بازيابی ايرانشهری

رسم شهریاری در کُنش پادشاه اشَوَن، کورش بزرگ / نریوسنگ گشتاسپ

خشایار رخسانی در مقدمه کتاب کورش نامه اثر گزنفون می گوید:

در درون هر ایرانی میهندوست یک کورش با همه نیکی ها و آزادگیش نهفته است که می تواند از درون او برخیزد و نمایان شود اگر که او همان ارزش هایی را گرامیدارد که کورش ارج می گذاشت و همان آیین و فرهنگی را پاسدارد که کورش در آن پرورش یافته بود.

لاری هدریک Larry Headrick مترجم کتاب کورش نامه از یونانی به لاتین نیز در پیش گفتار ترجمه خود چنین می گوید:

این برنگری در ادامه نشان می دهد که چرا دلبستگی دوباره به کورش بزرگ، مهم و بهنگام است. همانگونه که درستکاری کورش، کمال، برنامه ریزی راهبردی بسیار خوب و توانایی در واکنش تند، کامروایی او را تضمین کردند، همچنان می توان از این کتاب باستانی اندرزهای مهم را برای پذیرفتن فن آوری نو جستجو کرد و دید که اقدام های کورش در هر بخش از شاهنشاهی او همراستا با وضعیت هایی بودند که سرپرستان شرکتهای بازرگانی روزانه با آن درگیر می شوند، همانگونه که گزنفون نگاشته است کورش هم یک آدم راهبردگر است و هم یک برنامه ریز، او همانند یک مدیرعامل شرکت بازرگانی برنامه میریزد ولی کارکردها را همانند یک سرپرست وارسی می کند، از اینرو شما می توانید آموزه های او را در گستره یک زندگی تجارتی بکار ببندید، و این هم آموزنده خواهد بود و هم سرگرم کننده که شما همانندی هایی را میان دستاوردهای کورش و پیشرفت هایی که شما در پیشه خودتان کرده اید، پیدا کنید.
از آنجا که کورش نیز یک آدم بود، او گاهگاهی لغزش پذیری خودش را نشان می داد، ولی همانگونه که گزنفون آشکار می کند ما آگاه می شویم که چگونه او از خطاها باز می گشت و از آنها پرهیز می کرد. هنگامیکه کورش راه فضیلت و خرد را گم می کرد با احساسی از پشیمانی به تندی از راهش باز میگشت.

کورش که آماده می شود تا خویشکاری پاسبانی از دام را برای خود بپذیرد، هیچگاه خود را از نقد مبری نمی بیند، بلکه همواره در کمین است تا چگونگی پاسبانی خود را از حریم دام (انسان و طبیعت)، از نگاه دام ببیند و بشنود؛ شاید یکی از مهمترین خصایصی که کورش را از دیگر همتایان خود در گذشته، حال و نیز آینده جدا می کند، همین باشد. امروز نیز اندیشه گر ایرانشهری باید بیاموزد تا نیکخدایی را فرای دمکراسی و دیکتاتوری ببیند، بیاندیشد و بیاموزد؛ یک اندیشه گر ایرانشهری باید بداند که زمانی، پا در سرزمین اندیشه گری ایرانشهری می گذارد که کوله بارِ سنگین از اندیشه غربی (از آتن تا حجاز) را بر زمین غرب بگذارد و سبکبار از اندیشه غربی (از یهوه تا الله)، از سرچشمه جاری در دین، تاریخ و فلسفه ایرانشهری بنوشد، بخواند و بشنود و با جانی که از این سرچشمه می گیرد بیاندیشد.

