اش بازشناخت. از این روزن، سپاه در نفس اش دوست است و روحانیت و روشنفکری دشمن. اشکالاتی که برخی متذکر می شوند بیشینه اش درست است، هدایت هزاران دختر ایرانی از ایران به پمپ بنزین های خلیج فارس لکه ی ننگی است که توجیهی ندارد و بی شک، بدون پشتیبانی گروه هایی از افرادی که لباس سپاهی نیز بر تن دارند غیر ممکن می بود. لیک اینها تغییری در ماهیت مسائلی که ما مطرح می کنیم نمی دهند. همانگونه که در روان شناسی مفهومی به نام روان شناسی اعماق داریم، در فلسفه ی سیاسی نیز تنها زمانی می توان کنه امور را دریافت که از سطح به اعماق رفت. اگر در سطح امور بخواهید داوری کنید چه بسا باید نه تنها سپاه، بلکه از کل هشتاد ملیون ساکن این سرزمین 79 ملیون شان را به علل گوناگون به دریا ریخت. لیک اینگونه نمی شود پیش رفت و زیست. انگشت اتهام به سوی سپاه، با آگاهی به ایرادهای اساسی ای که این نهاد دارد، صرفا به سود روحانیت و روشنفکری است و ما را به همانجایی می برد که مریخی ها می خواهند: فروپاشی همه سویه.

گاهی باید جهت هرمنویتیک را دگر کرد و خود را با چشم بیگانگان دید، فارغ از آن که ما خود، خود را چگونه می بینیم و ارزیابی می کنیم. بیگانگان، از جهود و ترسا و مسلمان، در همدانی و همگنان سپاهی اش چیزی جز ادامه ی منطقی “خودبزرگ بینی” ساسانی و “جاه طلبی” شهریاران بهدین پارسی نه می بینند. چه بسا اینبار حق با بیگانگان باشد و داوری آنان در مورد ما از داوری ما نسبت به خود، حامل حجم بیشتری از حقیقت باشد. اگر چنین باشد، که همه چیز نشان از آن دارد که چنین هست، پس باید پذیرفت که بیگانگان بسی بیش از خود ما، ما را بازیابی کرده اند و بدین میانجی، بازیابی ایرانشهری، امری ست که هم از سوی خود ما دارد رخ می دهد، و هم از سوی بیگانگان. گیان اسپاری همدانی در حلب، در تاریخ ثبت خواهد شد، در تاریخ ایرانشهر، و نه در تاریخ اسلام و جهودیت پس پشت اش.