ایرانیان از نگاه یک آشوری و از زبان یک یونانی

گبریاس، شاهزاده آشوری هنگامی که از سُفره ساده پارسیان بر می خاست اینچنین گفت:

من دارم پی می برم، کورش، که چرا با آنکه ما بیشتر از شما جام های می، تلا، جامه و سرمایه داریم، با اینهمه ما هنوز به این اندازه با ارزش نیستیم. ما همیشه در هال تلاش برای افزودن بر دارایی هایمان هستیم، در هالیکه شما دل هایتان را برای رسا کردن روانتان بکار میگیرید. [۵٫۲٫۲۰]

گزنفون، سردار و نویسنده یونانی:

امروز (منظور سال ۴۰۰ قبل از میلاد است) گواه و دستک (سند) در دست هست که نشان از پیروی پارسیان از آیین میانه روی دارد، از شیوه فراهم آوردن خوراک تا آنچه را که آنها می خورند، چونکه هتا امروز آنها این را بی ادبی و ناشایست میدانند که در پیش کسی آب دهان خود را بیرون بیاندازند، بینی خود را تهی کنند و یا با رنج از باد شکم در پیش کسی باد در دهند، ایرانیان این را ناشایست میدانند که کسی آنها را با آهنگ رفتن برای شاشیدن، پیشاب کردم و یا چیزهای دیگری از این نمونه، ببیند. برای پارسیان پذیرفتنی نیست که در زندگی از میانه روی دوری گزینند و …[۱٫۲٫۱۶]

برخی از صفات بایسته یک شهریار
{حافظه خوب؛ شوخ طبعی؛ خودچیرگی}

حافظه خوب

پس از آنکه کورش آرایش لشکر را معین کرد و پارسیان و مادیان و ارمنی ها و گرگانیان و سکاها و گیلکان را در جای خود فراخواند و افسرانشان را با نام سدا کرد …

بیدرنگ افسران روانه چادرهایشان شدند، پس از اینکه افسران رفتند، آنها با هم گفتگو کردند که چه یاده (حافظه) خوبی کورش دارد و اینکه چگونه او هر کدام از افسران را با نامشان بانگ زد و آنها را به جایگاه های درخورشان فرستاد و به آنها دستورهای ویژه داد.

کورش رنج پی کاوی درباره این نام ها را بخودش داده بود زیرا بنگر کورش، سربازانی که آگاه بودند که فرمانده شان آنها را با نامشان میشناسد، بیشتر تلاش می کردند که نشان دهند که آنها در هال انجام کار خوبی هستند و بیشتر آماده بودند که خودشان را از چیزهای بد، بدور نگاه بدارند.

شوخ طبعی

در زمانی که اسبانی به غنیمت گرفته شده و قرار است که این اسبان را میان پارسی ها قسمت کنند، پارسیانی که بیشتر پیادگانند و کمان دار. این قسمت کردن نباید که خشم مادی های سوارکار را برانگیزاند که اندک زمانیست همراه کورش شده اند و هنوز در او به چشم پادشاه خود نمی نگرند، کورش بخشی از کودکی و نوجوانی خود را در میان مادها گذرانده و به خوبی با روحیات آنها آشناست، بنابراین کورش اینچنین سخن آغاز می کند:

ای مادها پس از آنکه همه خواسته های شما برآورده شد، ما (پارسیان) سراسر خرسند از آن چیزی هستیم که برای ما بجای بماند، ما به پیرایه پرستی خوی نگرفته ایم، ما در یک آیین ساده پرورش یافته ایم، و من میپندارم که شما به ما خواهید خندید، اگر که شما ما را پوشیده در جامه های پرپیرایه و بلند تماشا کنید همانگونه که بیگمان هستم که شما به ما خواهید خندید هنگامیکه ببینید که مردان ما برای نخستین بار بر اسب هایشان نشسته اند، یا کما بیش، بر روی زمین میافتند.

سپس مادها به بخش کردن غنایم پرداختند در هالیکه از ته دل به شوخی کورش درباره سوارکاران پارسی می خندیدند.

خود چیرگی (قوه خودداری)

کورش به سادگی انسانی بود همچون سایر آدمیان، همچون هر ایرانی نژاده ای، او هم تمام صفاتی که برای انسان بر شمرده اند از نیک و بد را به همراه داشت، اما خودچیرگی به او یاری می رساند تا در راه هدفی والاتر، در دام هوس های گوناگون (خشم و شهوت و آز) نیفتد و بدینگونه تمامی رسوم معمولِ شهریاران، تا آنزمان را دگرگون ساخت، همچنین در جستار زیر گزنفون آنچنان نگاهی به عشق را در تحلیل دیدگاه کورش به نمایش می گذارد که اگر درست دانسته شود می تواند دریچه ای نو را بر مقوله عشق و دلباختگی در برابر دیدگانِ فیلسوفان و جامعه شناسان بگشاید، کورش به خوبی نشان می دهد که چگونه جسم و قلب متعادل و سالم آمادگی عشق و دلباختگی را دارد؛ اما همین دلباختگی اگر بر آن چیره نشود و بر آن لگام نزند می تواند به هوس رانی  و یا دور کردن تعقل و اندیشه در زمانی که بدان سخت نیازمند است، منتهی شود و خویشکاری که او برای خود به عنوان یک شهریار، پذیرفته است را تحت تاثیر خود قرار دهد و آریااسپه در تلاش برای ایجاد این دلباختگی، خود، مقهورِ قوه خودچیرگی کورش می گردد.

گزنفون چنین ادامه می دهد:

پانته آ همسر ابره داتا پادشاه شوش بود، هنگامیکه اردوگاه آشوریان گشوده شد، اینچنین پیش آمده بود که شوهر او در آنجا نبود و کورش آریا اسپه را به نگهبانی او گماشت تا شوهرش بازگردد، آریا اسپه پرسید: کورش، آیا شما آن بانو را دیده اید که نگهداری از او را به من سپرده اید؟ کورش پاسخ داد: به خداوند سوگند نه، اریا اسپه گفت: در آسیا هیچگاه اینچنین زن زیبایی که میرا باشد، هستومند (موجود) نبوده است، به هر روی شما باید که او را برای خودتان ببینید، کورش پاسخ داد: “من می گویم بهتر است که اینکار را نکنم، اگر او اینگونه است که شما او را واشکافی کردید و اگر تنها گزارش زیبایی او بخواهد مرا خرسند کند که من امروز بروم و به او خیره شوم، آنهم زمانی که من هیچ وقتی برای از دست دادن ندارم، میترسم که او دل مرا برای خودش بدست آورد و من ناگزیر شوم که همه کارهایی را که باید انجام دهم فروگذارم و در انجا بنشینم و برای همیشه به او خیره شوم.” آریااسپه در هالیکه خندیدن را آغاز کرد پرسید: چرا کورش؟ آیا شما می اندیشید که زیبایی هر آفریده ای می تواند آدم را ناگزیر از انجام لغزشی در برابر خواسته اش کند؟ زیرا که عشق یک چیز دلبخواهی است و هر آدمی به چیزی عشق میورزد که خودش برگزیده باشد. پس کورش گفت: “اگر دلبستن به کسی یک چیز دلبخواهی است چرا آدم نمی تواند از دوست داشتن کسی دست بردارد هنگامیکه او آرزوی آن را می کند؟ من مردان عاشقی را دیده ام که از بهر غم زیادی که داشته اند میگریستند، آدمهایی که برده کسانی شده بودند که دوستشان میداشته اند، هر چند که این آدم ها پیش از اینکه احساس عاشقانه آنها را در بر گیرد می پنداشتند بندگی، بدترین نابکاری هاست.” آریا اسپه گفت: به هر روی من این بانو را دیده ام و به هر هال او از نگر من به گونه شگفت انگیزی زیباست. کورش گفت:” شما می دانید که این امکان برای آدم هست که انگشتش را در آتش کند ولی بیدرنگ نسوزد، من نه انگشتم را در آتش می کنم و نه به زیبایی نگاه می اندازم، اگر که بتوانم با این گفته کمکی به شما بکنم و من به شما اندرز می دهم نگذارید که چشمانتان بیش از اندازه به گرد زیبایی بپلکد و پرسه بزند، زیرا آتش تنها کسانی را که ان را لمس می کنند می سوزاند، ولی زیبایی نا آشکار و آهسته آتش می زند هتا کسانی را که از دوردست به آن خیره شده اند.